تحلیل

سناریوی سوم؛ تعامل با طالبان

گزینۀ تعامل با طالبان قبل از شروع مذاکره امریکا با این گروه در دوحۀ قطر، در میان سیاست‌گذاران واشنگتن از موضوع‌های پرطرفدار محسوب می‌شد.

این گزینه هم بر محوریت سیاست «اقتصادبنیاد» ترامپ پایه‌ریزی شده و از هزینه هنگفت این جنگ طولانی و فرسایشی می‌کاست وهم ساختار قدرت پیش‌بینی‌شده در توافق‌نامۀ دوحه، مطابق خواست و امیال ایالات متحد امریکا در نظر گرفته شده بود.

با سقوط سریع و غیرمنتظرۀ حکومت غنی و ورود پیروزمندانه طالبان به کابل، معادلات تغییر و تحولات به گونه‌ای که در موافقت‌نامه دوحه پیش‌بینی شده بود، پیش نرفت.

گروه طالبان بدون توجه به‌ساختار سیاسی پیش‌بینی‌شده در توافق‌نامه دوحه، قدرت را به‌دست گرفتند و حکومت سرپرست خود را تشکیل دادند. با گذشت زمان گروه طالبان ضرورت حکومت برآمده از گفتگوها میان افغان‌ها را «نیاز گذشته» دانسته و حاضر به گفتگو با هیچ کس برای معامله بر سر تقسیم قدرت نشدند.

در نتیجه در افغانستان حکومتی سربرافراشت که از نظر ساختار تک‌قومی و تک‌گروهی و از نظر سیاسی دارای پیوندهای نزدیک با رقبای جهانی ایالات متحد امریکا بود. نظریه تعامل با طالبان در فقدان راه‌های ممکن دیگر، گزینه‌ای است که امریکا و متحدان آن را قادر می‌سازد که به اهداف زیر دست یابند:

خروج طالبان از بازی در میدان چین و روسیه

در امریکا این نکته که بستن همه راه‌های ارتباط با طالبان، این گروه را به روسیه و چین نزدیک‌تر می‌کند، پذیرفته‌شده است. از دید امریکا سیاست «چماق و زردک» در نبود یک چهارچوب حقوقی و قانونی برای باز نگه‌داشتن در گفتگو میان طالبان و ایالات متحد امریکا، راهکاری است که پاسخ می‌دهد. امریکا میزان نیازمندی طالبان به کمک‌های خارجی را به‌خوبی می‌داند و از این نقطۀ ضعف طالبان تا حد ممکن بالاترین بهرۀ سیاسی را می‌برد. گروه طالبان هم به جایگاه متحدان سیاسی خود مثل چین، روسیه، ایران و پاکستان واقف‌اند و می‌دانند که در امور مالی و کمک‌های نقدی، نباید روی آن‌ها حساب ویژه باز کنند.

کمک ماهانه نزدیک به دوصد میلیون دالر (یک‌میلیارد در سال گذشته) در قالب کمک‌های بشردوستانه، در زمانی که طالبان به یک روپیۀ آن نیاز مبرم دارند، سبب شده که گروه طالبان نه‌تنها ارتباط خود با امریکا را قطع نکرده و گفتگوی آن‌ها کماکان از طریق قطر ادامه یابد، بل طالبان اصرار به توسعه و گسترش روابط با امریکا دارند. این کمک‌ها همراه با تهدید استفاده امریکا از مولفه‌های موجود در افغانستان،  پازل سیاست «چماق و زردک» این کشور در قبال افغانستان را تکمیل می‌کند و سبب خروج تدریجی، اما پیوسته طالبان از بازی به نفع چین و روسیه می‌شود.

تشکیل حکومتی با قاعدۀ وسیع‌تر

در انتخابات ریاست جمهوری۱۳۹۳ اشرف غنی و عبدالله عبدالله هر دو ادعای پیروزی در انتخابات کردند. این جنجال سیاسی با پادرمیانی جان کری؛ وزیر خارجه وقت امریکا، با به‌وجود آمدن ریاست اجراییه در قالب حکومت افغانستان به‌صورت موقت حل شد.

استدلال امریکایی‌ها برای ایجاد ریاست اجراییه در آن زمان این بود که تجربه چهارده‌سال حکومت‌داری در افغانستان نشان داد که سیستم ریاستی، پاسخگوی نیاز جامعه متکثر و متنوع از نظر قومی و اتنیکی افغانستان  نیست. سیستم ریاستی، نظامی است که در قانون اساسی فعلی افغانستان مورد تایید قرار گرفته است. در سیستم ریاستی، رییس‌جمهوری دارای اختیارات نامحدود اجرایی است و در قبال عملکرد خود به‌هیچ نهاد و شخصی پاسخگو نیست. خیلی را باور بر این است که سیستم ریاستی، فسادآور و برای افغانستان نوع مناسب حکومتی محسوب نمی‌شود.

قدرت زمانی در افغانستان مهارشدنی است که در قالب «دموکراسی انجمنی» توزیع گردد. دموکراسی انجمنی نسخه‌ای است در غیاب دموکراسی شهروندی که اصل بنیادین آن «فردمحوری» است.

تشکیل حکومت با قاعده وسیع که این روزها مورد تاکید قرار می‌گیرد، روی دیگر از سکۀ دموکراسی انجمنی است که در آن شاخص تقسیم و توزیع قدرت قومیت است. امریکا امیدوار است که با به‌وجود آمدن چنین حکومتی، ساختار تک‌قومی و تک‌گروهی قدرت در  کابل شکسته شده و زمینه مهار و کنترل آن امکان‌پذیر می‌شود.

تقویت جناح میانه‌رو طالبان

اگرچه طالبان به گروه‌های کوچک زیادی تقسیم شده‎‌اند، اما در یک دسته‌بندی کلی، با تقسیم این گروه به دو جناح تندرو و میانه‌رو، می‌توان دورنمای کلی آن را به تصویر کشید. رهبران عمدۀ جناح میان‌رو عبد الغنی برادر، ملایعقوب مجاهد، (فرزند ملامحمد عمر) امیرخان متقی و عباس استانکزی هستند، اما جناح تندرو در محوریت سراج‌الدین حقانی (خلیفه) جمع شده‌اند. افغانستان تحت کنترل گروه حقانی، بیشتر تروریست‌پرور، انعطاف‌ناپذیر، ایدیولوژی‌گرا و بی‌اعتنا به تمام نورم‌ها و ارزش‌های بین‌المللی است. از افغانستانی که با ایدیولوژی حقانی‌ها اداره شود، باید ترسید؛ زیرا در ایدیولوژی آن‌ها کافران (غیر مسلمانان) نه قابل بخشش‌اند و نه قابل تعامل.

کارشناسان تاکید می‌ورزند که سیاست سخت‌گیرانه علیه طالبان به نتیجه معکوس منجر می‌شود؛ زیرا طالبان در سایۀ سیاست انعطاف‌ناپذیر امریکا قادر به دشمن‌سازی و تغییر ذهنیت سربازان و جنگ‌جویان خود علیه منافع امریکا خواهند شد. فقدان تعامل مثبت و کارآمد، موضع جناح تندرو را تقویت و آن‌ها را در تعاملات میان‌گروهی، در موقعیت برتر قرار می‌دهد. واکنش گروه طالبان در برابر سیاست سخت‌گیرانه، تقابل همراه با انتقام‌گیری است. با عنایت به‌مناسبات تنش‌آلود میان روسیه و امریکا بر سر مسایل زیادی در جهان، امکان بهره‌بردن استخبارات منطقه و جهان از این فضا، وجود دارد. در این صورت طالبان، به‌عنوان بخشی از این بازی استخباراتی، به خشونت رو آورده و از گروه‌های تروریستی بین‌المللی حمایت خواهند کرد.

با کنار هم چیدن این فاکتورها درک انتخاب سناریوی سوم از سوی امریکا، دشوار نیست. در برداشتی که منجر به رسیدن به سناریوی سوم می‌شود، ایالات متحد امریکا در تعامل با طالبان دست بالاتری دارد؛ زیرا تداوم حکومت طالبان، بدون کمک‌های امریکا امکان‌پذیر نیست. از طرفی، کشوری که بتواند در زمینۀ کمک مالی جای امریکا را بگیرد، وجود ندارد.

امریکا خواهان مهار و کنترل قدرت در افغانستان برای ایجاد موازنه در کشور است؛ این مامول با راضی‌ کردن طالبان به واگذاری بخشی از قدرت به گروه‌های قومی دیگر، به‌دست می‌آید. اگرچه رسیدن به توافق در این زمینه، بخش دشوار تعامل با طالبان است، اما از دید امریکایی‌ها، گذشت زمان طالبان را وادار به پذیرش آن خواهد کرد. تعامل با طالبان نباید منتهی به تنش و برخورد میان‌گروهی آن‌ها شود. به نظر می‌رسد که اکنون زمان مناسب صف‌آرایی و اصطکاک گروه‌های داخلی طالبان نیست؛ زیرا تندروها با استفاده از سوژه‌های دینی و مذهبی به راحتی رقبای خود را حذف خواهند کرد. لحاظ این پیچیدگی در تعامل با طالبان، حیاتی و مهم است.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا