مقاله

رنگ‌ونیرنگِ جنگ و ملتِ میان دو سنگ

دکتور *زمان ستانیزی
استاد الهیات وعرفان در پوهنتون تحصیلات عالی پسِفیکا، ایالات متحد امریکا
جهان با علم به پیش می‌رود، ولی مردم افغانستان حتا با دست‌آورد و پیشرفت‌های علمی دگران در جستجوی برگشت به اسلاف هستند. مردم جوامع دگر در فکر بهبود امروز هستند، ولی مردم ما حقیقت جغرافیای امروز و هویت ملی را در خیال‌پردازی بازنویس‌های تاریخ پارینه می‌جویند. جوامع دگر مدنیت را از شهرها به روستاها و کوه‌ها می‌برند، ولی مردم ما بدویت را با خشونت از کوه‌ها به شهرها می‌آورند و جوانان را با تفنگ‌ها به کوه‌ها و روستاها می‌فرستند، وقتی در بیگانگی با علم و معرفت برمی‌گردند، آز آن‌ها توقع دارند شهرها را با رنگ قلم و حکم کتاب اداره کنند.
هیچ جامعهٔ بدون مشکل نیست، هیچ مشکلی بدون راه حل نیست، ولی چرا راه‌های حل جامعهٔ ما پیوسته با جنگ چاره‌سازی می‌شوند. در جوامعی که فرهنگ‌شان در حماسه‌های قهرمانان و پهلوانان جنگجو تعریف شده، مشکلات خود را از راه مصلحت و مشورت حل می‌کنند، ولی در کشوری که به «وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ» اعتقاد دارند، تا زمانی که یک مشکل از راه جنگ حل می‌شود، به راه حل صلح‌آمیز رو نمی‌آورند.
از نیم قرن به این‌سو جوانان هر نسل سرزمین ما در جنگ به دنیا می‌آیند، در جنگ کشته و با آرمان‌های‌شان در جنگ‌های پایان‌ناپذیر خاک می‌شوند. با ایدیالوژی سرخ، نژادپرستی سیاه، دین‌پرستی سبز، دین‌ستیزی آبی و دین‌گرایی سپید آمدند و سر بریدند و رفتند. به نام خدا، به نام مردم، به نام اقلیت، به نام اکثریت، به نام شمال به نام جنوب و… کشتند و باز هم کشتند.
فرهنگ سیاسی ما پیوسته در جنگ رنگ گرفته. عدهٔ که از دین دَرْکی ندارند و از ایدیالوژی فهمی، ناخودآگاه آلهٔ دست تاجران اسلحه شده، جنگ‌خو، جنگ‌جو و جنگ‌سالار شدند. این‌ها جز جنگ هیچ هویتی ندارند. از تعلیم، تحصیل، معارف و استعداد کمترین بهره داشتند، ولی جنگ به آن‌ها شخصیت داد، ابزار جنگ به آن‌ها قدرت داد و هواخواهان گمراه ناعاقبت‌اندیش قدرت‌شان را در پیروی کورکورانه تضمین کردند. وقتی جنگ به جنگ‌سالار این‌قدر اعتبار ببخشد، بدیهی است که صلح نمی‌خواهد.
این ره‌بُران با احساسات مردم بازی کردند و می‌کنند و به بهانهٔ دفاع از خواسته‌های مشروع منطقه و مردم محل جریان‌ها را به دور منیت خود می‌چرخانند. بدون استثنا همهٔ ملوک‌الطوایفانِ جزایر قدرت به رغبت حامیان مداخله‌گر خارجی‌شان در تشنج گِردبادهای فرار از مرکز، افغانستان را به ازهم‌پاشی تهدید می‌کنند.
نبود مقاومت مردمی بعد از فروپاشی نظام جمهوری اگر از یک‌طرف نمایانگر خستگی مردم از جنگ است، از طرف دگر به طالبان احساس کاذب حمایت مردمی می‌دهد که علی‌الرغم مطالبات مکرر جهانیان حصول مشروعیت سیاسی از ملت افغانستان را نادیده می‌گیرند.
در این دوراهی سرنوشت‌ساز، اگر مردم در برابر استبداد دینی قیام می‌کنند، از عقب هر سنگ جنگ‌سالار فرصت‌طلب سر بلند می‌کند؛ اگر مقاومت نمی‌کنند، سکوت‌شان حمایت از حاکمیت طالبان پنداشته شده، آن‌ها را در انعطاف‌ناپذیری لجوج‌تر می‌سازند.
مبارزه با لجاجت و استبداد دینی وجیبهٔ اخلاقی و مدنی همهٔ ماست، ولی اگر چنین مبارزه با تفنگ خارجی آغاز می‌شود، بدیهی است که فرمایشات خارجی را در قبال خواهد داشت. بی‌سبب نیست که هر کشور خارجی حاضر است به افغان‌ها هر قدر اسلحهٔ که برای کشتن همدگر بخواهند، می‌فرستند. تجربهٔ نیم قرنِ اخیر ثابت ساخته که در چنین ماجراجویی‌ها خواسته‌های بیگانگان برآورده می‌شوند، ولی آرمان‌های مردم افغانستان همان هستند که بودند.
سی‌سال قبل، بعد از سقوط حکومت داکتر نجیب، جنگ‌سالاران و جهادسالاران سنگدل از کوه‌ها به شهرها ریختند، ثروت عامه را چور و چپاول کردند، ملک و مال را غارت کردند، خانه و کاشانهٔ مردم را غصب کردند، وحشتِ رقص مرده به نمایش گذاشتند، سینه بریدند، میخ در سر کوبیدند، بر حریم و ناموس شهریان کابل تجاوزهای دسته‌جمعی کردند، کابل را با بیش از هفتاد هزار شهریان آن با خاک یک‌سان کردند و مدنیت آن را چاکر منیت خود ساختند.
انعطاف‌ناپذیری طالبان در خون آن‌ها نیست، در خوی آن‌هاست. آن‌ها در بیست سال محرومیت در محیط صخره و سنگ کوه‌ها سنگین‌خو شده‌اند و با راه و رسم و زندگی شهری و ارزش‌های مدنی (مدینه‌ای) بی‌اعتنا گشته‌اند. تحمیل این محرومیت بر طالبان به همان اندازه تاسف‌آور است، که انتقال چنین تحریمات به زنان محروم جامعهٔ ما، آن هم به نام «اسلام».
صرف‌نظر از این، مگر باید بگذاریم که تاریخ تکرار شود و اکنون گروهٔ دگر به کوه‌ها بالا شوند، از تعلیم و آموزش مدنیت به دور بمانند تا با سنگ خو کنند، سنگین‌دل شوند و بیست‌سال بعد با ذهنیت‌های مکدر از کوه‌ها پایین شوند و سنگ بر سر ما بکوبند؟ آن‌ها از جنگ‌سالاران دیروز و طالبان امروز هیچ فرقی نخواهند داشت. ممکن لهجه و زبان‌شان فرق داشته باشد. این‌که فرق نشد. ظلم و جهل به هر نام و هر زبان که باشد، ظلم است.
هر قدر «باهم» بودن را نادیده می‌گیریم، باهم «از هم» می‌پاشیم. رنگ می‌رود و جنگ می‌آید. چرا از جوامع دگر رنگ نمی‌گیریم، رنگ صلح، رنگ تمدن، رنگ هم‌زیستی، رنگ هم‌خونی و هم‌خویی، رنگ هم‌رنگی.
اگر گاندی، غفارخان، ماندلا و مارتین لوتر کینگ توانستند بدون خشونت ملت‌های خود را آزاد کنند، چرا مردم افغانستان راه سیاست عدم تشدد را در پیش نمی‌گیرند تا در پایان کار همدگر را خواهر و برادر و برابر بیابند، نه سردار و سرور و مهتر.
وقت آن رسیده تا با درایت خود را در واقعیت‌های جهان امروز بیابیم و نگذاریم بیگانگان ما را برای طرح‌های سیاسی خود به بیراهه‌ها سوق دهند.
بدون شک باید در برابر تاریک‌اندیشی‌ها رزمید، ولی جنگ تنها راه نیست. سیاست‌مداران را نباید گذاشت که جوانان با احساس ما را گمراه سازند. هر مبارزه باید ملت‌مرکز و کشورمحور باشد، نه قومی، منطقه‌ای، زبانی یا مذهبی. مبارزه باید برای اعادهٔ کرامت انسانی باشد، برای آزادی بیان و آزادی عقیده؛ برای فرصت کار و رهایش و آسایش؛ مبارزه باید برای حقوق طبیعی و حقوق مدنی باشد؛ برای حق حیات، حق تعلیم و تحصیل؛ حق بشری و حق انسانی؛ حق نفس کشیدن آزاد؛ حق نگریستن به آسمان صاف بلند بی‌کران.
انسان با همهٔ این حقوق و آزادی‌ها خلق شده. زورمندان را نگذاریم حقوقی را که خداوند و طبیعت به ما داده غصب کنند. وقتی بالای حقوق مدنی ما در مدینه و شهر تعرض می‌شود باید در شهرها از راه صلح و عدم تشدد از آن دفاع کنیم، نه اینکه به کوه‌ها بالا شویم.
تا چند به کوه‌ها بالا شویم، هیزم نفرت بیاوریم و شهرها را بسوزانیم. فرهنگ خشونت از محیط خشن رنگ می‌گیرد. نیم قرن است که فاشیستان شملیون‌صفت برای امیال شوم بیگانگان در تلاش‎‌اند افغانستان متحد و یک‌پارچه را به افغانستان‌های ضعیف‌تر، محتاج‌تر و کوچک‌تر تقسیم کنند. این‌ها با هم‌دستی جنگ‌سالاران جگرگوشه‌های معصوم مردم را شُست‌وشوی مغزی کرده به نام دفاع از دین یا قوم یا نژاد یا زبان برای جنگ به دشت و کوه می‌فرستند، درحالی‌که پسران و دختران خود را آسوده‌خیال در تنعم و تمول و ناز و نعمت در خارج از کشور می‌پرورانند. زمانی عرصه بر آن‌ها تنگ می‌شود، به عشرت‌سراهای ولی‌نعمتان خود برمی‌گردند، ولی کشته‌های ما را زیر خاک و گرسنه‌های ما را سر خاک رها می‌کنند. تجربهٔ ناکام و تلخ تاریخ را چند بار باید تکرار کرد تا از آن عبرت گرفت؟
باید به فحوای اولین فرمان آسمانی «اقرأ» به آزادی بیان باور داشت، نه به سکوت و خاموشی در برابر زورمندان.
باید به حکم «لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ» حاکمیت سیاسی غیرقرآنی و استبداد دینی را نپذیرفت، ولو زیر شعار «اسلام» باشد.
باید از «لَـَٔايَـٰتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ و ٱلْـَٔايَـٰتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ» الهام گرفت و به قداست اندیشه باور داشت، نه به شعار دین‌پرستی عاری از خداپرستی.
کرامت در هویت قوم یا مذهب یا نژاد یا زبان نیست، کرامت بنی‌آدم در آدمیت و انسانیت اوست. فضیلت در خون و خاک نیست، در خرد است؛ در جان و خرد، که خداوند اندیشهٔ برتر از آن نیافریده.
یادداشت: محتوای این مقاله بیانگر دیدگاه روزنامه نیست.

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. خداوند تعالى به داکتر صاحب گرامى عمر طولانى و صحت کامل نصيب کند، داکتر صاحب يگانه فردى است که بدون کدام وابستگى حقايق را بيان ميکند

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا