بریتانیای در تسخیر کارگران
چهار سال قبل وقتی حزب محافظهکار به رهبری بوریس جانسون برای بار سوم قدرت را در دست گرفت، حزب کارگر به رهبری جیرمی کوربون کمترین رای را گرفت و برخلاف تصور، انتخابات را در مقابل حزب رقیباش باخته بود. جیرمی کوربن با آنکه محبوبیت زیادی در میان چپیهای جهانی داشت و از جمله در بین طبقه جوان، دانشجو و تحصیلیافته بریتانیا شهرتی قابل ملاحظه را یافته بود، ولی با افشای انتقادهایی که قبلا در مقابل اسراییل داشت و بهصورت جدی حامی فلسطین بود نهتنها که نتوانست برندهٔ انتخابات شود، بل از رهبری حزب کارگر و حتی عضویت آن همچنان کنار زده شد. با این حال، او به مبارزه و بلند کردن صدای طرفدارانش ادامه داد و باز هم با آرایی بلند و بهصورت نمایندهای مستقل، نمایندهٔ منطقه ازلنتون انتخاب شد.
قویترین رهبر حزب محافظهکار دیوید کامرون بود. یک دانشآموختهٔ خوشپوش دانشگاه کمبریج که بعد از رای ریفراندم برای برآمدن انگلستان از اتحادیه اروپا استعفا داد. کامرون موقعیتاش را به تریزا می تسلیم کرد، تسلیمیای که شروع یک نشیب تاریخی برای محافظهکاران بود. چالشهای برگیزیت آنقدر نفسگیر شده بود که بلاخره اشکهای تریزا می را هم در آورد و چوب جادویی قدرت را بهدست باریس جانسون سپرد.
وقتی حزب محافظهکار به رهبری جانسون به ماموریت خود شروع کرد به تزلزلی متناوب و چالشهای متداوم در جریان چهار سال مواجه شد.
کرونا نخستین چالش بود که بعد از پیروزی سر راه بوریس قرار گرفت و سبب استعفایش بهخاطر شکستن قواعد قرنطینه از ماموریتاش شد. از برگیزیت گرفته تا کرونا، کنترول سرحدات، جنگ اوکرین که سبب بحران انرژی شده بود و همچنان جنگ غزه، چالشهای اساسی بودند که حزب محافظهکار در مدت ماموریت با آنها روبرو شدند.
پنجسال قبل بزرگترین معضله، برآمدن بریتانیا از اتحادیهٔ اروپا بود که شعار حزب محافظهکار شده بود، مبنی بر به سرانجام رساندن برگزیت، let’s Brixt done و حزب کارگر با تلاش، کمپاین و شعار «تغییر» توانست حزب محافظهکار را بعد از ۱۴سال از کرسی قدرت برخیزاند.
در جریان چهارسال، سه نخستوزیر در خانهٔ شمارهٔ۱۰رفتوآمد کردند؛ ترزا می، بوریس جانسون، لیز تراس و آخرین رهبر این حزب ریشی سوناک که اولین بریتانیایی هندیتباری بود که بر اریکهٔ قدرت بریتانیا تکیه زد؛ اتفاقی تاریخی که با انتخابات جاری و کسب کمترین کرسی، قدرت ۱۴سالهٔ این حزب را خاتمه بخشید و اینگونه شاهین دولت بر شانهٔ حزب کارگر نشست. این سه رهبر از نگاه تفکرات کدام تفاوتی نداشتند، اما از اینکه حزب محافظهکار نتوانست به اصول و ارزشهای کلاسیک خودش پابند باشد، ادارهٔ دولت هم از پیش آنها پراکنده شد. حزب محافظهکار، در حقیقت مدافع اخلاق سنتی، فرهنگ بریتانیایی و ارزشهای هویتی و تاریخی این کشور است، تمام اصولی که دستخوش سازش شدند.
از سویی حزب کارگر هم، متهم به رنگباختن اصول چپ و نزدیکشدن به راست است، اگرچه برندهٔ اننخابات شد، ولی تعداد زیادی از طرفداران این حزب که از زمرهٔ دانشجویان، جوانان و روشنفکران جهانوطن هستند از سیاست حزب کارگر در قبال جنگ اسراییل و فلسطین و مسامحه در قبال ملیشدن تحصیل دل خوشی ندارند.
سیاستهای حزب چپ کلاسیک، باور به برابری اجتماعی، سوسیالیسم مدرن، تقسیم امکانات و فرصتهای دولتی برای همه شهروندان، کاهش شکاف بین طبقات اجتماعی و گرفتن مالیات از سرمایهداران است، ولی با توجه به وضعیت کنونی معلوم میشود که تفاوت چندانی میان چپ و راست نمانده است. نتایج انتخابات برای محافظهکاران یک تکانه بود که خود را دوباره ترمیم و اصول و ارزشهای خود را بازنگری کنند یا به سرچشمهٔ اصیل خود بازگردند.
بعضی از طرفداران محافظهکار در مصاحبههایشان، نتایج انتخابات شب پنجشنبه، ۴جولای را مثل یک زمینلرزه تعریف کردند، زمینلرزهای که بیتردید پیامدهایی جهانی خواهد داشت.
ولی سوال اینجاست، که آیا مسالهٔ نژادپرستی در بریتانیا، سبب شکست حزب محافظهکار شد و یا اینکه ریشی سوناک تجربه رهبری ناموفقی داشت و نتوانست کمپاین موفقی اتخاذ کند و یا مردم از وضعیت جاری خسته بودند، خستگیای که بر تعلقات سنتی حزبی چربید.
آیا بهجای استارمر اگر یک رهبر رنگینپوست و بهجای ریشی اگر یک رهبر سفیدپوست بود، نتایج همین میبود که روی میز انتخابات است؟
به هر حال انگلستان یکی از شش کشور پرقدرت دنیا بهشمار میرود. نتایج انتخابات این کشور تاثیر مستقیمی بر سیاستهای خارجی و وضع جنگ و صلح جهانی، مثل جنگ اوکرین و جنگ اسرایبل و مسالهٔ هستهای ایران و حتی رابطه با طالبان خواهد داشت. همهٔ دغدغههایی که توجه جهان را مشغول کرده است.
ریشی سوناک با پذیرفتن باخت در انتخابات از مردم و از حزب خود معذرت خواست و خطاب به مردم گفت: «شما یک پیام واضح را به نمایش گذاشتید که این کشور به یک تغییر ضرورت دارد و تصمیم و قضاوت شما قابل احترام است.» و اینگونه نخستین رهبری که از کشورهای مستعمره بریتانیا برخاسته بود، از رهبری حزب سنتگرای محافظهکار استعفا داد.
استارمر از ریشی سوناک و ماموریتاش سپاسگذاری و البته به تبار او نیز اشاره کرد و گفت: «ریشی سوناک اولین نخستوزیر آسیایی بود که کوشش و زحمات قابل ملاحظهای در رهبری خود در جریان ماموریتاش نشان داد، ولی کشور به یک تغییر نیاز داشت.» او تاکید کرد که تغییر از همین حالا آغاز میشود ولی زمانگیر خواهد بود.
دربارهٔ چالشهای حزب کارگر خواهیم نوشت، اما پیش از آن کنجکاوی خوانندگان افغان را دربارهٔ سیاستهای بریتانیا در افغانستان به صورت مختصر بحث باید کرد.
سیاستهای کلی خارجی در بریتانیا تابع راهبرد استراتژیک این کشور میباشد و بعید است تغییری اساسی کند. بهطور مثال دربارهٔ نوع رابطه این کشور با آسیای میانه، جنوب آسیا و خاورمیانه یک راهبرد قدیمی و طولانی با چشماندازی درازمدت در بریتانیا حاکم است. بخشی از آنها را نمیتوان به خاطر فوق امنیتی بودن و محرمانه بودن بحث کرد، اما بهطور خاص دربارهٔ طالبان نوع تعامل تماما تغییر میکند. حزب کارگر از سیاست واقعگرای دفاعی همانند حزب محافظهکار پیروی نمیکند، دربارهٔ آموزش دختران و مسایل حقوق بشری نمیتواند مسامحه کند و بالاخره به اندازهٔ حزب قبلی پیرو سیاستهای امریکا نیز نیست. به این خاطر احتمال میرود با اروپاییها نزدیکتر شود و در همسایگی افغانستان با ایران و بهخصوص دولت جدید ایران وارد مذاکره شود. این مذاکره خیلی بر اوضاع افغانستان تاثیرگذار خواهد بود. همینطور ممکن است با پاکستان و هند بهعنوان دو طرف ماجرا در افغانستان میانجی شود که خود این موقعیت بازارگرمی طالبان را رد میکند. نمیتوان گفت که بریتانیا طرفدار حملهٔ دوباره به افغانستان نیست؛ چرا که دو حملهٔ قبلی این کشور به عراق و افغانستان در دورهٔ حزب کارگر رخ داده بود. همهٔ اینها نشان میدهد که فشار بر طالبان بیشتر شده و چهبسا آنها را به مصالحه با مخالفان بهخصوص نسل جوان مخالفان وا دارد. بریتانیا تاکنون از هرنوع فعالیت سیاسی علیه طالبان پرهیز داشته؛ اگرچه میزبان یکی از مهمترین گروههای نظامی مخالف این گروه است، امکان اینکه گروههای نخبه جوان، اجازهٔ تشکیل جلسه پیدا کنند زیاد است و اینگونه بریتانیا دو لبهٔ تیغ برای فشار بر طالبان داشته باشد.
با آنکه، پس از دگردیسی حزبی، سیاستهای هر دو حزب یک مسیر را طی میکنند، ولی آیا حزب کارگر خواهد توانست با چالشهای فعلی مثل جنگ غزه، اوکراین و مسالهٔ بغرنج افغانستان کنار بیاید؟ بهصورت اصولی، حزب کارگر با روحیهٔ سوسیالیستی لیبرالش، نمیتواند طالبان را بهرسمیت بشناسد، اما معلوم نیست در قمار خاورمیانه، چقدر میتواند به فلسطین کمک کند و با دولت بعدی ایران مقابله یا مراوده داشته باشد؟
بحران انرژی و فقیرترشدن جامعه را با فشار بر سرمایهداران حل میکند یا با ساختن سهمیلیون خانه، به کسب و کارها رونق میدهد؟ از همه مهمتر با شکاف در درون حزبش معلوم نیست چه میتواند انجام دهد، ساختار سیاستی که الگوی بسیاری از کشورهاست، چقدر و چگونه پوست خواهد انداخت؟ همه اینها را زمان آشکار خواهد کرد. اما یک چیز قطعی دیده میشود؛ بریتانیا از امروز، در خیلی چیزها تغییر کرده است.
عارفه امینی، لندن