از روتردام آبی تا ماستریخت سبز
(سفر چهار روزه و جستجوی آگاهی و زیبایی در دل طبیعت، شهرها و ساحلهای هالند جنوبی)
روز اول
سفر یعنی دیدن آنچه متفاوت و بیگانه است، آنچه باور ما نیست به فلسفه زندگی، فرهنگها و شهرها را زیر و رو میکند. سفر آشنایی با آب و خاک و تماشای جهان است که آیینهوار تصورات خام ما نسبت به دیگران را اصلاح میکند. سفر کشف بزرگی دنیاست و جستجوی خویشتن در امتداد زمان و مکان. من دلبسته سفر و شیفتهٔ صورتهای جهانم. خیره میشوم به دریا که نمادی از صبر، طوفان و پاکیزگی است. در تپهها و جنگلها، غرق و مست در بو و رنگ گیاهان میشوم. به کلیسا میروم و میبینم که تنهاست آن خدایی که نیست. در کافهها قهوه مینوشم و میبینم پیرمردی خیره شده است به لطافت و زیبایی دختری که چای و قهوه تعارف میکند. در فروشگاه میبینم زنی را که میبلعد تمام لباسهای خوشرنگ جهان را. خیس میشوی در پسکوچههای بارانی میدلبورخ و پیرزنی شمرده شمرده و با لبخند ملیح برایم آدرس میدهد و در قدیمیترین کافهٔ شهر، بیر سرد را سر میکشم و میروم به خیابان و در امتداد کانال طولانی، با خودم زمزمه میکنم که سفر یعنی دیدن آنچه نمیشناسم و نمیدانم. آری! سفر فرار از خاموشی و دالانهای تاریک ذهن بشر است. تو با من میآیی؟ در ایستگاه بعدی قطار تو را میجوید، دستت را بده و بگذار سفر آموزگار ما باشد.
یک شام مختصر
بیرت این مرد زیستشناس و نویسندهٔ قد بلند که هرکس فکر میکند باید اهل شمال هالند باشد، از روستایی قدیمی و زیبایی بورتانگه میآید تا در یک سفر چند روزه بهسوی هالند جنوبی برویم و بعد در شهر ماستریخت نفسی تازه کنیم. در آخر آرام آرام بعد از دیدن نقطه مرزی مشترک سه کشور (هالند، آلمان، بلجیم) به روستایی در خلدرلاند برویم و یک شام کاملا هالندی را در خانهٔ خواهرش صرف کنیم. پیش از اینکه به سوی جنوب برویم، قرار شد در یک عصر کوتاه و مختصر، به دیدار دخترهای بیرت به شهر هارلیم برویم. جولیا دختر جوان بیرت یک مهندس است و با شوهرش مشغول ساخت خانهٔ جدید. خانه خالیست و بوی رنگ و زیبایی میدهد. جولیا که شبیه یک مادهپلنگ قدرتمند و چابک به نظر میرسد، برای ما توضیح میدهد که از یک خرابکده چگونه چنین خانهٔ زیبا و خوشفرم ساخته است. میتوان فهمید صراحت و صمیمیت رابطهٔ دختر و پدر را که بیتعارف و شوخطبعانه صحبت میکنند. یک هالندی هر اندازه صمیمی و رفیق با دختر و پسرش باشد، نمیتواند بدون تعیین وقت ملاقات قبلی یکدیگر را ببینند. شاید این ریشه در فرهنگ کار و فردگرایی دارد که کار و آزادی فردی خیلی با اهمیت است. خانه که هنوز دستشویی ندارد و بیرت مجبور است در گوشهٔ تاریک از بیرون دیوار آن را مورد عنایت قرار دهد، دخترش با خنده صدا میزند که پدر او دیوار خانهٔ من است که داری میشاشی. دست جولیا را به گرمی میفشاریم و به خانهٔ افا دختر بزرگ بیرت میرویم که چند کوچه آنطرفتر زندگی میکند. افا با شوهرش در یک خانه ظاهرا قدیمی و زیبا زندگی میکند. شاید این تنها ویژگی خانههای هالندی است که در عین قدیمی بودن میتوانند شیک و خوشساخت باشند. گوشهٔ پیانو را میبینم و آنطرفتر کوچ که افا میگوید این ساخت دست پدرم است. شاخصهٔ دیگر خیلی از هالندیها، همان اصطلاح handig بودن است که میتوانند اکثریت چیزها را در خانه ترمیم یا بسازند. افا چای و خرما برای ما تعارف میکند و آرام آرام سخن میگوید. او یک روانشناس است، در نگاه و صدایش انگار آرامش و خستگی از کار عمیق نهفته است. زنی که هنگام حرف زدنش میتوان در زندگی شخصی و جمعی آن تعادل را دید. من احساس میکنم هالندیها زندگی را شفاف، راحت و آسانتر گرفتهاند، یا اینکه زندگی عمیق در ظاهر ساده مینماید که آدمها در لحظه و حال سبکبال زندگی میکنند. به اولین نامهٔ بیرت فکر میکنم که برایم در زوت کمپ فرستاده بود، نامهٔ دستنویس که خواندنش هم آسان نبود. آخرین جمله آن نامه این بود که، ما دوست داریم شما را از نزدیک ملاقات کنیم، اگر وقت ندارید و یا نمیخواهید، ما ناراحت نخواهیم شد. اگر دختر و یا پسر هالندی درخواست ملاقات پدر و مادر خود را رد کند، فکر میکنم ناراحتی و مشکل ندارد، اما در فرهنگ ما این میتواند یک تراژدی و رنج عمیق باشد برای پدر و مادر. چای خوشطعم افا را مینوشیم و بعد با لبخند از خانه او بیرون میزنیم تا به خانه من در پولدرلاند (آلمره) برگردیم.
شب است و از آمستردام جنوبی عبور میکنیم، تنها قسمت مدرن این شهر قدیمی که ساختمانها از سر تا ته با شیشه و چراغ آرایش یافتهاند. به یاد روزهای تابستان گذشته در بورتانگه میافتم که با بیرت در دل طبیعت مرز آلمان و در چند قدمی شهر لیر قدم میزدیم. او میگفت خوشحالم که دخترانم به اندازه کافی با استعداد و موفق هستند. حالا با هم دیدیم که آنها مشغول، سرفراز و خوشبختاند، اما میتوان حس کرد و فهمید که پُشت سر “فرزندان طلاق” که به سکوی موفقیت و آرامش میرسند، راه دراز و دشوار طولانیتری نهفته است. شاید فرزندان طلاق بعد از جدایی میان پدر و مادر، حرفها و احساساتی دارند که هیچ وقت به زبان نمیآورند. یک روز که با شهریار پسرم که پنج سال عمر دارد، در ایستگاه اتوبوس منتظر بودیم، دید که یک دختر همسن و سالش با مادر و پدرش پیاده میروند، ناخودآگاه و ناگهان گفت چرا او دختر پدر و مادرش یکجا هستند و از ما نی. همان لحظه دوباره مثل پرنده به داخل اتوبوس پرید و فراموش کرد. چه خوش است زندگی کودکانه که گاهی با دلیل و بیدلیل خنده و گریه میکنند و زود فراموش کرده و میگذرند.
بندر آبی روتردام
از آلمره بهسوی بندر آبی روتردام حرکت میکنیم تا کمی از موزهها و مراکز فرهنگی فاصله بگیریم و به مرکز حمل و نقل جهان و بزرگترین بندر اقتصادی اروپا قدم بگذاریم. هوا نیمه آفتابی است. میتوان دید که دود از شرکتهای بزرگ بیرون میزند و چقدر شرکتهای بزرگ پتروشیمی در این بندر جا خوش کردهاند. توربینهای انرژی بادی چشمنوازی میکنند و انرژی پاک تولید میکنند و زیر آسمان آبی با سه بال در چرخش دایمی هستند. بیرت توضیح میدهد که بندر چقدر بزرگ و پیچیده است و اشاره میکند که پسرش یورین در آن شرکت پتروشیمی مشغول کار است. هالندیها فکرمیکنند که اقتصاد هالند بزرگتر از هالند است. من امروز در امتداد این بندر بزرگ احساس میکنم که هالند در واقع کشور کوچک و دارای یک اقتصاد بزرگ است. در ساحل آرام دریای شمال از موتر پیاده میشویم و شروع میکنیم به قدم زدن. گروه نجات غریق در حال تمرین هستند و هوا انگار در مرز زمستان و بهار است، نه سرد است و نه گرم. قایقهای نجات میان امواج دریای شمال در حال تمرین و پرواز هستند و بیرت میگوید اینها رضاکار هستند و برای کار خود هیچ پولی دریافت نمیکنند.
من همیشه از تعداد بیشمار کارکنان رضاکار تعجب میکنم، پس کسانی که با پول کار میکنند کجا هستند؟ تا آنجا که من هالندی میشناسم رضاکار هستند. یکی از آنها همین بیرت که در شمال هالند روی پرندگان تحقیق میکند و بدون دستمزد تحقیقات خود را در اختیار سازمانهای دولتی قرار میدهد. به خانه پسر بیرت میرویم تا غذای چاشت را در ماسفلکته صرف کنیم. یورین در خانه ویلایی زیبا و بزرگ زندگی میکند که آراسته با فضای آرامشبخشی است. او یک مرد وقتشناس و پرکار بهنظر میرسد. از اینکه زن اسپانیایی دارد کمی دربارهٔ فرهنگ کار و غذای اسپانیا صحبت میکند. میگوید خلاف هالند دو وعده غذایی گرم میخورند و یک وقفه دو سه ساعته طولانی بعد از غذایی چاشت دارند که استراحت میکنند و بعد تا هشت یا نه شب کار میکنند. شاید آنها کار را تفریح محض فکر کرده و زیاد خود را با کار استهلاک نمیکنند. یورین دربارهٔ میوهها و درختان باغچهٔ خانهاش به ما توضیح میدهد و از زندگی و کار در این بندر بزرگ راضی و خوشحال به نظر میرسد. ما آرام آرام طرف زیلاند باید حرکت کنیم. بیرت از اینکه پسرش زندگی موفق و شادی دارد، آرامش و غرور در چهرهاش دیده میشود. فرزندانش سخت کار و خوب زندگی میکنند. شاید اولین فضیلت آدمی کار است. هر وقت میبینم کسی سخت کار میکند، به یاد پدرم میافتم که عاشق کار و زمین بود. گاهی که تنبلیهای مرا میدید فریاد میزد و میگفت ارزش و زیبایی یک مرد به کار و شجاعت اوست. با همهٔ وجودش میگفت مرد کار باش! همیشه واژهٔ کار را در کنار واژهٔ مرد به کار میبرد، اما تفاوت بیرت این است که به دخترهایش هم آموخته است که سخت کار کنند. کار را تنها ویژهٔ مردان نمیداند.