نسبت ما با یازده سپتامبر
رخداد یازده سپتامبر در نوع خود حادثۀ بیپیشینه با پیامدهای وسیع، پیچیده و دارای ابهامهای پرسشبرانگیز و قابل تامل بوده است. ربودن چهار هواپیمای مسافربری و کوبیدن آنها به برجهای تجارتی نیویورک و ساختمان پنتاگون، گریز از رادارها و چترهای امنیتی ایالات متحد امریکا، نظام امنیتی جهان غرب و بهویژه ایالات متحد امریکا را در شوک ژرفی فرو برد .
کشتهشدن سههزار نفر در این رخداد و اتفاقات بعد از آن نشان داد که طراحان و عاملان این حادثه ابعاد و گسترۀ پیآورد آن را محاسبه کرده بودند.
البته پرسشها، چیستیها و چراییهای زیادی پیرامون این رخداد وجود دارد که برخی صاحبنظران در سراسر جهان به آن پرداخته و زوایای آن را کندوکاو کردهاند.
در این نوشته نه بهخود رخداد؛ بل به افغانستان که بعد از آن حادثه ناگهان نقطۀ عطف توجه جهانیان شد و بالاخره طولانیترین و نافرجامترین جنگ امریکا در آنجا رقم خورد، پرداخته میشود .
بعد از حمله به برجهای تجارت جهانی در نیویورک در یازدهم سپتامبر۲۰۰۱، در تاریخ ۷اکتبر همان سال، جورج دبلیو بوش؛ رییسجمهور وقت امریکا، فرمان حمله به افغانستان را صادر کرد. این حمله که بهصورت گسترده از سوی متحدان امریکا و حتی مخالفان منطقهای آن مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفت، مدت ۱۹سال و ۱۰ماه و ۳هفته و ۲روز طول کشید. در این مدت بیش از 22هزار سرباز امریکایی کشته و زخمی شدند ودر حدود ۲/۵تریلیون دالر خرج روی دست امریکا و متحدانش گذاشت .
اما هزینه اصلی و غیر قابل جبران حملۀ امریکا علیه رژیم طالبان در سال۲۰۰۱ را مردم افغانستان به دوش کشیدند/ میکشند. صدهزار کشته و صدهاهزار زخمی گوشهای از آلام بیپایان مردم این سرزمین است که هنوز ادامه دارد. سناریویی که معلوم نیست مردم افغانستان چقدر تاوان دیگری پس بدهند .
چرا باید افغانستان و مردم آن بهای حمله به برجهای تجارت جهانی در نیویورک را پرداخت کنند؟ نسبت مردم افغانستان با یازده سپتامبر چیست؟ آیا عاملان آن از میان مردم افغانستان بودند که اکنون مجبور به پرداخت غرامت آن هستند؟ تا هنوز هیچ تحقیقی نشان نداده است که طراحان، مجریان و سازندگان رخداد یازده سپتامبر از افغانستان بوده باشند. پس چرا ما باید هزینه آن را پرداخت کنیم؟
افغانستان بهعنوان عقبه تروریزم بینالمللی
با سقوط حکومت مجاهدین در سال۱۹۹۵ کسانی زمام امور کشور را به دست گرفتند که مناسبات ریشهدار و عمیق با گروه تروریستی القاعده داشتند. طالبان با جا دادن اسامه بن لادن در قندهار و آزاد گذاشتن دست القاعده برای هر گونه اقدام تروریستی، افغانستان را به پایگاه بزرگ این سازمان مخوف جهانی تبدیل کرد. اسامه بن لادن سرکرده جهانی القاعده از قندهار تمام فعالیتهای این گروه در سراسر جهان را هدایت و رهبری میکرد. کشور عملا نقش مرکز سوق و ادارۀ القاعده در جهان را بازی میکرد. حمله به برجهای تجارت جهانی در نیویورک نیز از همین مرکز و به فرمان اسامه بن لادن از افغانستان به انجام رسید. افغانستان به عقبه مهم تروریزم بینالمللی مبدل شده بود. بعد از رخداد یازده سپتامبر، طالبان با لجاجت تمام به درخواستهای مکرر ایالات متحد امریکا مبنی بر اخراج و یا تحویلدهی اسامه بن لادن، جواب رد داد. طبیعی است که در چنین شرایطی تاوان حمایت تمامقد از القاعده، از خاک و مردم افغانستان گرفته شود. خاک و مردمی که کوچکترین نقش در بروز و خلق رخداد یازده سپتامبر نداشتند.
رهبران تروریستپرور
افغانستان گورستان تفکر و اندیشه است. این واقعیت را نباید انکار کرد. گریز از حقیقت ره بهجایی نمیبرد. مارکسیستها با شعار انترناسیونالیزم جهانی، وقتی در افغانستان به قدرت رسیدند، به سرعت به جناحهای قومی و زبانی تقسیم و سرانجام عصبیتهای قومی و زبانی حزب آتشین ایدیولوژیگرای مارکسیسم لیلینیزم را در پرتگاه قومگرایی سقوط داد. مجاهدین نیز که با شعار جهانوطنی دینی و پا گذاشتن بر سر تمام قطببندیهای نژادی سلاح برداشته و به کوهپایهها رفتند، ولی فردای ورود به کابل و تصاحب قدرت آنچنان دیگرگون شدند که کمونیستهای قومگرا به گرد پای این مجاهدان فیسبیلالله هم نمیرسیدند. فاجعه در زمان مجاهدین به درجات وحشتناکتر و دردآورتر از زمان سلف آنها – کمونیستها- بود .
حکومت پسا بن نیز بهطور عمیق و اسفباری از این مرض مزمن رنج میبرد. حکومت موقت، انتقالی و حکومتهای منتخب بهجای طرح مارشال نوسازی افغانستان و خروج کشور از چرخه مشکلات که سالها تمام هستی ما را به نابودی کشانده بود، درست در همان نقطه عصبیتهای قومی و زبانی بازگشت. این رویکرد در ادبیات سیاسی افغانستان آنچنان تاثیر گذاشت که دشمنان مسلح که علیه حکومت قانونی و برخواسته از آرای مردم میجنگیدند و هر روز دهها جوان این وطن را به قتل میرساندند و در جهان تروریست شناخته شده و در لیست سیاه ملل متحد بودند، برادران ناراضی عنوان گرفتند و بر سر عملیات شبانه نظامی خارجیها علیه لانههای تروریستان غوغا به پا شد. تشدید این عصبیت، رهبران سیاسی و حکومت افغانستان را به حامیان طالبان تروریست مبدل کرده بود. به گونهای که ارگ ریاست جمهوری نقش بلندگوی طالبان را بازی کرده و نیات طالبان از زبان ارگنشینان بیان میشد. بازی با کارت قومیت بهنفع تروریستان طالب بود و رهبران حکومت پسابن عملا در زمین طالبان بازی میکردند. کنشگران سیاسی کشور به فوتبالیستهایی شباهت داشتند که دایم به خود گل میزدند.
درست است که ما نقشی در طراحی و اجرای عملیات رخداد یازده سپتامبر نداشتیم، اما وقتی کشور ما به عقبه تروریزم بینالمللی تبدیل میشود، رهبران حکومت و کنشگران سیاسی بهنفع دشمن بازی میکنند و از حامیان پروپاقرص تروریستها میشوند، نسبت ما با رخدادهای مثل یازده سپتامبر روشن میشود. این گونه است که مردم افغانستان بیهیچ جرمی مجازات میشوند و تاوان اعمال تروریستیای را میپردازند که نهتنها در آن نقشی نداشته و ندارند که خود بزرگترین قربانی آن هستند. تا این دور باطل وجود داشته باشد، رنج ما را پایانی نیست.