آیا خلیلزاد به حاشیه رفته است؟
واقعیت امر این است که زلمی خلیلزاد در مواضع و تصمیمگیریهای امریکا نسبت به افغانستان در دو دههٔ پسین نقش غیرقابل انکاری داشته است. اگر قرار باشد رد پای او در سرنوشت بیست و چند سال پسین افغانستان را دنبال کنیم، این نقش برمیگردد به تصمیم حملهٔ امریکا به افغانستان پس از فروریزی برجهای دوگانهٔ نیویارک.
بیگمان از آن زمان تا سقوط دولت در آگوست۲۰۲۱ خلیلزاد در برهههای مهم زمانی نقش تعیینکنندهیی در تصمیمگیریهای امریکا در مورد افغانستان بازی کرده است. اما دولت امریکا در این مدت آنچنان که باید، متوجه تاثیر نسبتهای قومی و سلیقهیی او در مشورههایی نبوده که در پیوند به مسایل افغانستان ارایه میداده است.
هرچند خلیلزاد همواره به عنوان یک امریکایی بیشتر و پیشتر از هرچیز دیگر به تأمین منافع کشورش اهمیت داده است، اما در عین حال تلاش به خرج داده تا تأمین منافع امریکا در افغانستان، از راه منافع تباری او نیز بگذرد. اما از آنجا که چنین رفتاری صرف از یک افغانتبار برمیتابد، مقامات امریکایی تا این دم، به آن توجه چندانی نکرده بودند. این نقش خلیلزاد را میتوان در کتاب «۸۸روز تا قندهار» نوشتهٔ جنرال رابرت آل گرینیر، نمایندهٔ سیآیای سفارت امریکا در اسلامآباد و فرمانده جنگ امریکا در افغانستان به خوبی درک کرد. در کتاب ۸۸روز تا قندهار دیده میشود که جنرال گرینیر با تمام توان تلاش میکند که جنگ با طالبان را از قندهار و دیگر مناطق جنوب افغانستان که خاستگاه اصلی طالبان بود/ است با حمایت برخی از نیروهای مخالف این گروه آغاز کند. چون به او چنین تفهیم شده بود که جنگ با طالبان باید از جنوب و از میان پشتونها آغاز شود، در غیر آن حمایت مردم را جلب نخواهد کرد. به همین سبب جنرال گرینیر با پذیرش هزینه و خطر بیشتر، کرزی را مخفیانه وارد قندهار کرده و با حمایت نیروهای آزردهخاطر و مخالف طالبان در جنوب، جنگ را از آنجا آغاز کرد. در عین زمان جبههٔ متحد شمال به عنوان یک نیروی بالفعل در حاشیه قرار میگیرد تا گویا حساسیتها و عصبیتهای قومی در جریان جنگ با طالبان مدیریت شود.
خلیلزاد پس از سقوط رژیم طالبان، در کنفرانس بن نیز دخالتهایی در تعیین سرنوشت افغانستان کرد که شاید در راستای منافع امریکا ضروری پنداشته نمیشد. اما گرایشهای قومی-تباری شخص خلیلزاد سبب میشد که حتا برای امریکا نیز در مواردی آن دخالتها ضروری پنداشته شود. اساسگذاری یک حکومت دموکراتیک با نادیده گرفتن رای اعضای کنفرانس بن، گواهیایی است بر این مدعا که در نتیجهٔ آن کرزی با گرفتن دو رای بر ستار سیرت که دوازده رای داشت، پیروز شد. این عملکرد دقیقأ مصداق عینی ضربالمثل قدیمی «خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج» بود. پس از آن بنای دموکراسی در افغانستان تا سقوط جمهوریت کج بود و ما در چهار دور انتخابات نتوانستیم حکومتی برآمده از رای و ارادهٔ مردم را تجربه کنیم.
زلمی خلیلزاد در آخرین مأموریت مرتبط به افغانستاناش به عنوان نمایندۀ امریکا در امور صلح نیز نتوانست به عنوان یک امریکایی محض ظاهر شده و آن حساسیت فروخفتۀ قومی-افغانیاش را مجال ندهد بروز کند. با توجه به اظهارات اشرف غنی پس از سقوط دولت و مصاحبههای پسین شخص خلیلزاد با رسانههای افغانستان، معلوم میشود که برنامۀ اصلی امریکا واگذاری افغانستان به طالبان نبوده است؛ اما اختلافاتی که در جریان گفتگوهای صلح میان اشرفغنی و خلیلزاد رخ میدهد، مسیر این گفتگوها را تغییر داده و در نتیجه به سقوط غیرمنتظرۀ دولت منتهی کرد.
با توجه به خودرایی و جنون قدرتی که در شخصیت اشرفغنی هویدا بود، ظاهراً انتظار داشت که نتیجۀ گفتگوهای صلح با طالبان چیزی شبیه صلح با گلبدین حکمتیار باشد یا در نهایت شبیه توافق تقسیم قدرتی که با عبدالله عبدالله داشت و هرگز به آن وقعی نمیگذاشت. اما فشارهای خلیلزاد به استعفای غنی و آوردن حکومت مورد نظر او، سبب شد که اشرفغنی حامی دیروز را حریف امروز تصور کند و برای تخریب طرح این حریف، در یک بزنگاه حساس از کشور فرار کند.
پس از به قدرت رسیدن غیر منتظرۀ طالبان، این گروه افراطی در افغانستان و عملکرد آنها در امر حکومتداری و موقفشان در پیوند به مسایل زنان، حقوق بشر و برخوردهای قومی و انتقامجویانه و هزار و یک جنایت روزانۀ آنان سبب شد که دست خلیلزاد نزد مقامات امریکایی رو شود.
واقعیت امر این است که خلیلزاد در جریان گفتگوهای صلح و توافق دوحه با طالبان به مقامات امریکایی ادعا کرده بود که امروزه طالبان آن گروه دهۀ 90 میلادی نیستند، اما طالبان با گذشت هر روز نشان دادند که موقفشان در پیوند به زنان، آموزش، انتخابات، قوم و قدرت و دیگر مفاهیم، اندکترین تغییری نکرده است.
به همین لحاظ موقعیت و جایگاه خلیلزاد در این مدت در میان سیاستگران امریکایی دچار نزول بیسابقه شد. اما خلیلزاد از آخرین گزینه نیز برای توجه و تبریۀ خودش کار گرفت و بحث طالبان میانهرو و تندرو را توسط گروههایی در داخل کشور و همکاسههایش در مجالس بینالمللی تبلیغ کرد. خلیلزاد طالبان را به دستۀ کابل و قندهار یا جنوب و شرق تقسیم کرده و ادعا کرد که صرف دستۀ قندهار است که با باز شدن دروازۀ مکاتب دختران مخالفت میکنند و الاغیر، طالبان تغییر کردهاند و با برخی از ارزشهای انسانی سر سازش دارند. اما واقعیت امر این بود/ است که طالبان اگر به ده دسته هم تقسیم شوند، دلیل اصلی آن تقسیم منافع و امتیازات است، نه تفاوت فکری. ممکن است طالبان در یک دستهبندی کلان به دو گروه و در دستهبندیهای ریز به گروههای زیادی تقسیم شوند؛ اما تمامی این صفآراییها در میان این گروه، ریشه در تقسیم کرسیهای پولآور توزیع منافع و منافع دارد تا تفاوت فکری. حتا در خوشبینانهترین صورت مساله ژست تغییر و طرفداری از باز شدن دروازۀ مکاتب به روی دختران از سوی یکی از این دستهها، میتواند ریشه در تلاش برای تداوم سلطه داشته باشد.
دیده میشود که طرحها و ترفندهای خلیلزاد در پنهان کردن خطاها و ناکامیهایش در امور افغانستان، بالای مقامات امریکایی کارگر واقع نشده و مشت او نزد سیاسیون امریکایی باز شده است. هرچند مقامات رسمی در امریکا تا هنوز از تصمیم خروجشان از افغانستان ابراز پشیمانی نکردهاند؛ اما سقوط غیرمترقبه دولت در افغانستان و خروج عجولانۀ نیروهای امریکایی مورد انتقاد جناحهای سیاسی و حتا برخی از مقامات دولت امریکا بوده است.
شاید جایگاه دولت امریکا در سیاستهای بینالمللی ایجاب نکند که به پسلرزههای شرمآور و ویرانگر توافقنامۀ دوحه و محاسبات غیرواقعیاش اعتراف کند، گزیر یا ناگزیر دستگاه دپلوماسی امریکا برای حفظ وجهه این ابرقدرت باید آن توافقنامه را به نحوی توجیه کند، اما از به حاشیه رفتن خلیلزاد در تصمیمگیریهای امریکا در امور افغانستان چنین مینماید که دولت امریکا به نیکی پیبرده است که مشورتهای خلیلزاد در امور افغانستان منجر به خطایی در تصمیم این کشور شده است.
به همین لحاظ است که سخنگوی وزارت خارجۀ امریکا در واپسین اظهاراتش خلیلزاد را حتا یک مقام مستقل سیاسی نه، بل یک شهروند عادی میخواند و دیدگاههای او را نظر شخصی وی اعلام میکند.