پشت پردهٔ طالبانیسم
آیا طالبان یک گروه فاشیستی است؟
ستیز بهتمام معنا با حقوق بشر
نویسنده: *عبدالحفیظ منصور
مقدمه: شماری از تحلیلگران میکوشند، تحریک طالبان را از لحاظ فکر و عمل به گروههای فاشیستی و در مواردی با توتالیتاریانیسم مقایسه کنند و با برجستهکردن این شباهتها از ماهیت تحریک طالبان پردهبرداری کنند و در واقع از این گروه مذمت به عمل آورند، ولی من بارها وقتی به پدیدهٔ طالبان میاندیشم، باورم راسختر میشود که تحریک طالبان خود جریان ویژهای است. این جریان یکسری مواصفات مشترک با فاشیسم و توتالیتاریانیسم و همچنان نظامهای خودکامه دارد، اما دارای ویژگیهای منحصر به خود نیز میباشد، از این رو ترجیح میدهم که تحریک طالبان بهصورت مستقل مورد تحلیل و تجزیه قرار داده شود.
به مقایسه گرفتن تحریک طالبان با جنبشهای فاشیستی و دولتهای خودکامه در اروپا، دو دلیل میتواند داشته باشد: یکی این که تحلیلگران به خود زحمت نمیدهند، تا به طور مجزا تحریک طالبان را مورد ارزیابی قرار دهند، و با تشخیص مشابهتهایی میان این جریان، کار خود را ساده و آسان میسازند. دلیل دوم، این که “هانا آرنت” با تحلیلهای ماندگار و جذاب خود، فاشیسم را با قدرت به سطح جهانی معرفی نموده است، به گونهٔ که امروز هیچ اندیشکدهٔ سیاسی نیست که تحلیلهای هانا آرنت در باب فاشیسم را نشنیده باشد و از آن تحسین نکرده باشد. از این رو تحلیلگران با آن چه مشهور شده است، با شبیهسازی آن سایرجریانهای تندرو را آسانفهم میسازند. سادهسازی اگر امتیازی دارد، نقصیهٔ عمدهاش این است که ویژگیهای انحصاری طالبانیسم پنهان میماند که این ویژگیها در خشونت و قساوت شاید در مرتبهٔ بالاتری قرار داشته باشد.
عمدهترین ویژگی طالبانیسم، چندپهلو بودن آن است، تا هنوز در مورد جهت غالب آن بگومگوهایی وجود دارد، در حالی که فاشیسم و مارکسیسم، ریشههای فکری و اجتماعی مشخصی داشتهاند و تفاوت دیدگاه کمتری در مورد آنها دیده میشود. ابتداییترین پرسش این است که چه عواملی موجب ظهور و رشد تحریک طالبان در افغانستان/خراسان گردید؟ در پاسخ به این پرسش به چند دیدگاه روبرو هستیم که عبارتند از:
- سران تحریک طالبان مدعیاند، که این گروه در پاسخ به جنگهای میانگروهی احزاب جهادی، تاسیس یافت تا به جنگهای تنظیمی پایان دهد، سلاحها را گردآوری نماید و با فساد مبارزه نماید.
- منسوبان احزاب جهادی بهخصوص اعضای جمعیت اسلامی افغانستان/خراسان به رهبری استاد برهانالدین ربانی بدین باورند که تحریک طالبان، گروهی است که بهوسیلهٔ استخبارات پاکستان علیه دولت مجاهدین تاسیس، تحریک و تمویل گردید. آنچه اکنون به مشاهده میرسد، ادامهٔ همان تحریکی است که آی.اس.آی در دشمنی با افغانستان/خراسان بنا کرده است.
- دستهای از نویسندگان و روشنفکران غیر پشتون مانند تاجیکها، اوزبیکها و هزارهها، تحریک طالبان را جنبش قومی میدانند که به منظور اقتدار انحصاری قوم پشتون دست به عمل شده و میکوشد بهصورت کامل بر مقدرات این سرزمین حاکم گردند و هیچ گونه ملاحظهٔ را نمیپدیرد که در آن بحث مشارکت بوده باشد.
- تحریک طالبان یک جریان دینی و مذهبیاند، که از اسلام قرائت خاص خود را دارند. این گروه هرچند در پاکستان شکل گرفت و سران آن دانشآموختههای مدارس پاکستاناند، از سوی دولت پاکستان تجهیز گردیدند، اما انگیزههای دینی و مذهبی در تحریک طالبان غلبه دارد. و این غلبه در حدی است که در حال حاضر تحریک طالبان حاضر نیست که تحریک طالبان پاکستان را از خود برنجاند و به درخواستهای دولت پاکستان پاسخ مثبت دهد.
- دیدگاهی هم از ترکیب عوامل متعدد که در بالا ذکرشان رفت، سخن میگوید. بر اساس این نظریه، تحریک طالبان دارای عناصر درشتی از پشتونگرایی دیده میشود. تمایلات دینی-مذهبی نمایان و برجستهای دارند، همزمان با آن، از اینکه ساخته و پرداختهٔ دولت پاکستاناند، تردیدی وجود ندارد. هواداران این نظریه، بدین باورند که نادیدهگرفتن کلیت تحریک طالبان، نمیتواند از واقعیت پدیده طالبان پرده بردارد و در بهترین وجه، تنها میتواند یک روی از چندین روی طالبانیسم را آشکار سازد.
وقتی سخن بدین جا میکشد، بدون فاصله پرسش دیگری بهمیان میآید که اگر تحریک طالبان متشکل از عناصر و عوامل متعددی است، کدام عامل غالب و برتر است؟
وقتی اعمال و گفتار طالبان به قوم پشتون نسبت داده میشود، معنای سخن این است که تحریک طالبان یک جریان خالص قومی پنداشته میشود. در حالی که این نظریه با چند نقد روبرو میباشد. تعمیم دادن رفتار و کردار یک یا چند شخص به تمام اعضای یک قوم یا اجتماع، در چهارچوب علوم اجتماعی سازگار نمیباشد و اگر با دید اسلامی نگریسته شود، هر فردی به تنهایی مسوول اعمال و کردار خویش میباشد، نه پدری را بهخاطر اعمال پسرش و نه برادری را بهخاطر اعمال زشت برادرش میتوان به مجازات کشید، چه رسد به قوم و اجتماع. در ثانی، تحریک طالبان براساس کدام فیصلهٔ قومی بنا نیافته است که تحریک قومی به حساب آید. اکثریت سران تحریک طالبان را اشخاص متعلق به قوم پشتون تشکیل میدهد، اما این امر نمیتواند سند کافی به قومی بودن تحریک طالبان باشد. تحریک طالبان در سالهای نخست ظهورشان با سران و متنفذان پشتونتبار درگیر شدند و تا پایان هم با دو دولتی جنگیدند که در راس آنها حامد کرزی و دیگری اشرف غنی قرار داشت که هر دو پشتون بودند. نقیصهٔ بارزی که این نظریه دارد، آن است که مداخله و دستاندازی پاکستان را در امور افغانستان/خراسان پردهپوشی میکند و جنگهای افغانستان/خراسان را در حد درگیریهای درونی تقلیل میبخشد و بدین ترتیب آب پاکی بر دستهای خونآلود پاکستان میریزد. از جانبی هم وجود اشخاص سرشناسی مانند قاری فصیحالدین، صلاحالدین ایوبی و فرمانده عالم در صف تحریک طالبان را نادیده میگیرد که نمیتواند اسباب قناعت را فراهم آورد.
ادعاهای سران طالبان مبنی بر اینکه تحریک طالبان به مقصد پایان دادن به جنگهای داخلی و مبارزه با فساد دست به عمل شده است، از همان ابتدا نتوانست مردم را قانع سازد؛ زیرا تاسیس چنین جریانی فاقد مبانی دینی بود. اگر قصد پایان دادن به جنگ در میان میبود، راه آسان و روشن حمایت کردن از دولت مجاهدین بود، نه شوریدن در برابر آن. طالبان که گویا برای تامین صلح در کشور دست به کار شده بودند، در سی سال گذشته، یک جانب درگیری و عامل قتل و کشتارهای فجیعی شناخته میشوند، اگر هوای صلح و قطع جنگ در سر داشتند، چرا در این مدت سلاح بر زمین نگذاشتند و به صلح تن ندادند؟ وقتی جنگ تمامعیار به میان میآید و حملههای انتحاری آن هم بهصورت وحشیانه صورت میگیرد، کوچهای اجباری انجام میشود، شعار مبارزه با فساد رنگ میبازد و شنوندهٔ خود را از دست میدهد، بدین ترتیب نظریهٔ رسمی تحریک طالبان در باب ظهرو و پیدایش تحریک طالبان فاقد پشتوانههای عقلی و شرعی دیده میشود.
اما این دیدگاه که تحریک طالبان از سنخ القاعده، داعش و بوکوحرام پنداشته میشود و فقط این گروه یک جریان دینی مذهبی سنی به حساب میآید، یک جزء تحریک طالبان از کل پدیدهٔ طالبان را به معرفی میگیرد. ردیف کردن تحریک طالبان با گروههای افراطی یاد شده، باز هم از روی سادهسازی است، و این سادهسازی هرگز نمیتواند، پاسخگوی خوبی در امر شناخت پدیدهٔ طالبان بوده باشد. بیتردید حملههای انتحاری مشابهی میان تحریک طالبان، القاعده و داعش دیده میشود که بهجای دشمن اولویت در کشتن اشخاص ملکی و آن هم به شکل بسیار وحشیانهاش میباشد، ولی تفاوتهای سازمانی، نحوهٔ رهبری، نگاههای سیاسی متفاوتی میان آنها موج میزند که در فرجام به نامعتبر بودن این نظریه دلالت میکند.
آخرین نظریه که از ترکیبی بودن عوامل گوناگون در ظهور و رشد تحریک طالبان سخن میگوید، تایید نویسنده را نیز به همراه دارد، حاکی از آن است که تحریک طالبان، پیچیدهتر از آن است که بتوان با یک عامل آن را خلاصه کرد. این نظریه بدون آنکه دیدگاههای دیگر را نادیده بگیرد و یا حذف کند، از طریق ترکیب آنها سعی در بهترسازی و کاملسازی آن دارد. به سخن دیگر، در این نظریه به فوران گرایشهای پشتونی در تحریک طالبان اذعان دارد. درعین زمان وجود تمایلات افراطی مذهبی در میان تحریک طالبان را معترف است، اما طراح و سلسله جنبان را استخبارات پاکستان میداند.
بر اساس این نظریه، تحریک طالبان، نه تنها از پشتوانهٔ قومی و مذهبی بهرهمند نیستند، بل منبعی که این گروه را تاسیس و تحریک نموده، امیال و برنامههای دولت پاکستان میباشد و حاصلاش هم اینکه در واقعیت امر نه اسلام از تحریک طالبان خیری میبیند ونه کلیت قوم پشتون. این تنها دولت پاکستان است که به میوههایی چشم دوخته که به یمن حمایت طالبان به دامن آن کشور بریزد.
اکنون نوبت آن است که به سومین و آخرین پرسش پرداخته شود که تحریک طالبان نسبت به انسان، جهان، دولتداری و حکومتداری کشورهای دیگر چه دیدی دارد و از نگاه آن گروه، زن، آموزش و پرورش، هنر، ادبیات و احزاب سیاسی چه جایگاهی دارد؟
طالبانیسم
در همتنیدگی عوامل گوناگون در صورتبندی تحریک طالبان، افکار و باورهای آن گروه را نیز رنگین و منحصر به فرد کرده است. دکتر بشیر احمد انصاری در کتاب “مذهب طالبان” کوشیده است تحریک طالبان را با خوارج مقایسه نماید و مشابهتهای این دو گروه را نمایان سازد. ملا عبدالحکیم حقانی یکی از سران طالبان در کتاب خود بهنام امارت اسلامی افغانستان خواسته است، دیدگاههای تحریک طالبان را با روایات قرون اولیهٔ اسلام مستندسازی نماید و بدین صورت اعتبار و جایگاه شرعی بدان بدهد. عبدالکبیر صالحی در اثر خود بهنام “جستاری در الهیات دیوبندی؛ طالبانیسم با طعم پشتونوالی” تمایل بدان داشته است که دیدگاههای طالبان بیشترینه نشاتگرفته از وضعیت قبایلی و سنتیشان میباشد. کرنیل سلطان محمد امام، از ماموران استخبارات پاکستان در خاطرات خود، دست دولت پاکستان را در تشکیل تحریک طالبان دخیل میداند و جزییاتی در این راستا ارایه میدارد.
آنگاه که دوستیهای تحریک طالبان با القاعده به همکاری و همدستی ارتقا پیدا کرد، بدون تردید چیزهایی میان آنها مبادله گردید، اگر چیزهایی دادند، در عوض چیزهایی از آنها گرفتند و یا آموختند، بدین ترتیب افکار و اندیشههای طالبان به جاهای مختلفی نسبت میرساند و اگر با جزییات به بررسی گرفته شود، هریک آن شرح مفصلی میطلبد که این نوشته جای آن نیست.
مدرسهدیدههای طالبان، جهان هستی را سرای زودگذر و متاع کمارزش میشمارند و از رهگذر نظری به جاودانگی سرای آخرت باور دارند و در گفتگوهایشان همهٔ کار و زحمتشان را برای بهبود آخرت وانمود میسازند. سیل انتحاریها در میان این گروه، از همین دیدگاه سیراب میشود، و همه آنهایی که انتحار میکردند برای رستگاری خود در آن جهان، دست به حملات انتحاری میزدند. در اینجا استدلالهای عقلی چندان کاربرد ندارد، این تلقینات منظم دینی است که فرد را برای هرچه سریعتر رفتن به آن جهان آماده میسازد.
به انزوا کشانیدن جوانان و نوجوانان، تلقین روایات دستچین شده دینی همراه با جذبه و احساس، عملیهٔ انتحار را رونق میبخشد. وقتی تجربیات روانشناسانهٔ دستگاههای استخباراتی در حمایت از چنین برنامهای قرار میگیرد، موثریت آن را بیشتر میسازد. در قرون قدیمه مکاتب معروف صوفیه در میان مسلمانان به ویژه در جغرافیای خراسان وجود داشت که اصل مشترک میان آنها پشت پا زدن به دنیا و اسباب دنیا بود، ولی تحریک طالبان به دنیاگریزی مفهوم تازهٔ بخشیدند و آن را تا سرحد “انتحار” ارتقا دادند.
زندگی از نگاه طالبان سراسر مبارزه است، مبارزه به معنای درگیری مسلحانه که در گذشته میان مسلمانها و غیر مسلمانها وجود داشته و در آینده نیز دوام خواهد داشت. به باور آنان، یهودیان و مسیحیان دو طایفهایاند که در برابر اسلام و مسلمانان آشتیناپذیرند و همهٔ آنها در برابر مسلمانها متحد و یکدست میباشند، در حالی که کارشناسان غربی از چنین دیدگاه طالبان بهخوبی آگاهی دارند، جای پرسش است که بر چه اساسی امریکا روی آنها حساب باز کرد، و در “دوحه” با آنها قرارداد عقد کرد؟ بهترین مسلمان در قاموس طالبان کسی است که دست به مبارزه مسلحانه علیه «کفار و مشرکین» میزند که به آن مجاهد گفته میشود. بدین صورت هیچ عملی نیکوتر از کشتن یک مسیحی یا یهودی نزد تحریک طالبان نمیباشد. و اگر روزگاری دست از چنین عملی برمیدارند، روی مصلحت است و فراهمشدن فرصت، نه این که در نگاه آنها نسبت به غیر مسلمانها تغییری آمده باشد.
تحریک طالبان از لحاظ نظری چندین سده قبل زندگی میکنند، علمایشان معیارهای زندگی سیاسی و اجتماعی را از آثار و کتب قرون پیشین اخذ میدارند، به هر اندازه که کتاب قدیمیتر باشد، اعتبار و وثاقتاش نزد طالبان بیشتر است، زیرا بهترین زمانه، عصر بعثت پیامبر اسلام بوده، پس از آن عصر صحابه و تابعین. از این رو کسانی که در عصر پیامبر و اصحاب و یا نزدیک به آنها زیستهاند، خطایشان کمتر است. در چنین منظومهٔ فکری آشکار است که حقوق بشر و قوانین بینالمللی غایب میباشد. حقوق بشر یک پدیدهٔ غربی است که با قرائت تحریک طالبان از اسلام سنخیت ندارد. فراتر از آن حقوق بشر و مسایلی از آن دست به عقیدهٔ طالبان برای آن طرحریزی شده است تا ارزشهای اسلامی را تضعیف و سپس نابود سازند. این سخن میرساند که تحریک طالبان و حقوق بشر در دو قطب مخالف نیستند، بل با تمام قوا در ستیزند. تحریک طالبان فکر میکند جهان در مجموع از دو صف مسلمان و کافر تشکیل یافته است و در این میان چیز دیگری نیست. این دو صف همیشه با هم در حال نزاعاند و نمیتوان به نزاع آنها پایان داد. تمایلات دینی از نظر طالبان بر همه مناسبات بهشمول مسایل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی غلبه دارد و هیچ کاری در جهان بیرون از حیطه و تاثیر باورهای دینی صورت نمیگیرد. برای طالبان این نکته قابل درک نیست که در جهان موسساتیاند که تنها به امور اقتصادی میپردازند و تمام هموغم شان کسب سود بیشتر است و یا اینکه اشخاص و نهادهای فراوانیاند، که فقط انسان در محراق توجهشان قرار دارد، فارغ از تعلقات قومی، زبانی و دینیشان.
از این رو طالبان به همهٔ امور با نگاه دینی مینگرند و در مقابل به همهٔ اقدامات کشورهای غربی با نگاه بدبینانه میبینند، زیرا باورشان این است که همهٔ امور غربی در ته خود دسیسه و فتنهای علیه مسلمانها دارد. با چنین نگاهی تا هنوز روشن نیست که طالبان چگونه هفتهوار 40میلیون دالر امریکایی را میپذیرند و حرفی به زبان نمیآورند؟
حقیقت از نظر تحریک طالبان، آشکار و واضح است، پس آنهایی که به آنچه آنها اعتقاد دارند، مخالفت میورزد، به دور از دو حالت نیستند؛ یا جاهلاند یا معاند. در حال حاضر صورت دوم که همهٔ مخالفانشان را معاند میپندارند، عمومیت دارد؛ زیرا هم به سلفیها به شدیدترین وجه که همان تیرباران است، رسیدگی میکنند و هم مخالفان سیاسیشان را که شامل “جبهه مقاومت ملی افغانستان” و “جبهه آزادی” می شود، سزاوار مرگ میدانند. بر اساس کتابهایی که طالبان به آن معتقدند و منابع فکریشان را تشکیل میدهد، پیروان مذهب شیعه از دایرهٔ اسلام خارجاند، اما اینکه تا حالا با وضع یکسری محدودیتها در حق آنها بسنده کردهاند، باید اثر نفود جمهوری اسلامی ایران را دید.
وقتی تحریک طالبان، اختلاف مذهبی را برنمیتابد و دستور یکسانسازی مذهبی با زور و فشار صادر میکند، وضعیت احزاب و گروههای سیاسی نیز مشخص است. مخالفت طالبان با احزاب و جریانهای سیاسی قبل از آنکه مبنای سیاسی داشته باشد، پایهٔ معرفتی دارد، زیرا از دید آن گروه حقیقت نمیتواند تفسیرپذیر باشد. بسیار ساده به گفتهٔ آنها خدا یکی است، پیامبر هم یکی، دیناش هم یکی است و این دین، دقیقا همان چیزی است که تحریک طالبان آن را میفهمد.
اجداد فکری طالبان در دیوبند سالها تحت حاکمیت دولتهای انگلیسی زندگی کردند و مدارس پاکستانی پیوسته زیر چتر حمایتی دولتهای سکولار فعالیت میورزند و در تعلیمات آنها بهگونهٔ غیر رسمی پرهیز از سیاست و امر دولتداری دیده میشد و چهبسا که درگیر شدن با فعالیتهای سیاسی را نوعی آلودگی و ناپاکیزگی میشمردند و از آن اجتناب میکردند، اما نسل کنونی طالبان چنان به سیاست و دولتداری دل بستهاند که سابقه ندارد. گروهی که استادانشان در پاکستان با مولانا مودودی در پاکستان زیر نام سیاسی کردن اسلام، جماعت اسلامی را نکوهش میداشتند و در هندوستان با دولت سکولار در آن کشور در تفاهم به سر میبرد، در افغانستان به چیزی کمتر از اقامه “امارت اسلامی” قانع نیستند و درراه نیل به این هدف از هیچ گونه اعمالی دریغ نمیورزند. مبنای مشروعیت سیاسی در نزد تحریک طالبان سلطه و غلبه است و این غلبه به هر نوعی میتواند به دست آید، چه از طریق کشتار و انفجار و چه بهوسیلهٔ معامله با قدرتهای خارجی، از جمله امریکا. اگر دستهای از همفکران طالبان که در میان مردم به عالم دین شهرت دارند، از حکومت دلخواهشان حمایت بدارند، مشروعیت آن اداره تکمیل میگردد و جای هیچ گونه چون و چرایی باقی نمیماند، آن گونه که تحریک طالبان در افغانستان بهعمل آوردند.
زعامت و رهبری مال یکدسته زورمند است و مردم عام در آن صاحب صلاحیت نیستند و اگر این دسته زورمند، دارای تحصیلات دینی بوده باشند، جای تردیدی باقی نمیماند. انتخابات و رضایت مردم از مسایلی است، که از غرب وارد گردیده نه در افغانستان پیشینه دارد، نه جانشینان پیامبر بهوسیله رای مردم برگزیده شدهاند. این شماری محدودی از برگزیدهها بود، بهنام “اهل حل و عقد” که به انتخاب خلیفه دست یازیدند، چیزی که در حال حاضر شورای علمای دینی میتواند، از اهل حل و عقد نمایندگی کند. حضور رهبر در میان مردم و داشتن برنامههای عمرانی و رفاهی از مباحث غیر قابل فهم برای طالبان میباشد. رهبر کافی است، زندگی ساده و به دور از تجمل داشته باشد، از دانش اندک دینی بهرهمند بوده و دساتیر خود را با فتوای دینی که از سوی دانشمندان قرون پیشین صادره شده، مستندسازی کند. از این رو، زندگی مخفیانه ملا محمد عمر رهبر اولی آنها و اکنون ملا هیبتالله نمیتواند، در میان صفوف خودشان پرسشانگیز باشد.
اندیشهٔ تحریک طالبان با تغییر و تحول ناآشنا است، مزید بر آن، اگر این تحول در مسایل دینی صورت گیرد، بدعت نامیده میشود، و در موارد غیر دینی فسادآمیز. این گروه فکر میکند که مسیر حرکت جهان حالت دوری دارد که این تغییر شامل شب و روز و فصلهای چهارگانهٔ سال میشود و چیزی فراتر از آن را که باورها و فرهنگها را نیز متحول میگرداند، برای آنها غیر قابل درک میباشد. با چنین دیدگاهی است که تقلید از سبک زندگی مسلمانها در صدر اسلام تا امروز برایشان مقبول میباشد. موازین حیات اجتماعی و فرهنگی همچنان از دید آنها ثابت و استوارند. در موارد زیادی تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را زادهٔ برنامههای نامسلمانان میپندارند که به منظور ضربه زدن به ارزشها و رسوم اسلامی طرحریزی شدهاند، این همه در حالی است که طالبان از موترهای مدل جدید و گوشیهای همراه استفاده میبرند.
همهٔ بشریت در نزد تحریک طالبان به دو دستهٔ کلان تقسیم میشوند: یک دسته مسلمانها دستهٔ دیگر نامسلمانها. دشمنی و خصومت آنها در برابر غیر مسلمانها آشکار است، اما مسلمانها به دو قسمت خودی و غیر خودی دستهبندی میگردد. منسوبان تحریک طالبان و همهٔ کسانی که به گونهای با آن گروه همکار بوده، صف خودی را تشکیل میدهد. بقیه همه در جایگاه غیر خودی قرار دارند و طالبان نمیتوانند به آنها اعتماد و باور داشته باشند. افرادی که در ساحات تحت حاکمیت دولت پیشین زندگی کردهاند، از این جهت ملامتاند که با حضورشان به دولت قبلی اعتبار و مشروعیت بخشیده بودند. غیر خودیها همه در یک ردیف و یک درجه قرار ندارند، آنهایی که از لحاظ قومی غیر پشتوناند و به زبانهای پارسی، اوزبیکی و ترکمنی حرف میزنند، سزاوار سرزنش و سرکوب بیشتری میباشند و اگر از این میان کسانی پیرو مذهب شیعه بوده باشند، جرمش سنگینتر و سزایش بیشتر میباشد.
نگاه طالبان به دولت، نگاه امنیتی است، بدین معنا که دولتها به خاطر تامین امنیت (قطع درگیری مسلحانه) بهمیان آمده، عمده وظیفهٔ آن برقراری امنیت است. قانونشکنان را تعذیب و زندانی نماید، اثر تاریخ گاهی در مغز و ذهن طالبان عمیق است که اصل برقراری امنیت را از دولتهای پیشین گرفتهاند. مکانیسمهای قدیمی در باب مجازات و سرزنش خطاکاران نزد آنها قداست یافته است، مانند قطع دست دزد، تازیانه زدن زناکاران و ….
دولت تنها مسوول تامین امنیت است و تطبیق یکسری فرامین نیز قصد و غایتی غیر از برقراری امنیت ندارند. رفاه و آسایش مردم به نظر آنها ربطی به حکومت ندارد. به قول رییسالوزرای طالبان، امارت طالبان مسوول تامین امنیت میباشد، رزق و روزی مردم به دست خداست. مساعدتهای کشورهای مختلف در سالهای جنگ علیه نظام جمهوریت به تحریک طالبان و اهدای 40میلیون دالر هفتهوار از سوی امریکا به طالبان، در میان این گروه این ذهنیت را خلق کرده که خداوند روزیرسان است، به گردن کفار میزند و برای ما امکانات لازم را میرساند. امریکا که فکر میکند، با دادن پول هفتهوار تحریک طالبان را انعطافپذیر نماید، برخلاف این مساعدتها، آن گروه را از درون خشنتر و باورهای سختگیرانهشان را محکمتر کرده است.
دولت در طالبانیسم هیچ گونه مسوولیت پاسخگویی ندارد، مردم رعیتاند، چیزی شبیه رمهٔ احشام. این چوپان است که خیر و صلاح آنها را میداند و به هر سمتی که خواست، حرکت میدهد. مردم باید در برابر فرامین حکومت تابع و تسلیم بوده باشند، زیرا آنها از یکسو توان تمیز خیر و شر را ندارند، این علمای دینیاند که در روشنایی متون اسلامی، راه صلاح و سعادت را تشخیص میدهند و مردم بسان کودک بیمار ناگزیراند، تجویزهای پزشک را بالای خود تطبیق نمایند. رضایت و قناعت مردم در این میان مطرح نیست.
راه درست زندگی برای مسلمانها همان است که دولت تجویز میدارد. سرکشان با نیروی قهریه و خطاکاران بهوسیلهٔ عمال امر به معروف و نهی از منکر به جادهٔ راست هدایت میگردند و از این بابت ممنون و مشکور حکومت اسلامی هم بوده باشند، زیرا این لطفی است که خداوند در حق ایشان روا داشته است. رییس و رهبر تحریک طالبان، “امیرالمومنین” یاد میشود. تفاوتی که امیرالمونین با سلاطین دارد، این است که 1- امیرالمومنین از مشروعیت الهی برخوردار بوده، سرپیچی از اوامر او، در واقع مخالفت به اوامر خداست. 2- امیرالمومنین هیچ گونه مسوولیتی در بهبود وضع زندگی مردم ندارد، زیرا این خداست که اوضاع ملتی را خوب و از دیگری را ناخوب کرده است. 3- امیرالمومنین مادامالعمر از حق رهبری و زعامت برخوردار میباشد. 4- شورا از دید این گروه حالت استحبابی دارد، امیرالمومنین میتواند مشورتها را بپذیرد و بدان عمل کند، ولی در برابر آن ملزم نیست.
از حیث نظری دولتهای ملی در نزد تحریک طالبان جایگاه خود را نیافته است؛ از یکسو این گروه با واقعیت دولتهای ملی روبرو استند که از خود مشخصات خود را دارا میباشند، از جانبی مفاهیمی همچون خلافت اسلامی، امت مسلمه، یکپارچگی جهان اسلام در ذهن آنها جا گرفته است. وقتی چندین دستهٔ مسلح متعلق به کشورهای مخلتف در ساحات تحت کنترول طالبان زندگی میکنند و برای آیندهشان برنامهریزی دارند، قبل از آنکه ریشه در زدوبندهای سیاسی داشته باشد، از رهگذر اعتقادی، طالبان خود را مکلف میشمارند تا از آنها پشتیبانی بهعمل آورند. بدین ترتیب واقعیت دولتهای ملی در حدی نیست که توانسته باشد، باورهای دینی مذهبی طالبان را به چالش بکشد. عامل اساسی آن، اختلاف کشورهای منطقه و جهان است که در مورد گروههای تروریستی از جمله طالبان دارند، به گونهٔ که اگر یکجانب ارادهٔ فشار را میکند، جوانب دیگر به پشتیبانی آن برمی خیزند. در واقع از وجود اختلاف سیاسی کشورها نسبت به پدیدهٔ تروریسم و افراطگرایی، آن گروهها تغذیه میکنند و به حیاتشان ادامه میبخشند.
همان گونه که تحریک طالبان از “جهاد” تعریف خاص خود را دارد و آن را به مبارزهٔ مسلحانه، قتل و کشتار منحصر میسازد، مفهوم سیاست نیز معنای “تنبیه” و تسلط را دارا میباشد. همین گونه “علم” در نزد طالبان به دانش دینی که شامل ادبیات عربی و معلومات مختصری درباره قرآنشناسی و حدیثشناسی است محدود میگردد. از این رو علوم انسانی و علوم تجربی شامل “دایره” علم نشده و آنهایی که برای کسب آن تلاش میورزند، کار بیهوده انجام داده و سرانجام “مستحق” عالم بودن نمیباشند. با چنین نگاهی است که از نظر طالبان، عالم تنها به آموزشدیدههای مدارس دینی گفته میشود و بس. تناقض اینجاست که طالبان در بهرهگیری از دستاوردهای علوم تجربی در عرصههای پزشکی، مهندسی و تخنیک بهصورت وسیع استفاده میکنند، اما در مقام عمل توجهی به این علوم را لازم نمیبینند و نه استادان این عرصه را در خور احترام و تکریم.
احمد وحید مژده در کتاب “افغانستان پنج سال زیر سلطه طالبان” مینویسد که ملا محمد حسن رییسالوزرای طالبان وقتی دست به گزینش نماینده سفارتخانهای میزد، سورههای نماز را میپرسید و هرگاه درست جواب میداد، مقرر میشد. در تازهترین مورد که رسانههای مجازی آن را بازتاب دادهاند، رییس ادارهٔ ترافیک طالبان در آزمون رانندگی، تنها به یادگیری “دعای سفر” اکتفا میورزد و با درست خواندن آن سند رانندگی برایش تسلیم داده میشود. و باری هم یکی از سران طالبان اذعان داشت، آنهایی که حافظ قرآن مجیداند، دانششان بالاتر از همه است و به هر کاری شایستگی دارند. معنای سخن این است که طالبان با چیزی به معنای تخصص بیگانهاند و در ثانی، فکر میکنند که با فقط چند سوره قرآن و با چند دعای عربی گرهی ناگشوده باقی نمیماند.
آنچه در عرصههای مختلف از ناحیه طالبان میرود، بر زنان دو مرتبه شدیدتر و خشنتر صورت میگیرد، زیرا هم زن در خاستگاه اجتماعی طالبان که قبایل است، در محرومیت شدید به سر میبرد و هم در متون شرعی دستچینشدهای که به خورد طالبان داده شده، زنان در مرتبه دوم قرار داده شده است. بدین ترتیب زن در نزد طالبان بهمثابهٔ جانوری میان انسان و حیوان قرار دارد. این جانور از رهگذر عقل، ضعیف و برای شرارتآفرینی مستعد میباشد. آموزش دختران و زنان و کار در بیرون از منزل برای آنها حرام و برای طالبان غیر قابل پذیرش میباشد. شاید یکی از بهترین آزمونها برای تشخیص اینکه چه کسی طالب واقعی و چه کسی طالب غیر واقعی است، دیدگاه او درباره زنان تشخیص گردد.
در گفتگوهای قطر وقتی خانم فوزیه کوفی؛ عضو هیات مذاکرهکننده دولت در مقابل هیات طالبان قرار میگرفت، کسانی از میان آنها روی خود را میپوشاندند، تا خانم کوفی را نبینند. رفتار طالبان ثابت میسازد که زنان را تنها برای مجامعت و تولید نسل در اجتماع ضروری میدانند و در ادبیات پشتو به جای شوهر و همسر خاوند بهکار برده میشود که معنای صاحب را افاده میکند. در واقع زنان مانند مال و متاع در اختیار مرد قرار میگیرد که از خود هیچ گونه آزادی و حق انتخاب را ندارد.
نتیجه
شناخت ماهیت تحریک طالبان از مسایلی است که تا هنوز کشورهای منطقه و جهان روی آن بحث دارند و بسا دیده شده که با سادهسازی مساله، تحریک طالبان را با فاشیسم و یا دولتهای خودکامه به مقایسه میگیرند. ادعای نویسنده بر این بوده است که شباهتهایی میان طالبان و گروههای سیاسی و مذهبی تندرو و تمامیتخواه وجود دارد، طوری که میتوان یکسانیهایی را میان تحریک طالبان و القاعده و داعش و بوکوحرام ثابت کرد، درعین حال تحریک طالبان دارای ویژگیهایی است که بهصورت انحصاری به آن گروه تعلق دارد، از این رو درک واقعی پدیدهٔ طالبان را میطلبد، تا به گونهٔ مستقل مورد تحلیل و ارزیابی قرار گیرد، اینجاست که به این مساله مفهوم “طالبانیسم” مطرح شده است.
طالبانیسم ماهیت خود را مدیون خاستگاه خود است، در حالی که طالبانیسم از ترکیب، سیاست، مذهب و قومیت شکل گرفته است. درهمتنیدگی عناصر یادشده، معجونی را بیرون داده است که گاهی در نگاه آکادمیک متناقض به نطر میآید. این نفود و نیرنگهای سیاسی است که قومگرایی و مذهبپرستی را در کنار هم قرار داده است، در حالی که مذهب به جهانوطنی میاندیشد و از برابری دینی سخن میگوید و طالبان بر طبل برتری قوم پشتون میکوبد. مذهب، طلب علم و دانش را بر مرد و زن فریضه میداند، ولی این رسوم و عنعنات قومی است که باید زنان از منزل قدم بیرون ننهند. واضح نیست که حکم خانهنشینی زنان از کجا منشا میگیرد، در حالی که در زندگی قبایلی زنان همگام با احشامشان شب و روز کوهها و درهها را طی میکنند، در آن جا نه از پردهنشینی خبری است و نه از حجابی که طالبان بر آن پا میفشارند اثری! مذهب به صراحت از سپردن کار به اهل آن که در زبان امروز متخصص نامیده میشود، حرف میزند، و آن را امانت الهی میخواند، ولی قومگرایی تحریک طالبان حکم میدارد تا قدرت در دست یک قوم بوده باشد و یا همچنان مذهب، شورا را در امور سیاسی یک پایهٔ اساسی معرفی میدارد و مشروعیت سیاسی را به رضایت مردم منوط میسازد، و از پاسخگو بودن زمامدار در برابر تودهٔ مردم میگوید، اما فرهنگ قبیلوی برخلاف آن حکم میکند و تحریک طالبان بر اساس آن رفتار خود را عیار ساختهاند، و مثال های دیگر ….
وجود این تناقضات درونی، به سخن امروزی از عدم انسجام فکری تحریک طالبان خبر میدهد و یک نشانهٔ بارزی است که نظامهای فکری نامنسجم و ناسازگار، استعداد دوام و بقا را ندارند. واقعیتهای زندگی با گذشت زمان این تناقضات را برملا میسازد، به ویژه که گروهی در راس امور قرار داشته باشد و با واقعیتها در تماس باشد. شرایط سیاسی و تبلیغاتی برای زمان محدودی میتواند بر این تناقضات پردهپوشی کند، و بهجز از میدانهای جنگ سایر مسایل ناشنیده بماند، ولی همین که جنگ پایان پذیرفت نیازهای زندگی آهسته آهسته سر بلند میدارد، و آن شور و هیجان جای خود را به عقل و تدبیر خالی میکند. حاصل این بحث این است که تحریک طالبان در حال حاضر با چالشهای عدیدهای روبرواند، از جمله: 1- عدم مشروعیت از سوی مردم افغانستان. 2- عدم مشروعیت از سوی جامعه جهانی. 3- حمایت از تروریسم و دشمنی با حقوق بشر از جمله زنان 4- ناتوانی در امر مدیریت کشور و نسپردن امور به اهل فن. 5- دشمنی با افکار و مذاهب غیر خودشان مانند شیعیان. 6- حمایت از مخالفان مسلح کشورهای منطقه مانند پاکستان، ایران، تاجیکستان، اوزبیکستان و ترکمنستان .7- وجود مخالفان مسلح مانند جبهه مقاومت ملی و جبهه آزادی.
باور نویسنده بر این است که هر یکی از موارد یادشده برای از پا در آوردن تحریک طالبان موثر و گاه بسنده میباشد. اما نویسنده را عقیده بر آن است، عدم انسجام فکری طالبان که در این نوشته از آن به “طالبانیسم” یاد میشود، مهمترین نقیصهٔ تحریک طالبان است که از درون آن گروه را میآزارد و به سرعت به فروپاشی آن منجر خواهد شد؛ زیرا این ناانسجامیافتگی، تبعات زیادی به همراه دارد، از جمله: 1- از درون طالبان باعث انحرافات با تمسک به متون دینی میشود.2- قومگرایی، نارضایتی و سرانجام جداییطالبان غیر پشتون را بار میآورد. 3- حقوق بشر بهویژه حقوق زنان، در مناسبات بینالمللی دارد جای پای خود را محکم میسازد و به سادگی نمیشود از آن رد شد. این مساله فشارهایی را بالای تحریک طالبان در پی میآورد. 4- پشتیبانی از گروههای مخالف مسلح دولتهای منطقه بهصورت قطع با واکنش آن کشورها مواجه خواهد شد. 5- تمامیتخواهی و انحصارطلبی مذهبی، برای میلیونها شیعهمذهب افغانستان از تحمل بیرون خواهد بود.
تاکید روی انسجامنیافتگی فکری طالبان به این معنا نیست که دست در دست گرفته انتظار کشیده شود تا طالبان از دورن بپاشند؛ بل مقصد نویسنده این است که تحریک طالبان دارای ساختار درونی منسجم نبوده و با نیرنگهای استخباراتی بهصورت میکانیکی در کنار هم قرار گرفتهاند و با گدشت زمان و دوام مقاومت، فروپاشی طالبان از درون سرعت میگیرد.
دربارهٔ نویسنده: *عبدالحفیط منصور متولد ۱۳۴۳ در ولایت پنجشیر است. او عضویت جمعیت اسلامی افغانستان، مدیریت روزنامه مجاهد، ریاست فرهنگی جمعیت اسلامی، ریاست خبرگزاری باختر، ریاست رادیو تلویزیون افغانستان، مدیریت هفتهنامهٔ پیام مجاهد، نمایندگی در پارلمان افغانستان و عضویت هیات مذاکرهکنندهٔ دولت در دوحه را در کارنامهٔ خود دارد. حفیظ منصور در حال حاضر مسوول فرهنگی بنیاد احمد شاه مسعود است.
یادداشت: آرای نویسندگان و صاحب نظران، الزاما بیانگر دیدگاه روزنامه راه مدنیت نیست.