توماس مان؛ پیروزی قلم بر دکتاتوری
توماس مان «1875-1955» اولین نویسنده آلمانی است که به دریافت جایزه نوبل مفتخر گردید. نخستین نویسندهی است که با قلم علیه بیرحمترین دکتاتور قرن؛ هتلر رزمید و پیروز گردید. همان طوری که افلاطون دموکراسی را تحقیر نمود و بهخاطر دفاع از دموکراسی علیه دکتاتور زندگی خود را به مخاطره افگند توماس مان نیز به دموکراسی مسخشده خندید، اما با وجود اهانت به جاسوسی و تبعید به مدت پانزده سال با قلم به دفاع از دموکراسی پرداخت و بزرگترین پیام او به بشریت اتحاد بهخاطر دموکراسی بود.
آثار و زندگی این نویسنده بزرگ آلمانی در کنار همدیگر از برازندگی جالب برخوردارند. او بعد از تبعید در زمان بازگشت بهوطن نگرانی دارد و رنج میبرد که آیا آلمانیها فرار وحشتزده او را از کشور خواهند بخشید؟ چون تعدادی از منتقدان او را فراری، کمونیست، ملحد و هیچانگار مینامیدند، ولی در خارج از آلمان از توماس که با قلم علیه هتلر شجاعانه میرزمد و رنج بدنامی را خریدار گردیده است و بزرگترین نویسنده معاصر است مایه تسلی خاطر او میگردید.
توماس مان دو ماه پیش از مرگ، هشتادمین سالروز تولد خود را جشن گرفت و در سراسر اروپا این روز را تجلیل نمودند. پدرش یوهان هاینریشمان؛ بازرگان گندم و سناتور در شورای حکومتی شهر لویک بود. مادرش که در برازیل متولد شده بود تبار آلمانی و پرتگالی داشت و شیدای موسیقی و ادبیات بود. خانواده مان همه از هنر و استعداد ادبی بهرهمند بودند. برادرش هاینریش مان از نویسندگان برجسته و پرآوازه آغاز قرن بیست بود و از لحاظ اشتهار، زمانی رقیب توماس بود و درعرصه سیاست هم بیست سال با او مبارزه کرد.
توماس مان میگوید از مدرسه نفرت داشتم. پسر خجالتی زودرنج و مغرور بود و میخواست کتابهای مورد علاقه خود و شغل آیندهاش را خود انتخاب کند. در دوازده سالگی مدرسه را رها کرد و هیچگاه از صنف ششم ابتدایی فراتر نرفت. در سال 1891 پدرش درگذشت و شرکت تجارتی آن که یک قرن سابقه فعالیت داشت ورشکست گردید.
مادر و پنج فرزند از ناچاری به مونیخ آمدند. توماس به قدری از مونیخ خوشش آمد که به جز چند دوره کوتاه تا زمان تبعیدش 1933 از آنجا خارج نشد. توماس در همین سالها تحت تعقیب هتلر قرارگرفت و ناچار از آلمان به سوییس رفت و در فاصله سالهای 1940 تا 1944 به رادیو امریکا اشتغال داشت و در سال 1949 در جشن دوصدسالگی گوته بعد از پانزده سال تبعید به آلمان برگشت.
توماس مان بهطور غیررسمی در کلاسهای تاریخ، اقتصاد سیاسی، ادبیات و هنر دانشگاه مونیخ شرکت میورزید. توماس مان در جوانی به مطالعه آثار نویسندگان بزرگ مانند زولا برادران گنکور، گوته، داستایفسکی پرداخت و به گستردگی تولستوی رشک میورزید و مطالعه اثر نیچه “چنین گفت زردشت” که مرگ خدا و فروپاشی تمدن اروپایی و آمدن ابرمرد را نوید داده بود تاثیر عمیق به وی گذاشت.
توماس مان در سال 1897 برای مدتی به ایتالیا رفت و در آن جا به نوشتن رمان ” بودنبروکها” که نام دومی آن انحطاط یک خانواده است آغاز نمود. این رمان در سال 1901 در برلین انتشار یافت مایه اشتهار او گردید. توماس مان این رمان را در بیستوشش سالگی نوشت. زمان وقوع داستان از سالهای 1835 تا 1875 است و شخصیتهای اصلی داستان به خانوادههای کهنسال بازرگانان تعلق دارد.
موضوع داستان رشد و زوال یکی از این خانوادههاست. داستان به مهمانی شامی در خانه بودنبروک، به مناسبت خریدن «قشنگترین خانه شهر» که به علت ورشکستگی مجبور به فروش آن گردیده و حالا خانه را به رقیب تازه به دوران رسیده خود میفروشد برگزار میگردد. در جریان رشد و زوال خانواده بودنبروک، توماس مان کینه و حسادت خویشاوندان و رقیبانشان را برجسته و به تصویر میکشد. مطالعه این اثر حوصلهمندی وایجاب دقت بیش از حد را مینماید.
نگارنده به کمک استادان ادبیات خارجی روسیه عمق تراژیدی و فنای تدریجی این طبقه که همه چیز را فدای آداب و رسوم خود مینمودند و اینکه این رمان واقعیتی از زندگی و تجربههای شخصی زندگی خانواده خود توماس مان است دریافتم.
منتقدان آلمانی تا هنوز معتقدند که در این رمان نویسنده، اجتماع آلمانی قرن نزدهم را در طول چند دهه به تصویر کشیده است. شهرت ادبی توماس مان در اثر جنگ جهانی اول متوقف شد و نویسنده با گروهی از روشنفکران به جبهه جنگ رفت. در سال 1924 کتاب “کوه جادو” را نشر کرد که باعث شهرت سرتاسری او در اروپا گردید. این اثر در سال 1929 جایزه ادبی نوبل را برای وی به ارمغان آورد.
منتقدان کوه جادو را یکی از بهترین آثار توماس مان میدانند. داستان کوه جادو از شهر هامبورگ که شهر بازرگانان و میدان مسابقه کسب ثروت است آغاز میگردد. وقایع در کوهستان داوس سوییس که در افسانهها، ماورای ارواح خبیثی بود که با طلسمهای جادویی انسانها را به دام میکشد رخ میدهد.
در این آسایشگاه دو مرد درباره مسایل عصر خود به بحث میپردازند. قهرمان اصلی کسی است که در جستجوی عقل است تا عقل او را از زندان دیو درون آزاد بگرداند. عقل به هنرمند کمک میکند تا در کنه ذات خود دقیق شود و به بررسی و تحلیل خویشتن خود بپردازد و از آن پس دنیای نو بسازد.
توماس مان در کنار خلق آثار ادبی از پژوهشگران برجسته در نقد آثار تحقیقی و تحلیلی نیز میباشد. کتاب او درباره «گوته و تولستوی» و آثار او درباره شوپنهاور در وجود این رماننویس شخصیت فلسفی را نمودار گردانیده است.
نزاعهای درونی توماس مان مبارزه بغرنج و طولانی تواناییهای طبیعی او برای آزاد ساختن خویش ازهیپنوتیزم واگنر و هیچانگاری نیچه تا بدبینی شوپنهاور است. پند گوته که کلاسیسسم تندرستی است و رمانتیسیسم بیماری است آویزه گوش توماس بود و آموزههای نیک سنت آلمان را در رمانهای ادبی و اندیشههای فلسفی خود دور نگردانید.
توماس مان در نوشتههای سیاسی اگرچه با زبان طنز به دموکراسی مسخشده و بازاری که همه در آن دخالت مینمایند میخندد و به باور وی گروه معدودی از آدمهای معمولی نمیتواند رهبری خردمندانه را تشکیل دهند و خیر و برکت را در جامعه نصیب همگانی بگردانند و به سرمایهداری به خاطر آن بدبینانه مینگریست که در سرمایهداری ثروت و دانش در کف عده معدود مغرور و خودخواه، متمرکز میگردد.
حکومت را باید اقلیتی که دارای مغز فعال و کارامد باشد و هیچگونه اجباری برای توضیح سیاستهایش به مردم کوچه و بازار نداشته باشد رهبری نماید. به تصور توماس مان برای رسیدن به دنیای بهتر و معقولتر شاید انقلابی لازم باشد، ولی پیروزی آن شاید مستلزم فدا کردن جان و مال فراوان باشد.
از سوی دیگر گرایشهای کمونیستی بدون دینی ماورای طبیعت که بتواند نیاز انسان را به آسایش و آرامش ذهنی و معنا بخشیدن به زندگی برآورده کند هیچ جامعه نمیتواند مدت زیادی دوام بیاورد. هیچ قاعده اخلاقی بدون ضمانت فوق طبیعی نمیتواند خوی جانوری را در درون آدمی رام کند و پیشنهاد مینمود تا کمونیسم با مذهب کاتولیک سازش نماید.
توماس مان مانند افلاطون که دموکراسی را مسخره میکرد ولی در عین حال برای مقابله با دکتاتور زندگی خود را به مخاطره افگند او نیز به کسانی میخندید که به خاطر ازای قدرت و رضایت عوام، دموکراسی را مسخ مینمودند. وی بیشتر ازهمه تلاش ورزید تا دموکراسی دچار عوامفریبی نگردد.
او در مقاله خود بهنام اتحاد برای دموکراسی از مردم دعوت نمود تا نگذارند دموکراسی توسط افراد جاهطلب مسخ گردد. ضرر دموکراسی مسخشده را بیشتر از دکتاتوری میدانست. در دموکراسی مسخشده جنگ با افراد متملق مشکلتر با دکتاتوراست.
توماس مان در سال 1943 در اثر معروف خود بهنام دکتور فاستوس با الهام از گوته که منتقدان آن را نه بهترین که پرقدرتترین اثر او میدانند با قلم به جنگ مقتدرترین دکتاتور زمان هتلر رفت.
او در این اثر روشنفکران و استادان دانشگاهها را که در ازای قدرت، دانش و وجدان خود را به شیطان میفروشند و به مسخشدن دموکراسی با ژستهای فضلفروشانه کمک میکنند تمسخر مینماید و یقین دارد که در تاریخ نام آنان به رنگ ننگ ثبت خواهد گردید. «امروز روح آلمان را شیطان در چنگ خود گرفته است.»
دکتور فاستوس قصه شوم به بردگی کشیدن آلمان بود توسط مردی بهنام هتلر که به نظر توماس مان تجسم کامل شیطان است. توماس مان در نبرد با دکتاتوری اولتر از همه استادان دانشگاههای آلمان را فراخواند که در این روزهای سرنوشتساز و نجات آلمان از چنگال شیطان با چاپلوسیهای مصلحتآمیز و فرصتطلبانه که با همدیگر مسابقه دارند تا از یکدیگر پیشی گیرند به اوامر عاملان فساد و جنایت مهر تایید نگذارند.
دانشگاه بن آلمان در آستانه تسلط نازیها به توماس مان دکتورای افتخاری داده بود. او آن را پس فرستاد و در نامهیی به دانشگاه نوشت: دانشگاههای آلمان در ایجاد بدبختیهای کنونی مسوولیت عظیم دارند که در شناختن موقع تاریخی خود به طرز دردناکی کوتاه آیند و به نیروهای ستمپیشه که آلمان را از لحاظ اخلاقی، سیاسی و اقتصادی بر باد داد کنار آیند. اگر یک نسخه نامه را که برای من فرستادهاید و در تخته اعلانات خود چسپاندهاید، بسی خشنود خواهم بود. پاسخی را که از من دریافت مینمایید نیز به همان تخته افتخارات نصب نمایید. شاید برای یکی از اعضای شورای علمی دانشگاه و یا یکی از شاگردان و یا استادان با خواندن این پاسخ بیمی ناگهانی و گواهی رعبآوری دردل پدید آورد.
منتقدان ادبی آلمان و جهان آثار توماس مان را بهترین و روشنترین نمایشدهنده اجتماع آلمان در نیمه اول قرن بیست ارزیابی مینمایند. وسعت روح اندیشه و ذهن مستقل او به همه جلوههای دنیای متمدن بستگی مییابد. او درباره مسایلی میاندیشد که دشواریها و ابهامها را روشن میسازد و با وجود شهرتی که به کار بردن واژههای لحنآمیز دارد با روشهای بسیار جدی و بیغرضانه در سازندگی انسان میکوشد.
او در میان معاصرانش به سبب گوناگونی آثار و قدرت انساندوستی بر همه برتری دارد. در تاریخ ادبیات آلمان تنها اوست که جای گوته را اشغال میکند و از نظر بشردوستی اغلب منتقدان او را گوته شماره دو میدانند، اگرچه از نظر بشردوستی این دو نویسنده روش مشترکی دارند.
آثار گوته تحت تاثیر اندیشههای مذهبی قراردارد. در حالی که در آثار توماس مان غیبت خدا احساس میشود. گوته یک لحظه درعظمت مسایلی که برای بشر مطرح است تردید نمیکند در صورتی که در آثار توماس مان زندگی، عشق و مرگ، تنها بازی بزرگی است که مسخره و استهزا در آن چون اسباب بازی به کار رفته میشود، اسباب بازی نفیسی که کمتر کسی لطف و ارزش آن را در مییابد.
نویسندگان تاریخساز (8)