تحلیل

کج‌فهمی حفیظ منصور از سکولاریسم

سکولاریسم، حقیقت‌گرایی یا منفعت‌طلبی؟ عنوان مقالۀ عبدالحفیظ منصور است که در روزنامه راه ‌مدنیت منتشر شده است. بعد از این‌که مقاله را مطالعه کردم، دیدم که برداشت منصور از مفهوم سکولاریسم، بدبینانه، سطحی و مطلق‌اندیشانه است. در نهایت نگاه او به سکولاریسم در سپهر سیاسی و اجتماعی افغانستان، یک مفهوم بدخیم غربی و امر تفننی و کم‌اهمیت است که معمولاً مارکسیست‌های شکست‌خورده آن را طرح می‌کنند. از آن‌جا که بحث سکولاریسم در فضای گفتمانی افغانستان امروز و فردا، برای شکل‌گیری جامعه صلح‌آمیز و متکثر یک ضرورت بنیادی و تاریخی است، این پاسخ کوتاه را درباره یادداشت منصور می‌نویسم.

جان مقاله منصور در همین جملات خلاصه می‌شود: «سکولاریسم یک پدیده کاملا غربی است. سکولاریسم در عمل بساط دین را جمع می‌کند. مارکسیست‌های شکست‌خورده، دم از سکولاریسم می‌زنند. سکولاریسم انسان‌محور است، نه خدامحور. انسان سکولار هر آن‌چه دلش خواست انجام می‌دهد. انسان سکولار منفعت‌طلب و متدین حقیقت‌جو است. اسلام و سیاست امر جدایی‌ناپذیر هستند. سکولاریسم جدای دین از سیاست است، اما این غیر ممکن است، زیرا دین یک پدیده اجتماعی است.»

همان‌طور که مبرهن است، در الهیات دینی به‌ویژه در سیرت اسلام سیاسی و فقهی، مخاطب و رعیت، صغیر پنداشته می‌شود و واجد آن جایگاه نیست که از سوی متکلم جدی گرفته شود. او آگاه و بالغ به نظر نمی‌رسد. نیازمند هدایت و راهنمایی است تا در تفکیک کفر و ایمان، شک و یقین به خطا نرود. منصور در تبیین آن‌چه می‌خواهد بگوید، همین پیش‌فرض را می‌گیرد که مخاطب آگاه نیست و نمی‌داند که مرز ظریف میان سکولاریسم سیاسی و فلسفی وجود دارد. از همین جهت بیشتر یادداشت خود را به تاریخچه و تعریف سکولاریسم اختصاص می‌دهد و به‌صورت بسیار پراکنده سعی می‌کند که به مخاطب شیرفهم کند.

این پیش‌فرض‌ها و پیش‌داوری‌ها، بدترین کاری را که با خود نویسنده مقاله مزبور می‌کند، این است که او را از درک درست و واقعی سکولاریسم محروم می‌سازد. انسان وقتی با رویکرد تعصبی و تبعیضی و یک ذهنیت مطلق‌گرایانه به‌سمت تحلیل و فهم پدیده‌ای می‌رود، انصاف را از دست می‌دهد و به‌جای فهمیدن، حمله می‌کند و قدرت پذیرش در او به تحلیل می‌رود.

منصور در مقاله خود، به‌جای این‌که اندیشمندانه بنویسد، مومنانه و سیاست‌مدارانه به سکولاریسم نگاه می‌کند. صحبت با لحن و نگاه مقاومت اسلامی و روحیۀ حق‌ همیشه با ماست، نه تنها برای مخاطب آزاردهنده و ملال‌انگیز است، بل نشان می‌دهد که نویسنده متوجه تحولات و تغییرات اساسی و سریع در جامعه نیست. متوجه این‌که انسان امروز با دین دشمنی ندارد؛ بل به این درک و شجاعت رسیده است که روی ضعف و ناتوانایی‌های حکومت دینی انگشت بگذارد و پروای کنار گذاشتن آن را از عرصۀ سیاسی نداشته باشد.

همه طرف‌داران سکولاریسم با هر رویکردی، در موردِ جدایی نهادهای دولتی از نهادهای دینی موافقت دارند و مساله روی شکل‌دهی جامعه باز و توسعه‌محور است. اما دوست‌داران حکومت دینی، با نگاه هم‌دلانه و علمی وارد بحث نمی‌شوند و با سماجت روی ادامه حکومت دینی که با تبعیض همراه است پافشاری می‌کنند. این درک منسوخ شده است که آدم‌ها را با دوست‌دار دین و دشمن دین دسته‌بندی می‌کند. این قرائت در دنیای جدید کارکرد ندارد. سخن از جهان و زمینه‌ای است که امکان زیست را برای مومن سکولار فراهم می‌کند و هیچ انسانی برای باورهای شخصی‌اش از کار، تحصیل و حق انسانی محروم نمی‌شود. هیچ گروه و مذهب خاص، از سوی دولت امتیاز ویژه دریافت نمی‌کند و برابری و عدالت سهم همه است.

درک غالب از سکولاریسم این است که جامعه فرایند عقلانی‌سازی و علم‌باوری را در سطح وسیع کلید می‌زند. این فرایند در واقع سیر تکامل تاریخ سیاسی و حکم‌روایی بشر است. درست است که غرب بعد از قرن17 به صدای سکولاریسم آری گفت، اما ماهیت و غایت آن یک پدیده جغرافیای نیست و جهان‌شمول است و بذر آن در همه فرهنگ‌ها و سرزمین‌ها پاشیده شده است که برخی از فرهنگ‌ها آن را ممکن است زودتر پذیرا باشند و برخی دیگر دیرتر. اما از سکولاریسم و دموکرات‌شدن اندیشه انسان معاصر نمی‌توان فرار کرد.

سکولاریسم پاسخی در برابر جهان باستان و دنیای نابرابر و تبعیض‌آفرین است. جوهرۀ اصلی سکولاریسم مبارزه علیه تبعیض و قداست‌گرایی در امر سیاست‌ورزی و حکم‌روایی است. انسان هر زمان که در برابر ستم، خشونت، کتمان عدالت و انکار آزادی حساس شود و منصف باشد، سکولار است. انسان مدرن، با سلطۀ آگاهی، دموکراسی و سکولاریسم را درونی و بومی می‌کند و به‌صورت ذهنی شروع می‌کند به بازنویسی و بازاندیشی ساختار حکومت دینی و این شروع داستان برای تغییر اساسی در جهان حکومت‌داری است. ما در زمانۀ زندگی می‌کنیم که انسان مدرن تاب تحمل تبعیض و نابرابری را ندارد و این انقلاب ذهنی و عملی در برابر حکومت دینی است. حکومتی که اساس آن تبعیض و ایجاد تفاوت است. انسان‌ها را به خودی و غیر خودی تقسیم می‌کند. انسان‌ها را به کم‌هوش‌تر و ضعیف‌تر، و عاقل‌تر و قدرت‌مندتر دسته‌بندی می‌کند. در چنین جامعه و حکومتی، هر آن‌چه امیر و ولی امر خواست بدون دادگاه و انصاف انجام می‌دهد. نمونه تاریخی آن در افغانستان قتل عام هزاره‌ها و تبعید سیک‌ها و هندوهاست، اما در نظم سکولار یک حکومت بی‌طرف و حامی جامعه باز از همه باورها و نحله‌های فکری به‌صورت یک‌سان و عادلانه حمایت می‌کند.

در ادبیات دینی و حکم‌روایی انسان مسلمان، حقیقت‌گرایی و عدالت‌باوری وجود ندارد، برای متخصص و دانشمندی که شور معنوی ندارد امکان فعالیت نیست. سعی بر آن است که مومنان متخصص شوند و آنان که ایمان ندارند، یا قتل عام شوند یا تبعید. در این سبک از دین‌ورزی فکر می‌کنند آزادی مزاحم عدل و حاکمیت الهی است. پس چگونه می‌توان مدعی حقیقت‌جوی انسان مومن شد؟ در صورتی که آزادی از الزامات مهم برای جهیدن به‌سوی حقیقت و عدالت در مقیاس وسیع آن است.

نویسنده چنین تصور می‌کند، حق با اوست و اگر از سکولاریسم می‌نویسد، فقط برای این است که بگوید آن راه که شما می‌روید به ترکستان است. منصور با همین پیش‌داوری از سکولاریسم سخن می‌گوید، سکولاریسم به این خاطر در نظر او زشت، غربی و اسباب سرگرمی یک مشت مارکسیست‌ شکست‌خورده است که دین منصور اجازه نمی‌دهد به آن فکر کند. همان‌طور که آرامش‌ دوست‌دار در کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی، شرح می‌دهد که فرهنگ دینی ضد تفکر و اندیشیدن است و هم‌واره اسباب بدفهمی و یا نفهمیدن را فراهم می‌کند. ما بعد از اندیشیدن و گفتگو به حقیقت و پندار درست نزدیک می‌شویم. اما ذهن منصور بر اساس متون دین اسلام با این نتیجه‌گیری زندگی می‌کند که آن‌چه با متن اسلام هماهنگ و هم‌ریشه نیست، امر بیهوده، زشت و بیگانه است. وقتی دین از اندیشیدن امتناع می‌کند، سخن از حقیقت‌گویی در جهان بسیار پیچیده، واقعا خنده‌دار نیست؟

یکی از اساسی‌ترین داعیه‌های سکولاریسم، پرداختن به مساله حقوق زنان است. هر اندازه در برابر زنان خشونت، ستم و تبعیض ساختاری وجود داشته باشد، به همان میزان جامعه به بحث سکولاریسم ضرورت جدی‌تر پیدا می‌کند. هیچ‌وقت اسلام سیاسی تبعیض علیه زنان را کنار نخواهد گذاشت، زیرا نمی‌تواند خلاف ذات تبعیض‌آلود خویش عمل کند. اما جامعه و انسان مدرن، این قدرت را دارد که نهاد دین را کنار بگذارد. سرعت و تحقق سکولاریسم از یک جهت بستگی به شدت اعمال خشونت و نابرابری نظام و حکومت دینی است. هر اندازه حکومت دینی قهارتر شود، جمعیت کسانی که به سکولاریسم روی می‌آورند بیشتر می‌شود.

وقتی به‌صورت ژرف به تاریخ و خواست طبیعی انسان نگاه کنیم، اصالت، ماهیت و طبیعت انسان در روی کرۀ خاکی، بر اساس آزادی و برابری و تبعیض‌گریزی است، و این دین است که آماده و این حق طبیعی را از انسان غصب کرده است. ما یک گزینه بیشتر پیش‌رو نداریم برای حذف دایمی تبعیض، و آن حذف اسلامی سیاسی برای همیشه است. هم‌زمان نمی‌توان جامعه برابر با حفظ اسلامی سیاسی داشت، ممکن نیست. وقتی تفاوت‌ها عمیق و ریشه‌‌یی است.

منصور می‌گوید که اسلام و سیاست جداناپذیر هستند، وقتی دین یک نهاد کاملا اجتماعی است. دقیقا که دین یک نهاد اجتماعی است. اخلاقاً و انصافاً درست نیست که به کسی بگوید مومن باش، یا نباش. دستورهای جبری بیشتر از ناحیه دین صادر می‌شوند. سکولاریسم نهاد دین را از سیاست جدا می‌کند و دین را به‌عنوان یک نهاد اجتماعی به‌رسمیت می‌شناسد و به مسلمانان مانند دیگر شهروندان اجازه می‌دهد که در سیاست و اجتماع مشارکت برابرانه داشته باشند. منصور متوجه این نشده است که سکولاریسم دین را از سیاست جدا می‌کند، اما انسان هم‌چنان موجود سیاسی است و خواهد بود، با باورها و گرایش‌های منحصر به فرد خودش.

عبدالله احمد نعیم؛ متفکر سودانی-امریکایی که از چهره‌های برجسته در حوزۀ حقوق بشر و گفتمان اسلامی است، می‌گوید زندگی در جوامع سکولار برای یک متدین و مسلمان راحت‌تر است؛ چون ملا و روحانی در آن‌جا نیست که به شعور و سبک زندگی شخصی او به‌صورت گستاخانه دخالت کند.

منصور با کنایه و غرور می‌گوید مارکسیست‌های شکست‌خورده دم از سکولاریسم می‌زنند. با این گزاره می‌خواهد یک تداعی تاریخی ارایه کند که دیروز درک شما اشتباه بود و امروز نیز دارید اشتباه دوم را پیش‌کش جامعه می‌کنید. در حال حاضر در جامعه رویکرد مارکسیستی در هیچ زمینه‌ای وجود ندارد. اگر کسانی که سکولار‌خواه هستند آنان را به مارکسیست و شکست‌خورده تقلیل موضعی دهید، یک اشتباه و بدفهمی است.

سکولاریسم ایدیولوژی نیست، بل بینش انسان مدرن است که شعار و خواست آن حقوق بشر و آزادی برای همه انسان‌هاست. منصور درک روشن از انسان مدرن و مناسبت‌های عصر جدید ندارد. در نگاه انسان مدرن، هم مارکسیست شکست ‌خورده و کنار رفته است، هم اسلامی سیاسی کاملا شکست ‌خورده و دچار اضمحلال شده است. خشونت، فقر، تبعیض و زوال در همه عرصه‌ها دست‌آورد و میراث اسلام سیاسی است. این شکست مفتضحانه اسلام سیاسی در سراسر کشورهای اسلامی، پذیرش و تحقق سکولاریسم را سریع‌تر و ممکن‌تر کرده است.

سعادت‌شاه موسوی

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا