خشونت؛ واقعیتی ناگوار برای زنان
عبدالله احمدی
در بیستسال گذشته، خشونت بین فردی به نگرانی بزرگی تبدیل شده است. در فرهنگهای غربی و برخی فرهنگهای سنتی یا در حال گذار مانند جاپان، همایشهای بزرگ، فلمهای مستند تلویزیونی، مقالات، مجلات و کتابها همگی به خشونت درون خانواده و سایر الگوهای خشونت خانگی و انواع مختلف آن اشاره میکنند؛ ازجمله میتوان به همسرآزاری، کودکآزاری، خواهر یا برادرآزاری، سالمندآزاری و خشونت عاشقانه اشاره کرد.
گذر از جامعۀ سنتی به جامعۀ مدرن به معنای تغییر الگوهای رفتاری و گفتمان حاکم بر جامعه است؛ به تعبیری، ورود به جامعۀ مدرن به معنای تغییر شکل رفتارهاست. یکی از این الگوهای رفتاری، برخورد خشونتآمیز در حوزۀ عمومی و خصوصی با زنان جامعه است. در سه دهۀ گذشته با کوششهای فعالان و حامیان حقوق زنان، مسالۀ خشونت علیه زنان، در عرصۀ عمومی بهعنوان یک مشکل جدی اجتماعی مطرح شده است.
خشونت علیه زنان، بخشی از تاریخ بشر است و متأسفانه همچنان در سراسر جهان بهعنوان مسالهیی همهگیر مطرح است. خشونت علیه زنان، یک مسالۀ ناگوار جهانی است.
خشونت، بر زندگی میلیونها نفر از زنان در همۀ طبقات اجتماعی، اقتصادی و آموزشی در سراسر جهان اثر میگذارد و تمامی موانع فرهنگی و مذهبی را از بین میبرد و از حقوق زنان برای مشارکت کامل در جامعه جلوگیری میکند.
براساس اعلام سازمان جهانی صحت، خشونت عبارت است از استفاده از نیروی بدنی و قدرت، تهدید یا اقدام علیه دیگری، افراد یا گروههای از افراد جامعه که به کبودی، مرگ، مشکلات روانی، ناهنجاریها و محرومیت از حقوق منجر میشود. این پژوهش، صرفاً به یکی از اشکال نگرش به خشونت علیه زنان، یعنی نگرش به زنزنی معطوف است.
البته برخی از پژوهشگران زبان فارسی از اصطلاح ضرب و شتم استفاده کردهاند؛ ولی در اینجا به این علت از معادل زنزنی استفاده شده که ضرب به صدمات فزیکی گفته میشود که بدون شکستگی یا خونریزی بر اعضای بدن وارد میشود و آثاری مانند کوفتگی و کبودی ایجاد میکند. شتم نیز به معنای ناسزاگویی است؛ در حالی که زنزنی هم میتواند شدید باشد و هم خفیف و لزوماً به زدنی اطلاق نمیشود که بدون شکستگی یا خونریزی باشد و آثاری مانند کوفتگی و کبودی ایجاد میکند.
همچنین، متغیر وابستۀ این پژوهش، شتم، یعنی ناسزاگویی نیز نیست. ناسزاگویی یکی از انواع خشونت علیه زنان است که ذیل خشونت روانی آورده میشود؛ در حالی که این پژوهش در پی بررسی و تبیین خشونت روانی نیست. زنزنی، مسالهیی فراگیر است که مرز نمیشناسد و در تمامی جوامع و فرهنگها به اشکال مختلف بروز میکند.
شایعبودن زنزنی و خشونت فزیکی بهعنوان یکی از اشکال برجستۀ خشونت خانگی، تأثیر مخرب و ویرانگر بر همسران، کودکان و روابط زناشویی دارد. این موضوع نشان میدهد «خشونت علیه زنان، واقعیتی ناگوار برای میلیونها زن در سراسر جهان است.» خشونت علیه زنان، سلطۀ نظاممند و کنترول اجتماعی زنان توسط مردان است.
همۀ مردان بهطور بالقوه میتوانند از خشونت بهعنوان ابزاری قدرتمند برای مطیعکردن زنان استفاده کنند. سواستفاده از زنان موجب وابستگی آنها میشود و به همۀ مردان، امکان اعمال قدرت و کنترول بر زنان میدهد. واقعیت سلطه در جامعه، مهمترین عامل مؤثر در حفظ سواستفاده از زنان است؛ به عبارت دیگر، عامل اصلی در خشونت علیه زنان، حفظ نهادهای مردسالاری و پدرسالاری است. بسیاری از فرهنگها، باورها، هنجارها و نهادهای اجتماعی دارند که در عین داشتن مشروعیت، به تداوم خشونت علیه زنان دامن میزند.
پژوهشگران فمینیست، بهطور فزایندهیی پدرسالاری را منبع اصلی خشونت علیه زنان در جامعه معاصر قلمداد میکنند؛ اگرچه فمینیستهای لیبرال، سوسیالیست و رادیکال و مارکسیستی و سایر نظریهپردازان فمینیست ممکن است در ریشههای پدرسالاری و چگونگی تداوم آن در جامعه، اختلاف نظر داشته باشند.
نظریۀ پدرسالاری، نظریهیی است که بیشترین توجه را در زمینۀ کتکخوردن زنان به دست آورده است و از آن بهعنوان رویکرد فمینیستی رادیکال نیز یاد میشود. نگرش انقلابی فمینیستی، چگونگی نگرش رایج به زنان در جامعه و نبود امکانات قانونی برای زنان قربانی خشونت مردان را به چالش میکشد.
هدف اغلب پژوهشهای فمینیست رادیکال، تحلیل خشونت مردان علیه زنان است و پردهبرداری از این واقعیت که ارزشهای مردسالارانه و علوم اجتماعی مردمحور، این خشونت را پنهان میکنند.
پدرسالاری، دو مؤلفۀ اساسی دارد: ساختار که در آن، مردان، قدرت و امتیاز بیشتری نسبت به زنان دارند و ایدیالوژی که به این ساختار مشروعیت میبخشد. امروز، با حاکمیت گفتمان فرهنگی مردسالارانه، مشاهده میشود که خشونت علیه زنان در جهان در حال افزایش است، از این افزایش جلوگیری نمیشود و این مساله پیچیدهتر و سختتر میشود.
شیوههای انجمنهای بینالمللی برای حل مساله متاسفانه بهعلت الگوی مردسالاری، مؤثر نیستند و این موضوع را به آستانۀ بحران رسانده است. در بسیاری از پژوهشهای اخیر، مشخص شده که خشونت علیه زنان، معضلی اجتماعی تلقی نمیشود و زنان، آن را امری عادی تلقی میکنند؛ با وجود این، نباید از این مساله غافل شد که خشونت، نقض حقوق بشر است که آسیبهای اجتماعی را به دنبال خواهد داشت.