منع کار زنان؛ نگاه جنسیتزده به آنان
یکی از فعالان رسانهای طالبان در یک برنامه تفریحی تلویزیونی، وقتی مجری برنامه گفت که با دیدن زنان تحریک جنسی نمیشود، خیلی صریح و راحت مجری را به مرد نبودن متهم کرد. این فعال طالب افزود، مردی که با دیدن زن تحریک نمیشود، یا مرد نیست، یا دروغ میگوید.
شاید این مثال برای اثبات نگاه جنسی طالبان به زنان کافی باشد، اما نگاه گروه طالبان و همفکرانش به زنان نه تنها جنسی است؛ بل فراتر از آن معصیتمحور نیز هست. معصیتمحور از این جهت که زن در منظومه فکری و ایمانی طالب، موجودی است که گناه نخستین را با اغواگری مرتکب و سبب هبوط آدم(مرد) از بهشت به زمین شده است. بر این اساس، زن در نزد دستگاه ایمانی، فقهی و فکر طالب فقط چند وجه ساده است که از هرگونه تشخص انسانی عاری میباشد. در این دستگاه، زن یا مادر است (نقش مقدس)، یا همسر است (ارایهدهنده خدمات جنسی) یا اغواگر(دامی که بر سر راه مومنین قرار گرفته).
در هر سه نقش، تجرید زن یگانه راهکاری است که طالب میشناسد و فراتر از آن اصلاً منظومه عقیدتی و ایمانی این گروه اجازه معرفه و شناخت ارایه نمیتواند.
باری، چند سال پیش «اسلاوی ژیژک» متفکر معاصر در یک مقاله کوتاه به ارتباط اجتماعی زن و مرد از نگاه مذهب پرداخته و مشخصاً اسلام را مورد مداقه قرار داده بود. از دیدگاه ژیژک، اسلام درباره ارتباط میان زن و مرد فقط دیدگاه جنسی دارد و هیچ گزینه دومی ارایه نکرده است؛ یعنی زمانی که زن و مردی در یک اتاق قرار دارند، به تنها موضوعی که اشاره میشود، ارتباط جنسی است و در این موضوع حتا یک ذره هم انعطاف نشان نمیدهد.
بنابراین دیدگاه، راه سومی وجود ندارد جز تجرید زن به حصار خانه، سرکوب او به وسیله خویشاوندان و خفقان خیرخواهانه. این پدیده مذهبی رفته رفته در اجتماع استحاله شده و برایند آن نگاه توام با معصیت، جنسیت، خیرخواهی خفقانآور و طرد زن از همه شوون زندگی است.
این سطور توضیح میدهد که چرا نگاه طالب به زن جنسیتزده است، اما باید پیشتر رفت و دید که از بعد اجتماعی چطور گروهی که مدعی حکومتداری است با این نوع نگاه نیم پیکر اجتماع را از چرخه حیات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی حذف میکند، باور معصیتانگارانه به زن در کدام مقطع و مکان در نظام ایمانی و فکری طالبان ترسب میکند و چرا عقده زنستیزی برایندی چنین خوفناک دارد.
برای بررسی و تبیین این موضوع مهم، باید دو مرحله از حیات طالبان بر سر قدرت بررسی شود، زیستگاه اجتماعی و آموزشی این گروه.
همه میدانیم که خاستگاه اصلی طالبان جنوب افغانستان و شمال پاکستان است؛ جایی که قبایل زندگی میکنند و حساسیت بسیار شدیدی روی مساله زنان دارد. این قبایل زنان را جزو مایملک مردان تعریف میکنند و حافظ «عزت و حیثیت و آبروی» او. در این نظام زن آفریده شده تا در خدمت مرد باشد، نیازمندیهای جنسی او را برآورده بسازد، از خانه و دارایی مادی و معنوی او حفاظت کند و در خوشبینانهترین حالت، حامل نسل او باشد. در این نظام زن باید مطیع باشد، در انبار نگهداری شود و عندالضروره در خدمت صاحب «خاوند» قرار بگیرد. در همین نظام است که زن به «وزی» یعنی بز، «اشتکها» و «خانه» تقلیل مییابد و در عمل مبدل به کالایی میشود فاقد هرگونه اراده، اختیار، عاطفه و شخصیت مساوی با مرد.
در نظام قبایلی، چهره زن، نام زن، صدای زن، حضور زن، موجودیت زن و در یک کلام جنسیت زن تابو است، خطرناک است؛ اغواگر است، دردسر آفرین است، محدودکننده است و در یک کلام «ممنوع».
تفریح قبیلوی فاقد زن است، عید قبیله فاقد زن است، جشن قبیله فاقد زن است، حیات قبیله فاقد زن است و این موجود، در نظام قبیله شبحی است که نباید دیده شود.
قبیله با این تعریفی که ارایه شد، زیستگاه و خاستگاه پسرانی است که بعداً باز هم از سوی مردسالاری همین قبیله، به سوی مدارس دینی پرتاب میشود.
هرچند جایگاه و مقام زن در قبایل به اندازه کافی اسفناک است؛ اما وقتی طالب وارد مدرسه دینی در امتداد دیورند میشود، قوانین قبیلهای با چاشنی قیودات مذهبی در هم میآمیزد و کلاً فضای زنستیزانه، نگاه زنستیزانه و عادات زنستیزانه در شخصیت و عادت و فکر و ذکر طالب استحاله مییابد، تهنشین میشود و برایند آن خشونتی است که در عمل شاهد آن هستیم.
طالبان عقده ندیدن جنس مخالف دارند، در قبیله و مدرسه از هرگونه تماس با زن بر حذر داشته شده و در سرش تزریق شده که اگر میخواهد به بهشت ابدی پر از حوریان باکره برسد، باید از این موجودات اغواگر دوری گزیند، پرهیز کند و روی بگرداند. اما زمانی که متوجه میشود نمیتواند خود قایم شود، یگانه گزینه مطلوب همان تجرید زن را میبیند.
بنابراین، منع کار زنان در ادارات دولتی و خصوصی و کلاً عرصههای خارج از حصار خانه، نوعی عصیان علیه جزمگرایی و دگماندیشی حاکم بر مدرسه و قبیله بوده و از اساس با فکر و ایمان طالبانی در تقابل و تصادم و تضاد و تقاطع واقع میشود؛ چیزی که برایند زیست جمعی قبیله، مدرسه و محیط قوام یافتن شخصیت «طالب» است و هرگز دچار تحول نخواهد شد.
مبتنی بر این اصل، نوع نگاه طالبان به زن خصمانه و خشمآلود بوده و در پی تسری نظام فکری، ارزشهای قبیلوی و مدرسی و رسم و رواج خود بر کلیت اجتماع بر میآید. اصل قضیه طالبان و زنان همین است و مابقی بهانههای واهی برای منحرف کردن افکار عامه در قالب تجرید خیرخواهانه پنهان شده در معانی مجرد «عفت و پاکدامنی و ارزش انسانی و مذهبی» که در نفس خود فوقالعاده قابل تفسییر است.
اکنون به خوبی متوجه میشویم که چرا طالبان زنان را طرد میکنند، بر نمیتابند و از هرنوع ارتباط داشتن زنان و مردان در زیر یک سقف، اداره، دفتر، موتر و کلاً فضاهای خارج از خانه وحشت دارند. نوع نگاه طالبان به زنان از این دریچه بهتر از هر منظر دیگر به خوبی آشکار و هویدا میشود؛ چیزی که هرگونه انعطافپذیری را نقش بر آب میکند و اجازه نمیدهد که ارزشهای مدرن انسانی و بشری گلیم آن ارزشهای ناکارآمد را برچیند.
ح. جاوید