تحلیل

رد پای افکار «فیلسوف شیطانی» در ارگ

نیکولو ماکیاول، فیلسوف و شاعر ایتالیایی در باب “قدرت” نظریه‌هایی دارد که او را از تمام فیلسوفان زمان خود و حتی بعد از آن متمایز ساخته است. «گفتارها و شهریار» دو اثر مهم اوست که بازتاب‌دهندۀ تفکر ماکیاول در باب قدرت، حکومت و اقتدار است.

در اندیشه ماکیاول مذهب و اخلاق پدیده‌های روبنایی‌اند که باید پیرو سیاست و قدرت حاکم باشند. از این رو، برای تامین ثبات و قدرت دولت، زمامدار می‌تواند از مذهب و اخلاق به‌نفع خود بهره گیرد، اما خود نباید تابع هیچ اصل اخلاقی ثابتی باشد.

این‌ها چکیده و بخشی از افکار ماکیاول در زمینه قدرت و حفظ آن است که منجر به دادن عنوان «آموزگار شرارت» به وی شده است. نسبت دادن این عنوان و عنوان‌های دیگری مثل «فیلسوف شیطانی و معلم اهریمن» به منظور نشان دادن انزجار بشریت از اندیشه فیلسوفی است که برای رسیدن به هدف، توسل به هر وسیله را جایز می‌شمارد.

پرسش‌هایی که بعد از هفت‌صد سال از مرگ ماکیاول هنوز پاسخی نیافته، این است که بشر به‌راستی از افکار او فاصله گرفته است؟ انسان‌ها بعد از ماکیاول از چه شیوه‌های برای حفظ قدرت استفاده کرده/ می‌کنند تا در دام افکار «آموزگار شرارت» نیفتند. آیا کارشیوه‌های پیشنهادی ماکیاول به تاریخ پیوسته و جزو افکار بایگانی بشر محسوب می‌شوند؟ یا همان‌گونه که خود آن را ریالیسم می‌خواند، حداقل از سوی نظام‌های اقتدارگرا و دیکتاتور هنوز به اجرا درمی‌آیند؟

برای یافتن مصداق‌های عینی‌تری از زنده‌بودن اندیشه‌های ماکیاول در قرن۲۱، می‌باید قبل از هر چیز، محورهای اصلی اندیشه این فیلسوف جنجال‌آفرین را در باب قدرت، تبیین کرد.

قدرت مطلق و مبتنی بر زور

ماکیاول باور دارد که انسان موجود شرور، خودخواه، لجوج و کنترل‌ناپذیر است. قوانین در عین لزوم برای مهار بشر به‌هیچ روی کافی نیست. از این جهت او به «شهریار» و سلطان زمانه، توسل به هر امر ممکن جهت حفظ قدرت را اخلاقی، مجاز و مشروع می‌داند. او تاکید می‌کند که شهریار حق دارد برای سرکوب و نابودی کسانی که قدرت او را تهدید می‌کنند به دروغ، فریب، تهدید، ارعاب، دین، اخلاق، سرکوب و رفتار به‌شدت بی‌رحمانه و نابودی مخالفان متوسل شود. برای حاکم بر سر قدرت، به جز حفظ قدرت، چیزی دیگری نه قداست دارد و نه اولویت. بنابراین، هر اقدام و با هر شیوه‌ای، مجاز و پسندیده است. ماکیاول با تجویز این نسخه از فلسفه سیاسی دست قدرت‌مندان را برای تصاحب مطلق قدرت باز گذاشت. از دید وی ماهیت قدرت غیر از این نمی‌تواند چیزی دیگری باشد.

عدم پایبندی به‌هیچ اصل اخلاقی

روابط و مناسبات بشری به‌دلیل زندگی جمعی و مشارکتی نمی‌تواند بدون معیارها و اصول پذیرفته‌شدۀ جمعی دوام یابد؛ زیرا در آن صورت سنگی به سنگی بند نشده و همه‌چیز فرو می‌ریزد و نظام زندگی اجتماعی بشر مختل می‌گردد. اما ماکیاول «شهریار» را موظف به پیروی از این اصول و پای‌بندی به ارزش‌ها و اخلاق مورد قبول جامعه نمی‌داند. او به این باور است که «شهریارِ» پایبند به اخلاق، به‌زودی از اریکۀ قدرت فرو خواهد افتاد. سلطانی که می‌خواهد هم‌چنان قدرت‌اش را حفظ کند، باید به این اصول  پشت پا بزند. از دیدگاه ماکیاول انسان بر سر اقتدار تا زمانی که اصول اخلاقی برای حفظ قدرت کمک‌اش می‌کند، باید و می‌تواند به‌عنوان ابزار از آن بهره ببرد، اما پای‌بندی عملی وی به این اصول، یک فاجعه است.

شهریار فوق قانون

قانون مجموعه قواعد و دستورهایی هست که جوامع انسانی برای بهینه‌کردن مدیریت کار جمعی، وضع و اعمال می‌کنند. دولت مجری قانون است که خود قبل از هر کسی باید به آن تمکین داشته باشد. هرچند برخورد لایه‌های مختلف اجتماعی و کاست‌های جوامع بشری با قانون یک‌سان نبوده و نیست؛ زیرا قانون بارها و مکرر از سوی مجریان قانون و به‌ویژه اهل قدرت نقض شده و به آن دهن‌کجی صورت گرفته است، اما همه کشورها حداقل در تیوری، تخطی از قانون را جرم‌انگاری کرده‌اند و تعمیم و فراگیری تمکین از ارزش‌های قانونی را استثناپذیر ندانسته‌اند تا همه شهروندان از بالاترین مقام قدرت اجرایی تا پایین‌ترین طبقه اجتماعی را در برگیرد.

ماکیاول اطاعت از قانون را «حماقت» شهریار می‌داند. از دید او، قانون جز خواست و اراده شهریار نمی‌تواند چیزی دیگری باشد. اطاعت از قانون وظیفه «اتباع» است نه سلطان و فرمان‌روا. قانون فراتر از قدرت نیست؛ بل ابزاری برای تداوم آن و وسیله‌ای است که شهروندان را مطیع و گوش به‌فرمان «شهریار» می‌کند. از دید ماکیاول، قانونی فراتر از این مقوله، بیش از «آفت قدرت» تعریف نمی‌شود.

دین سیاسی، نه سیاست دینی

گرچه مقوله سیاست دینی از بنیاد با چالش استدلالی و مبنایی مواجه شده است، اما طرح آن معطوف به ساختارهایی است که بر اجرایی‌شدن آن اصرار دارند. در این فرضیه، نسبت میان دین و سیاست، چرخش سیاست در محور دین است. ارزش‌ها و آموزه‌های دینی معیارها و ملاک‌های را فراروی سیاست قرار می‌دهد که چهارچوب اجرایی آن را تعیین می‌کند. در این برداشت، سیاست الگوهای رفتاری خود را از دین به عاریت می‌گیرد و برعکس آن، بدعت محسوب می‌شود.

ماکیاول نقش دین را فراتر از قانون نمی‌داند و آن را در چهارچوب تقویت پایه‌های قدرت تعریف می‌کند. در برداشت ماکیاول، آموزه‌های دینی دستورهایی است که با تغییر سیاست صبغه عوض می‌کند. تلوُّن دین تابع رنگ سیاست است. دین اگر در خدمت حفظ قدرت نباشد نه ارزش دارد و نه هم کاربرد، تنها کاربرد دین در دیدگاه ماکیاول، تحکیم قدرت «شهریار» است.

هرچند تبیین محورهای اندیشه نیکولو ماکیاول در باب قدرت، نشان نمی‌دهد که بعد از وی به‌رغم «شرور» خواندن  افکارش، دوری چندانی از اندیشه او صورت گرفته باشد؛ زیرا همه قدرت‌مندان مابعد ماکیاول، به‌نحوی به آن اقتدا کرده‌اند و از سرچشمه افکار و تراوش‌های ذهنی آن بهره برده‌اند، اما آنچه امروز در کابل و نظام طالبانی می‌گذرد، در هیچ دوره تاریخی بعد از ماکیاول نمونه ندارد. طالبان مدعی پیاده‌کردن «حکم خدا در سرزمین خدا» هستند، اما احکام الهی رنگی جز خواست و اراده طالبان، صبغۀ دیگری نمی‌تواند داشته باشد. برخورد طالبان با آموزه‌های دینی ابزاری و گزینشی است. احادیث و روایات در راستای تقویت پایه‌های قدرت آن‌ها انتخاب می‌شوند. آیه‌های قرآن با اصل «تفسیر به رای» به گونه‌ای تبیین می‌شوند که ترجمان دیدگاه و اندیشه‌های واپسگرا، ارتجاعی، و عقب‌گرایانه آن‌ها باشد. نقش دین را فراتر از این ترجمه، به رسمیت نمی‌شناسند.

برای هموارشدن اجرای محور دیگر اندیشه ماکیاول، رهبر طالبان تمام قوانین افغانستان را ملغی و اجرای آن‌ها را جرم اعلام کرده است. در غیاب قانون و «تفسیر به رای» آیات قرآنی، آنچه عملا اتفاق افتاده، قانون‌شدن امیال و خواست‌های طالبان  است. با این تفاوت که در اندیشه ماکیاول تنها یک «شهریار» است که فرمان می‌دهد، اما در نظام طالبان هر والی در قامت یک شهریار قد برافراشته و نظام اداری و اجرایی را به‌وجود آورده  که آنارشی، بی‌بندوباری و سردرگمی جزو لاینفک آن است.

هر آنچه در نظام طالبانی بر دیگران حرام است، برای آن‌ها مباح و حلال ابدی است. تحصیل و کار برای زنان افغانستان در حالی ممنوع است که گزارش‌های زیادی از اعزام دختران رهبران طالبان برای تحصیل در خارج از کشور وجود دارد. دیگران درست زمانی در ورزشگاه‌ها به جرم گناه جنسی شلاق و دُّره می‌خورند که بزم عیش شبانۀ افراد طالبان با حضور خوش‌رویان افغانی تزئین می‌یابند. دست دیگران در شرایطی به جرم دزدی قطع می‌شود که تنور فساد اداری، خویش‌خوری، قوم‌گرایی و رشوه‌ستانی در نظام طالبان گرم است. این‌ها نمادهای پای‌بندی طالبان به اصل دیگر از محورهای فکری ماکیاول است که در آن به عدم پای‌بندی «شهریار» به هیچ اصل اخلاقی، توصیه شده است.

خط سرخ دیگر طالبان تصاحب تمام و کمال قدرت است. در طول ۱۷ماه، تمام توصیه‌ها و خواست‌های دوستان و دشمنان طالبان مبنی بر ایجاد حکومت برخواسته از مذاکرات میان‌افغانی با ویژگی‌های فراگیری و همه‌شمولی، به دیوار بی‌اعتنایی و عدم توجه آن‌ها برخورد کرده است.

شاگردان نیکولو ماکیاول آن‌چنان به این محور از آموزه‌های فکری وی گرویده‌اند که هیچ صدای خیرخواهانه‌ای را نمی‌شنوند. تنها جواب طالبان به این درخواست‌ها، تشدید فشار بر مخالفان سیاسی و نیست و نابود کردن کسانی می‌باشد که کافی است احتمال مخالف بودنش وجود داشته باشد. راه حل طالبان برای بحران قدرت نه از طریق دیگرپذیری؛ بل از میان جوی خون، گلوهای بریده و سرهای به دار آویخته می‌گذرد. هر جنایتی در راستای تحکیم پایه‌های قدرت طالبان، مباح و از شیر مادر حلال‌تر است. آیا «آموزگار شرارت» زنده نیست؟

یادداشت: آرای مختلف نویسندگان و مطالب ارسالی آنان، بیانگر دیدگاه روزنامه نیست.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا