ضرورت افغانستان امروز؛ عبور از رهبران قومی
پایان رسمی جنگ سرد، بیشتر از همه بر افغانستان اثر گذاشت و از آنجا که این کشور میدان نبرد بلوک شرق و غرب قرار گرفت، پایان این جنگ، شیرازه نیمبند دولت و مردم را فرو ریخت و عصبیتها و جدا افتادگیهای قومی را چند برابر کرد.
فقدان عقلانیت جمعی، نرخ بلند بیسوادی و ناشگفتی اقتصادی را میتوان از عوامل اصلی ادامه بحرانی پس از پایان جنگ سرد در کشور برشمرد که با ورود ترمنولوژی تروریزم در ادبیات سیاسی جهان، بار دیگر کشور ما میدان جنگهای نیابتی کشورهای دور و نزدیک قرار گرفت.
انتظار میرفت با پایان جنگ سرد و ایجاد تغییرهای شگرف در چشماندازهای سیاسی بازیگران عرصه بینالمللی، تاثیرهای این دگردیسی سیاسی در افغانستان حداقل به جابهجایی رهبران و بازیگران سالهای جنگ سرد منجر گردد و عرصه برای رهبران جوان با دیدگاه ملی و فراقومی فراهم گردد، اما متاسفانه چنین نشد و هنوز هم میدانداران و جلوهگران بازیهای کلان سیاسی رهبران باقیمانده از سالهای جنگ سردند که تا مرگ، رخت از این میدان پرمنفعت برنخواهند بست.
پرداختن به کارنامه این رهبران در این فضا نمیگنجد، اما قدر مسلم این است که به استنثای تعداد کمتر از انگشتان یک دست، همه این رهبران در اشکال و ابعاد مختلف در امر قومی کردن سیاست در افغانستان سهم برجسته دارند.
بسیاری از نابهسامانیهای موجود در کشور بدون هیچ تردیدی ریشه در اشتباهها و رفتار نابخردانه همین رهبران با نگرش قومی به سیاست دارند. همین نگرش سبب شده که پدیده سیاست از یک راهبرد عاقلانه در راستای تامین رفاه مردم، به ابزار تشنج و پراکندگی مردم تبدیل گردد.
در تعاریف متعدد و مختلفی که از سیاست صورت گرفته، بر این جمله اتفاق نظر وجود دارد که سیاستورزی عبارت از انجام تلاشهای تعریفشده و کمهزینه برای دست یافتن به اهداف و منافع تعینشده است که میتوانند سبب آسایش یک فرد، جریان و یا گروهی گردند.
این تعریف را اگر ملاک و معیار قضاوت، رفتار و نگرش رهبران، احزاب و جریانهای سیاسی موجود قرار دهیم، به سادگی درخواهیم یافت که اخلاق و رفتار کثیری از رهبران و جریانهای سیاسی موجود با این تعریف همخوانی ندارد و آنچه را این رهبران و جریانهای مدعی سیاستورزی به انجام میرسانند، در واقع سبب پریشانیهای بیشتر مردم گردیده است.
کسانی که میتوانند وضعیت موجود را با چشم مسلح بنگرند، به این واقعیت اعتقاد کامل خواهند داشت که جریانها و رهبران میراثمانده از جنگ سرد، نمیتوانند گرهگشای معضل و مشکلات امروز ما باشند. آنها خوب و یا بد برای یک دوره خاص اثرگذار بودند که در وضعیت موجود به هیچ وجه نمیتوانند ممثل آرزوهای مردم و پاسداران واقعی وحدت ملی باشند.
واقعیتهای سیاسی به شدت تغییر کرده و در وضعیت موجود، نیاز اساسی مردم، انسجام، خردمندی و آگاهی معطوف به تامین ثبات و استقرار صلح در کشور میباشد که بتوانند در فضای فارغ از ترس و وحشت نفس بکشند.
درک این نیازها و ظرفیت تامین این شرایط نه در توان رهبران میراثمانده از جنگ سرد و جنگهای داخلی؛ بل در توان سیاستورزانی است که با قدرت دانش و تعقل، به افقهای دور مینگرند و فضیلت انسانی را نه در تعلقات قومی؛ بل در دانش، تعقل و معرفت انسانی میجویند.
جان کلام این که مردم و بهخصوص جوانان نیاز به چتر سیاسی و فکر فراقومی دارند که مبنای تفکر و اندیشه آن حفظ تمامیت ارضی، سعادت و خوشبختی عموم مردم باشد.
انتظار ایجاد یک چتر سیاسی با این خصوصیات توسط رهبران باقیمانده از جنگ سرد، دور از عقلانیت سیاسی است و به همین دلیل نیاز شدید به یک گسست سیاسی احساس میشود.
مصیبت سنگینی را که امروز در افغانستان تجربه میکنیم، برخواسته از تعدد فرهنگ، زبان، قوم و گرایشهای اعتقادی در کشور نیست، بل حاصل یک جهالت سیاسی است که برای عبور از آن نیاز به خلق چشماندازهای مدرن سیاسی داریم.
عبور از رهبران بازمانده از جنگ سرد و خلق روایت مدرن و متناسب با خواستها و نیازهای اساسی مردم، اولین اقدام اساسی تعبیر میشود که میتواند چشمانداز استقرار صلح را روشن کرده و هراس مردم را به امیدواری تبدیل نماید.
نویسنده: هادی میران