صدیقه؛ نمونۀ بارز قربانی جنگ
دختری که تمام خانوادهاش را در انفجار «شاهشهید» کابل از دست داد!
انفجاری تکاندهنده به تاریخ ۱۶اسد۱۳۹۴ در «شاه شهید» کابل خانوادههای زیادی را به ماتم نشاند. در اثر این انفجار قدرتمند بیشتر از ۴۰۰ زن، مرد و کودک زخمی و جان باختند که اکثرا افراد ملکی بودند. شدت این انفجار آنقدر قوی بود که در چند کیلومتری آن شیشههای زیادی فروریختند.
قوماندان امنیه کابل گفته بود که یک موتر لاری پر از مواد انفجاری خود را در نزدیک یکی از قرارگاههای اردوی ملی در منطقه شاه شهید شهر کابل رسانده و منفجر کرده است.
روزنامه راه مدنیت، با صدیقه ۱۰ساله یکی از قربانیان این انفجار و کسانی که سرپرستی وی را به دوش گرفتهاند، گفتگو کرده است.
اثرات این انفجار بر زندگی صدیقۀ ۱۰ساله پر از تراژدی است. کودک ۱۰ساله در مدتزمانی کوتاه تمام خانوادهاش را از دست داده و برای همیشه از دیدار پدر «محمدالله فرزند غلاممحمد»، برادرش «صدیقالله» و خواهرش «حلیمه» محروم شده است. بعد آن انفجار دیگر صدای پدر، خواهر و برادرش را نشنیده است. آنها به خون و آتش کشیده شدند و دیگر چشم از جهان فرو بستند.
تنها «عایشه» مادرش که به شفاخانه افغان شفا انتقال داده شده بود، برای چند روز نیمهجان بوده است. صدیقه که با چشمان اشکآلود، قلب شکسته و دستان لرزان به گلیم ماتم نشسته، نه توان صحبت دارد و نه توان فکر کردن. خوشبختانه یا شوربختانه در زمان انفجار با دختر خالهاش «صایمه» رفته بوده است. او هرگز نمیدانسته که آن انفجار، برای سالها لبخندش را از او خواهد گرفت.
صدیقه زمانی هم با وجودی خسته کنار بستر مادرش در شفاخانه افغان شفا با اشکهای جاری نشسته است. زخمهای مادرش که عمیق بوده و توان صحبت نداشته، صدیقه را بیشتر نگران میکرده است. او ترس عمیقی داشته که آخرین تکیهگاهش را نیز از دست بدهد. جهان بیرحم افغانستان، مادرش را نیز بعد از سه روز از او گرفته است. تنها وقتی آخرین نفسهایش را میکشیده به خواهرش «جمیله احمدزی» نگاهی کرده و دست دختر دهسالهاش «صدیقه» را در دست خواهرش گذاشته و با اشاره گفته که این امانت پیش توست، این را بهتو میسپارم و تو را به خدا.
صدیقه این روزها کمتر حرف میزند. غمگین است و شب و روزش در سکوت میگذرد. گاهی عکس پدر را در آغوش میگیرد، گاهی عکس مادر و خواهر و برادرش را. اشکهایش مدام جاریست، نه حوصلۀ صحبت دارد و نه علاقۀ قدم زدن.
صدیقه میگوید: «دیگر زندگی را دوست ندارم، نمیتوانم تنهایی زندگی کنم، میخواهم پیش مادر و پدرم بروم ….»
اما دلداریها و نوازشهای خالهاش «جمیله احمدزی» کمی امیدوارش کرده است. چون میداند که وقتی مادرش آخرین نفسهای خود را میکشید، دستش را به دست خالهاش داده و این احساس و مسوولیت را برایش به اشاره فهمانده که بعد از این، جمیله مادر توست.
خالهاش که اشک در چشمانش حلقه زده، میگوید:«صدیقه یادگار خواهرم است، مثل اطفال خود نگاهش میکنم و کوشش میکنم نبود مادر را احساس نکند.»
صدیقه در لحظات تلخ و بیتابی به آغوش خالهاش پناه میبرد و در دامن او اشک میریزد؛ زیرا میداند که خاله او را برای همیشه پناه خواهد داد. شاید درست گفتهاند که اگر خاله بهسان مادر نیست، از مادر هم کمتر نیست.
داکتر گلمحمد بیدار؛ شوهر خاله صدیقه میگوید: «این درد آنقدر تکاندهنده و عمیق است که در شرح نمیآید، اما من سعی میکنم برای صدیقه پدری کنم، همانگونه که خانمم میخواهد برایش مادری کند. طبق وصیت مادرش و توافق بزرگان قوم، مسوولیت صدیقه به خالهاش داده شده و امیدوارم از پس این مسوولیت سنگین بربیاییم و در آینده، زمینه تحصیل و زندگی را بهصورت درست برای صدیقه مساعد کنیم.»
آقای بیدار که معاون والی ولایت بدخشان نیز است و به عنوان عضو فامیل جانباختگان صحبت میکند، از گروههای مخالف مسلح میخواهد تفنگ را بر زمین بگذارند و بیشتر از این، افراد ملکی را شهید و زخمی نسازند. چون همه از جنگ و آوارگی خسته شدهاند و میخواهند به صلح و امنیت فکر کنند. جنگ و تباهی بس
است.
با درد و دریغ که اینجا افغانستان است، با صدیقههای بیشمار که یکشبه فامیل خود را از دست میدهند و برای همیشه اندوه و درد وجودشان را فرا میگیرد.
صدیقه؛ یکی از نمونههای بارز قربانی جنگ است؛ جنگی که سالهاست از افغانان قربانی میگیرد. از یکی مادرش را میگیرد، از دیگری پدر و برادرش را. این ما هستیم که تمام میشویم و جنگ همچنان با شعلههای آتش خود به سوزاندن ادامه میدهد.
به امید روزی که هیچ کودکی یتیم نشود و هیچ مادر و پدری داغ فرزند را نبیند.
گزارشگر: فرشته باختری