افغانستان و تیوری «نظم نوین جهانی»
برای ورود به بحث، مجبور به پرداختن پیشنیاز آن هستیم تا مساله اصلی قابل درکتر و پردازش به آن سهلتر شود. «سیاست جغرافیایی» بحثی است که حداقل در دوصد سال اخیر مورد توجه سیاستگذاران و استراتژیستهای دنیا قرار دارد و بر این اساس منجر به اجراییشدن پالیسیهای زیاد از سوی کشورهای قدرتمند جهان گردیده است. مطالعات تاریخی آشکار میکند که «سیاست جغرافیایی» فاکتور بنیادین در نوع نگرش و رفتار سیاسی ابرقدرتها نسبت به کشورهای معین است .
سیاست جغرافیایی چیست و به چه منظوری بهوجود آمده است؟
از نظر تیوری، سیاست جغرافیایی تعیین و مشخص کردن رفتار و عمل سیاسی دولتها و کشورها در قبال سرزمین و کشور معین به دلیل وضعیت جغرافیایی و ژیوپلیتیک آن است. ۱۱۸سال پیش پروفیسور هلفورد مکیندر؛ دانشیار جغرافیایی دانشگاه آکسفورد طی سخنرانی در محل انجمن جغرافیایی سلطنتی انگلستان در ۲۵جنوری ۱۹۰۴ اصطلاح «هارتلند» را به کار برد. او با این استدلال که جهان خشکی از نظر اهمیت به سه بخش متفاوت تقسیم شده است، کره زمین را یک قلب و دو هلال داخلی و خارجی ترسیم کرد. از نظر پرفیسور هلفورد، کشوری مسلط بر هارتلند «قلب زمین» بر تمام سرزمینهای حاشیهای استیلا خواهد داشت.
گرچه امروزه مفهوم هارتلند بسته به شرایط، دچار دگرگونی ژرف شده و مصادیق آن با آنچه پروفیسور هلفورد بیان داشته بود، تفاوت فاحشی یافته، اما کلیت مساله همچنان مورد پذیرش سیاستگذاران و پالیسیسازان قدرتهای بزرگ و کوچک جهان است.
سیاست جغرافیایی در مقایسه با تیوری هارتلند، از قدمت بیشتری برخوردار است، اما طرح نظریه هارتلند آن را تیوریزه کرد و رسما در سیاست خارجی کشورها بهویژه قدرتهای بزرگ و تعیینکننده جهان، جایگاه خاص داد .
سوالی که اکنون وجود دارد این است که اهمیت جغرافیایی یک کشور با چه شاخصههایی محاسبه میشوند. چرا باید کشور و یا سرزمینی به گفته پروفیسور هلفورد «هارتلند» باشد و دیگران حاشیه؟
عناصر و فاکتورهایی که کشورها را به مناطق محوری و یا حاشیهای تقسیم میکنند، خود به دو دسته «ثابت و متغیر» تقسیم شدهاند. مهمترین فاکتور پایدار یک سرزمین، موقعیت جغرافیایی آن است. کشوری که مشرف بر تنگهها و مناطق عبور کشتیهای تجارتی و ترانزیتی قرار دارند، به گونه طبیعی از اهمیت بالاتری نسبت به کشوری که در چنین موقعیت نیست، برخوردار است. کشوری که چندین بندر بزرگ و کوچک دریایی دارد و به آبهای بینالمللی وصل است، قابل مقایسه با کشوری محاط به خشکه نیست. موقعیت جغرافیایی سالهاست که مورد توجه جهانیان قرار دارد و کشورهای برخوردار از این امتیاز در مرکز توجه میباشند .
در کنار فاکتورهای پایدار در دکترین «هارتلند» متغیرهایی وجود دارد که بهرغم نبود عنصر ثابت جغرافیایی، جایگاه یک کشور را در جدول درجهبندی اهمیت، سیال و متغیر میسازند. رشد اقتصادی، توسعه سیاسی، برخورداری از یک نظام برخواسته از آرای مردم، بالا بودن سطح استندردهای زندگی جامعه، حکومت خوب و مهمتر از همه جابهجایی بازیگران اصلی جهان، میتوانند مفهوم «هارتلند» را در جای جای دنیا دچار دگرگونی عمیق و ژرف کند .
با عبور از این مقدمه به بحث اصلی میرسیم. دکترین نظم نوین جهانی چیست؟ افغانستان در کجای این دکترین قرار گرفته است؟ آیا تیوری نظم نوین جهانی ژیوپلیتیک افغانستان را بازتعریف میکند؟ فاکتورهای داخلی کشور مثل فرهنگ، سنتهای اجتماعی، باورهای دینی در این میان، چه نقشی بازی میکنند؟
تیوری نظم نوین جهانی از نظر زمانی به پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و بلوک ورشو برمیگردد. بنابراین مفروض طراحان این دکترین، خالی بودن جهان از هرنوع رقیب نظامی و سیاسی در برابر ایالات متحد آمریکاست. اکنون که سی سال از طرح این نظریه میگذرد، جهان تغییر دراماتیک و شگرفی را به تجربه نشسته است .
دنیا بعد از عبور از جنگ سرد، بهرغم انتظار تیوریسینهای نظم نوین جهانی، به سرعت به سوی چندقطبی شدن در حرکت بوده است. بازگشت فدراتیف روسیه بهعنوان وارث اتحاد جماهیر شوروی و گرفتن نقش موثر در تحولات جهانی و منطقهای، ظهور غول اقتصادی به نام چین با داشتن طرحهای بلندپروازانهای که آسیا، آفریقا و اروپا را تحت پوشش قرار میدهد و بالاخره قد برافراشتن بلوک «یورو زون»، چهره جهان امروز را متفاوت از آنچه تیوریسینهای نظم نوین جهانی میپنداشتند، به تصویر کشیده است.
ولی تابلوی امروز جهان به هیچ روی سبب نشده است که تیوری نظم نوین جهانی به فراموشی سپرده شده و ایالات متحد آمریکا از استیلای هژمونی خود در جهان عقبنشینی کرده باشد. برعکس ظهور قدرتهای تازه در جهان، اختلافها را تشدید و رقابت بر سر تسلط بر بیشتر مناطق جهان را افزایش داده است. جنگهای منطقهای و شاخ و شانه کشیدن ابرقدرتها در جای جای دنیا را میتوان به مشاهده نشست. تیوری نظم نوین جهانی که قرار بود استیلای بیچون و چرای هژمونی ایالات متحد آمریکا در جهان را محقق کند، با ظهور بلوکها و قدرتهای دیگر با چالش مواجه شده است که یکی از پیآمدهای طبیعی آن افزایش مناطق بحرانی و بروز و حضور گروههای نیابتی در حوزه جغرافیای بحرانزده است.
اگر جهان را تابلویی از این مجموعه حوادث بدانیم (که هست) افغانستان در کجای آن قرار گرفته و چه جایگاهی را میتوان برای کشور تعریف کرد؟ به نظر میرسد که افغانستان بهچند دلیل در محور تحولات و نقطه مرکزی تابلوی خشونتی است که در حال حاضر از جهان در دست داریم:
جغرافیا: از قضا دو قدرت بزرگ، فدراتیف روسیه و چین، دومی در همسایگی و اولی در نزدیکی افغانستان قرار دارند. اگر قدرت و یا قدرتهای دیگر جهان بخواهند نقش موثر و قابل توجه بر عملکرد این دو غول جهانی داشته باشند، نمیتوانند جغرافیای منحصر به فرد افغانستان را فراموش کنند. اگر چه تحولها و پیشرفتهای علمی و تکنولوژی نقش سنتی ژیوپلتیک کشورها را به میزان زیاد دچار تغییر کرده است، اما باز هم نقش جغرافیای کشورها در پالیسی «سیاست جغرافیایی» قدرتهای بزرگ، برجسته و قابل درنگ است. بنابراین افغانستان همچنان در کانون توجه ابرقدرتها و بازیگران بزرگ جهان است و در آینده نیز خواهد بود .
قومیت: نسخه تجویزشده برای مناطق جغرافیایی که افغانستان در آن قرار دارد، ایجاد جنگ میانکشوری نیست؛ بل کاهش حداکثر همبستگی میان مردم این سرزمینهاست تا چیزی به نام «عرق ملی» شکل نگیرد. عصبیت اتنیکی کارآیی خود را برای این منظور در مناطق مختلف جهان به اثبات رسانیده است .در افغانستان، قومیت عنصری است که سالهای سال توانسته انسجام و همپذیری در کشور را با مانع جدی مواجه کرده و زمینه هر نوع اقدام از سوی کشورهای دور و نزدیک را فراهم بیاورد. بنابراین، سیاست و اقدامهایی که منجر به تشدید اختلاف قومی و در نهایت تبدیل شدن کشور به جزیرههای کوچک اتنیکی شود به نفع بازیگران بزرگ است. اگر از این منظر به تحولهای کشور نگریسته شود، رژیم طالبان با اصرار به حذف سایر اقوام از گردونۀ سیاست و اداره کشور، گرفتن حق رای از مردم و ایجاد ساختار تکقومی قدرت، در زمین کسانی بازی میکنند که نسخه تشدید اختلافهای نژادی در این نقطه از کره خاکی را تجویز کردهاند. سیاستی که افغانستان را بیش از پیش درگیر «منازعه به نفع دیگران» خواهد کرد .
دین و سنتهای اجتماعی: قومیت با اینکه فاکتور مهم برای پیشبرد سیاست جغرافیایی قدرتهای بزرگ در مناطق مختلف جهان است، اما ابزاری محدود و منحصر به مناطق نسبتا کوچک است. از این جهت عنصر دین و عصبیتهای ناشی از آموزههای دینی به مراتب موثرتر و کارآمدتراند. در مناطقی که فشارهای ناشی از سیاست قومی عرصه را برای تنفس تنگ کند، آموزههای دینی بهویژه نوع افراطی آن کارآمدی بیشتری مییابد. دین با ایجاد جزمیت ذهنی و حس جهانوطنی، منفذی برای فرار از منگنه قومی و جذب افراد به گروههای بهشدت افراطی میشود. آنها به گروهها و افرادی میپیوندند که از چنبره قومیت خارج شده و اهداف بزرگ جهانی برای خود تعریف کردهاند .
شوربختانه در کشور ما هم به دلیل پایین بودن سطح سواد و برداشتهای نازل از آموزههای دینی و هم فشارهای ناشی از سیاست تکقومی گروه حاکم در کابل، افراطیت زمینه رشد فراوان یافته است. استفاده قدرتهای بزرگ از این گروهها که هر روز رادیکالتر و افراطیتر میشوند، بستر تداوم ناامنی درازمدت در کشور را فراهم آورده است.
فراهم بودن بازپروری افراطیت و ناهمگونی شدید قومی در کنار سیاست حذفی طالبان، افغانستان را بهعنوان میدان نبرد و محل زورآزمایی قدرتهای بزرگ، از محاق به محراق توجه بازیگران اصلی کشانده و منجر به بازتعریف ژیوپلیتیک کشور در قالب دکترین نظم نوین جهانی گردیده است. پیآورد این بازتعریف، افتادن کشور در چرخه پیپایان خشونت و ناامنیای است که کرانهای در آن به چشم نمیخورد.