مقاله

تعارض جنسیتی در آشفتگی “زن عصری”

در میان همه نظام‌های تسلط و انقیاد، بنیادی‌ترین ساختار ستمگری به جنسیت تعلق دارد که همان نظام مردسالاری است. نظامی که با حاکمیت مردان در تمام نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی پیش می‌رود و از وجود تبعیض جنسی که گرایشی است برای تکریم یک جنس دیگر، اهداف و منافع خودشان را با سواستفاده از تقویت چنین نظامی پیش می‌برند.

یکی از مولفه‌هایی که به بنیاد این نظام‌ها کمک می‌کند فرمانبرداری کردن و فرمان دادن است. اطاعت زنان از مردان یکی از جنبه‌های اقتدار و سلطه در ساختار قدرت این نظام به‌خصوص خانواده به‌شمار می‌آید. سلطه، قدرت صرفا اقتصادی یا فنی یا نظامی نیست؛ بل جنبه عاطفی، فرهنگی و روانی نیز دارد و در افراد زیر سلطه، نوعی احساس حقارت و عدم امنیت ایجاد می‌کند و از آنجا که در جوامع مردسالار، مردان تمامی نهادهای قدرت را در اختیار دارند، بنابراین مناسبات میان زنان و مردان نیز بر اساس سلطه‌گری و سلطه‌پذیری است. (میشل، جنبش اجتماعی زنان.1372)

در روزگاری که سیاهی حضور طالبان بر مردم و خصوصا زنان افغانستان چیره شده است، انتشار مجموعه داستانی که تصویر به نیستی کشاندن هویت زنان، سوژهٔ قصه‌هایش است رنجی دیگر به رنج کسانی می‌افزاید که به عدالت و برابری در سرزمین‌هایی با نظام مردسالاری می‌اندیشند که با خوانش این داستان‌ها به عمق دردناک لایه‌های پستوی جهان تاریک زنانی پای می‌گذارد که گروگان در محیط خانواده خود هستند و به‌دلیل نبودن هیچ نهاد حمایتی مجبور به سکوت و سازش شده‌اند. سوژه‌هایی که شاید کمتر در خبرگزاری‌ها و گفتمان‌های رودررو که به وضعیت کنونی زن افغانستان می‌پردازد، اشاره و پرداخت شده باشد.

زن‌آزاری که در بین شخصیت‌های خلق‌شده در داستان‌های عبدالوکیل شینواری مشهود است خشونت تصادفی نیست، بل ماجرای غم‌انگیزی است که به‌دلیل عرف و عادتی که در بطن سنت‌های رایج قریه‌جات و ولایت‌ها حاکم است و آن هم فرمانبرداری زنان از مردان؛ برای بسیاری از مردان این فرصت را فراهم کرده که با آسودگی خاطر بیشتری به زنان خانواده خود ظلم کنند. حتی در برخی حوادث اقدام به قتل نمایند تا بتوانند جهان مردانهٔ خود را با اقتدار نرینه‌گری ادامه دهند. چه بسا امروزه وجود ادارهٔ زن‌ستیز طالبان و احکام گوناگونی که هر روز برای کنترل بیشتر زنان در سرتاسر افغانستان وضع می‌کنند؛ زندگی را بر آنان سخت‌تر و به تقویت و تداوم این نوع خشونت‌ها و قتل‌ها کمک می‌کند.

مجموعه “زن عصری”؛ بیانگر عمق فاجعه‌ای است که در افغانستان به‌صورت سیکل معیوب همچنان در حال قربانی گرفتن است. گویا با حاکمیت هر نظام سیاسی و تلاش‌هایی که برای برهم زدن این سنت‌های زن‌ستیز صورت می‌گیرد، به‌دلیل این‌که خانه از پای‌بست ویران است؛ باز هم برای اینکه نویسنده‌ها قصه‌ای برای نوشتن داشته باشند؛ مجبورند دوباره خشونت بر “زن” را سوژه کنند و روایتی از شکل‌های متفاوت فروپاشی جسم و روان زنان این سرزمین را در داستان‌ها به خامه بکشانند. زنانی توسری‌خور، زنانی بی‌دست‌وپای، زنانی که هیچ نیرو و انگیزه‌ای برای تغییر وضعیت خودشان جز اطاعت و پذیرش این سبک زندگی و پذیرش این سرنوشت ندارند؛ زنانی که توان تغییر و توان برهم زدن نظم‌های چیده‌شده توسط قاموس‌هایی که با قلم مردان نوشته و وضع می‌گردد.

در تمام پانزده داستان “زن عصری”؛ خواننده هیچ نوعی از کنش را مشاهده نمی‌کند درحالی‌که کنش چیزی جز کردار کم‌وبیش آگاهانه نیست. این پرسش به آگاهی برای اینکه خلق کنش کند را در این مجموعه گاهی در داستانی به شکل کم‌رنگ می‌یابید که آن هم در راستای خشونت زن علیه زن صورت می‌گیرد، ولی بعد می‌بینید حتی همان کنش بلافاصله توسط سنت مردانگی حاکم در داستان‌ها که بازنمایی از واقعیت جهان بیرون است، خاموش می‌شود. برای همین است که حتی کوچک‌ترین استقامت، مقاومت و مبارزهٔ کمرنگ از سیمای زن عصری را در آثار نمی‌توانید بیابید. آن هم به دلیل سیطرهٔ حاکمیت قلدرانه و زورگویانه فرهنگ زن‌ستیز رایج در افغانستان که نسل اندر نسل رواج داشته و در هر عصری به شکل خودش قربانی گرفته است.

“زن عصری”؛ گویا نمادی است از فریاد آپارتایدی که این روزها شعار زنان افغانستان در جهان است که برای اثبات و به‌رسمیت شناختن آن هر روز به اعتراض و اعتصاب دست می‌زنند، آن هم در مقابل نهادها و بنیادهایی که مدعیان عدالت و برابری در جهان هستند تا شاید روزنه‌ای برای تغییر وضعیت زن افغانستان در جغرافیای فراموش‌شده شوند.

از آنجا که فاعلیت و عاملیت داستان‌ها با مردان قصه می‌باشد بر آن شدیم تا تعارض نقش جنسیتی مردانه را در این اثر بررسی کنیم. تعارض نقش جنسیتی وضعیتی روان‌شناختی‌ای است که در آن نقش‌های جنسیتی مردانهٔ تجویزشده از سوی جامعه، پیامدهای منفی برای مردان یا اطرافیان آن‌ها دارد. چهار عامل اصلی تعارض نقش جنسیتی مردانه عبارتند از: 1. موفقیت، قدرت و رقابت 2. هیجان‌پذیری محدود 3. رابطه عاطفی محدود و 4. تعارض میان کار و روابط خانوادگی.

با خوانش هر 15 داستان در این مجموعه متوجه می‌شویم که هر چهار عامل در این قصه‌ها جریان دارد که پیامدهای این تعارض را در بین سوژه‌های زن و مرد در روابط زناشویی بیشتر می‌توان یافت.

پژوهش‌های مختلف نشان داده که تعارض نقش جنسیتی مردانه با متغیرهای بالینی؛ مانند آشفتگی روان‌شناختی، سلامت روان‌شناختی، افسردگی و عزت نفس پایین و افکار خودکشی، تاب‌آوری پایین، خطر خودکشی و آسیب زدن به خود و یا دیگران، افکار و رفتارهای وسواسی و مشکلات سلامت دیگری را در پی دارد.

برنامه رونمایی از کتاب زن عصری در لندن

تعارض نقش جنسیتی مردانه، روابط گسترده‌ای با متغیرهای ارتباطی، عاطفی و شخصیتی دارد. به عنوان مثال رابطه تعارض نقش جنسیتی با مشکلات میان‌فردی از قبیل حساسیت اجتماعی، خشونت خانوادگی، خشونت در رابطه عاطفی، خشونت جنسی و تحمل نسبت به تجاوز جنسی به زنان، ضعف در صمیمت با زنان، ناسازگاری و نیز متغیرهای بنیادی‌تر و پایدارتری مانند دلبستگی ناایمن و الگوهای شخصیتی پرخاشگر، خودشیفته و وابسته و نمایشی، شکل‌بندی شخصیتی همراه با روان رنجورخویی بالا و برون‌گرایی، انعطاف‌پذیری و موافقت پایین دارد.

در داستان “بس‌بی‌بی به جشن می‌رود“؛ مردی را می‌بینید که ورای چهرهٔ تحقیرگر و ریشخندگرش که هرازگاهی زنش را مورد شماتت قرار می‌دهد در جایی که احساس می‌کند منافغش ایجاب می‌کند تا زن جوان خودش را بزک کرده و به‌قول خودش روی لچ بنا به امر پادشاه به میدان تماشا برای جشن ببرد، ناگهان نقش نرینگی‌اش عوض می‌شود و از هر ترفندی برای مجاب همسرش جهت پیوستن به چنین کارزاری استفاده می‌کند تا او را برای ایجاد تغییر و پیوستن به آن کارزار که مردان راه انداخته‌اند؛  ترغیب کند. حتی به اعتراض و ملامت پدرش هم اعتنایی نمی‌کند اما در پایان داستان دچار نوعی سرخوردگی و احساس خشم به خودش می‌شود؛ چرا که نمی‌تواند به آن وجهی که خودش پلان‌ریزی در ذهنش داشته از زنی که سال‌ها در اندرون خانه‌اش در سیستم قیدوبندی که خود و اطرافیانش برایش ساخته و فراهم کرده‌اند، استفاده لازم را ببرد.

«والی با دیدن چنین وضعیتی دست پاچه شد و نتوانست خشمش را فرو خورد و بی‌اختیار از دهانش پرید. زن و شوهر هر دو گرفتار حس بدی شدند، گویی جهانی از غم در دل‌شان لانه کرده بود و به نظرشان می‌رسید که در برابر چنین جمعیتی بیخی برهنه شده‌اند.» ص۲۴.

در داستان “رضای قربانی“؛ ص27، گل‌ولی شخصیتی است که به دلیل کهولت سن توان باروری ندارد و درحالی‌که ذهنش به این فکر می‌کند چطور قدرت باروری خودش را در حالی‌که نواسه هم دارد دوباره به دست بیاورد، با فریب دادن زنش با این دلسوزی که به جوانی‌ات دلم می‌سوزد، زن او را دلداری می‌دهد که اگر تو با من ازدواج نمی‌کردی پدرم من را به مرد دیگری داده بود، احساس آسودگی خاطر می‌کند و با انعطاف‌پذیری در پذیرش وضعیت خودش حتی با شنیدن طعنه‌های هسمر اولش؛ طراوات و شادابی جوانی دوباره در او زنده می‌شود.

در داستان “چوری‌‌فروش” ص 29؛ پیامد منفی تعارض در نقش جنسیتی را می‌توانید به شکل برجسته‌تری بیابید. دل‌آغا با دانستن اینکه در روزگاری سخت حاکمیت طالبان که حتی مردان اجازه ریش‌تراشیدن ندارند چه برسد زنان به سر کار بروند و حتی یک آرایشگاه زنانه یا مردانه وجود نداشت؛ شرایط سخت اقتصادی و نیافتن کار مناسب بلاخره او را وادار کرد در برابر قوانین خانه‌نشینی زنان عقب‌نشینی کند و برخلاف نقشی که باید ایفا می‌کرد تا با تحمل تمام سختی‌ها همچنان زنان را در خانه زندانی می‌کردند و حق آموزش و کار نداشته باشند، در برابر اصرارهای زنش تسلیم شود و دل به گرو منافعش بدهد و با رفتن همسرش برای چوری‌فروشی موافقت کند. اما در پایان داستان با سیلی‌ای که به صورتش توسط مولوی زده شد، محتوم به سرنوشتی شد که باید برای ایجاد چنین تغییری در خانواده و زنش و شکستن تابویی که آن روزها حاکم بود؛ تاوان می‌داد. خودش در حالی که دچار درماندگی در مقابل تعارض نقشی که شده بود؛ محکوم و به زندان رفتن شد تا یادش نرود مردانی که در خانه می‌مانند و زن‌شان به کار می‌رود در چنین جغرافیایی؛ “دیوث تیارخور” هستند و باید با ماندن زن حتی به قیمت گرسنه ماندن فرزندان موافقت می‌کرد تا به قول مولوی داستان چوری‌فروش؛ باعث توقف حرکت عاملان شروفساد یعنی زنانی شود که به سر وظیفه می‌روند.

در داستان “طعنه آوازخوانی” ص 43، تاب‌آوری پایین را در”جبار” زمانی می‌توانید ببینید که دچار تعارض در نقش جنسیتی‌اش می‌شود. جبار در حالی که بر سر زن رقاصه‌ای پول می‌ریزد، از لبان زن بوسه می‌گیرد و پسرش که تماشگر وضعیتی است که پدرش در آن گیر افتاده، می‌خواهد مهر سکوت بر لب بزند و این ماجرای بوسه را به مادرش نگوید. پسر جبار که نمادی از تداوم نسل مردانی است که برای ادامه چرخه خشونت بر زنان باید در مقابل این تعارض‌ها در همان نقش نرینگی که برایشان تنظیم شده قرار بگیرد تا بتواند راه رهایی از مخمصه‌ها را پیدا کند؛ زیرا شاهد این بود که پدرش در پایان داستان در مقابل افشای حقیقت به زنش از چه نوع استراتژی استفاده کرد.

“جبار” در برابر خیانتی که به همسرش کرده، برای اینکه زنش را نسبت به مطالبه‌گری‌اش در مقابل چرایی حرکتی که انجام داده، دچار سرکوب و تحقیر کند، مجبور می‌شود دوباره در قالبی که برایش تعریف شده برود و به سرزنش زنش اقدام کند. آن هم مردی که تا چندی پیش اجازهٔ دایره‌زدن و حتی خواندن آواز را به همسرش در محفل عروسی داده بود. برای همین با پرخاشگری نسبت به زنش او را ترسانده و وادار به سکوت می‌کند. «او د ختر سگ! چرا نمی‌فامی؟ تو زن استی. اگه کسی بد راه تو ره به مه بگویه، مه کجا شوم؟ چطو تحمل کنم؟ غیر از ای که بیایم تو ره بکشم. اما ده پای مرد که کس تهمت نمی‌زنه.»

در داستان “محکمه صحرایی” که از تکان‌دهنده‌ترین داستان‌های این مجموعه است، دلاور را در داستان داریم. سربازی که در قرارگاه نظامی در جایی بسیار دور به نگهبانی مشغول است. در سپیدهٔ صبح درحالی که شب‌اش دچار جنابت شده و نیاز به غسل دارد و باید با پاکی سر به سجدهٔ خالقش بگذارد و صبح روز زندگی‌اش را آغاز کند، دست به قتل دختر و پسر جوانی می‌زند که به قول خودش “زناکاری می‌کدن.” همین دلاور زمانی که می‌خواهد ماشهٔ اسلحه را بکشد درحالی که از دیدن ناگهانی دختر و پسر ترسیده، دچار آشفتگی روانی می‌گردد و در زمانی که جلوی چشمانش را تصویر لرزان دختر و پسر پوشانده و خودش در گرداب مکانیسم “جبران” افتاده، اقدام به تیراندازی می‌کند.

«د بین جواری‌ها پت شده بودن. مره که دیدن، فرار کدن. هرچه گفتم، ایستاد نشدن. هوایی فیر کدم. بازم ایستاد نشدن. فهمیدم که فساد داشته، مه هم الله اکبر گفته ضربه کدم.»

بعد از ارتکاب قتل، بین زلگی دوست دلاور و دلاور گفتگویی صورت می‌گیرد که زلگی رفتار دلاور را به چالش می‌کشاند و او را نسبت به فعلی که روا داشته، دچار حساسیت و شک می‌کند و تلاش دارد در آشفتگی روانی در برابر تعارض و نقشی که نمی‌باید می‌بود، قرارش دهد. اما سرانجام این گفتمان در همان مسیر بیراهه خود که جزو ادبیات گفتمان مردانه افغانستان است، قرار می گیرد و با حق دادن به خودشان به قتلی که کرده‌اند با قاه‌قاه خندیدن ماجرا را جمع می‌کنند تا با اتکا به فرهنگ ضد زن رایج در افغانستان همدیگر را تشویق کنند و در برابر هر پدیده‌ای که نشان از “زن” در آن بود، بی‌احساس باشند و مردانگی خویش را با استفاده از جملات و کلمات زننده که بار معنایی خشونت دارد زورگویانه با تفسیر حکم خودشان ادامه دهند.

در داستان کوتاه “زن عصری”، شما با وزیری روبرو هستید که در حال جلب نظر یکی از کارمندان زنش است، اما با توسل به مخالف خوانی، خودش را نمایندهٔ آوردن اصلاحات در ساختار محل کار خود نشان می‌دهد. وانمود می‌کند که در پی برقراری نظم و به هنجار کردن معضلات محیط کار است آن هم با کنترل زنان، ولی در نهایت داستان، خلاف این ادعاهایش تحقق می‌پذیرد.

«ای رقم زنا جایش د وزارت مه نیست. اگه اینا خوده سرخ و سفید کنن، باز مامورهای بیچاره چطو کار کنن!»

مسیر داستان کوتاه “زن عصری” با سرزنش دختر جوان در رابطه با نوع استفاده از پوشش در بین کارمندان مرد پیش می‌رود و در عین حال خواننده را در جهان دوگانه‌ای قرار می‌دهد که آیا وزیری که در محل کارش، کارمند زن وجود دارد که از آرایش و پیرایش‌های زنانه خود را بی‌نصیب نمی‌گذارد؛ شاید جزو سنخ مردانی است که نه کاملا سنتی و نه کاملا مدرن شده‌اند و استراتژی این مردان در دفاتر کاری‌شان گاهی آن‌ها را وادار می‌کند تا در جهت حفظ ارزش‌های سنتی و گاهی در جهت تغییر آن باشند، ولی با رسیدن به پایان داستان، خواننده متوجه می‌شود که پای وزیر هم در این تعارض جنسیتی می‌لغزد و پشت آن چهره‌ای که تلاش می‌کند از خود به دختر جوان بسازد؛ همان استثمار و در بند کشاندن نسل جوان زنانی است که خواهان تغییر و تفاوت‌اند و برای ماندن و ادامه دادن در راستای استقلال فردی خود به عنوان یک “زن” باید از چهارچوب و فیلترهای مردان سنت‌زدهٔ زن‌ستیز در هر چوکی و جایگاهی که هستند عبور کنند؛ زیرا اعتقاد نظام‌های مردسالار به وابسته نبودن مرد به زن تاکید دارد. داستان کوتاه “زن عصری” به خوبی تفکر حمایت‌شده از سوی جامعه افغانستان را نشان می‌دهد که شوهر داشتن برای یک زن ارزش است که زن داشتن این ارزش را برای مرد ندارد و برای همین وزیر و اغلب مردان مجموعه داستان “زن عصری” با داشتن زن، برای تصاحب زنان بیشتری تلاش می‌کنند.

«شوی مرده‌گاوت چه می‌کنه که کل چیزه ده گردن تو انداخته؟!»

زرلشت زیر لبی و آهسته گفت: «وزیر صاحب! مه شوهر ندارم!»

وزیر تبسمی کرد و گفت: «شوی که کنی، هم از جنجال خلاص می‌شی و هم خدا ازت راضی می‌شه.» (ص 115و 116)

داستان‌های مجموعه “زن عصری”؛ هر کدام را می‌توان از دیدگاه جامعه‌شناختی و روان‌شناختی ساعت‌ها به بررسی گرفت و درباره‌اش نوشت، ولی چیزی که توانسته این مجموعه را از بسیاری از داستان‌ها که دربارهٔ خشونت‌های سیستماتیک که بر زنان افغانستان روا می‌رود، متمایز بسازد، این است که نویسندهٔ مرد این مجموعه داستان با اتکا به شناسایی ظرافت‌ها و انکارهایی که در جهان زنان توسط خود زنان وجود دارد، قصه‌هایی را نوشته تا روایت‌گر رنج‌ها و فشارهای روحی و روانی‌ای باشد که سال‌ها نسل زنان افغانستان را به قربانی کشانیده است. رنج‌هایی که گاهی لایه‌های دردناک آن از چشم نویسندگان زن افغانستان پنهان مانده است.

بررسی مجموعه داستان “زن عصری” را با این پاراگراف به پایان می‌بریم که هرچند شاید سال‌ها با دخالت عناصر مدرنیته و فعالیت بسیاری از نهادها که نام زن و حمایت از قوانین مرتبط با زنان را در افغانستان یدک می‌کشیدند و تلاش می‌شد تا ساختار پدرسالارانه افغانستان را دگرگون کنند، ولی با بازگشت طالبان و نوع رفتارها و سکوت از سوی مردانی که زیر حاکمیت طالبان زندگی می‌کنند در مقابل خشونت‌هایی که بر زنان‌شان روا می‌رود؛ متوجه می‌شویم که نه تنها این ساختار دچار تغییر نشده، بل در اشکال ناقص و حتی کج‌تری همچنان حفظ شده است.

“زن عصری” به قوت نشان می‌دهد که هنوز فرهنگ سنتی‌ای که زنان در یوغ مردان جامعه با اشکال و تعاریف متفاوت باشند، نقش مهم و برجسته‌ای را در روابط بین مردان و خانواده‌ها دارد تا جایی که سال‌ها تلاش برای ایجاد تغییر هم نمی‌تواند این معضل را برطرف کند که همچون تارهای عنکبوت در زیر لایه‌های اجتماع تنیده است.

نویسنده: بتول حیدری 

 

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا