استاد در گرداب فصل آخر!
در روایات کهن آمده است که معشوقی در هنگامۀ گرم روزگار، عاشقاش را از دست داد و از شدت این اندوه سنگین آواره کوه و بیابان شد و به دربار ایزد همی گریست تا کسی بیاید و جای خالی او را پر کند. چندی همینگونه گذشت و ناگهان صبحی گردباد وحشتناک دامن دشت را گرفت. از میان گردباد سواری نمایان شد و ظاهرن جایگاه عاشق از دست رفته را پر کرد، اما او چندین چهره داشت، صبحهنگام عاشق بیقرار بود، بعد از چاشتها در هیات گرگ ظاهر میشد و شبها در چهره هیولای چندمنظر چهره میافروخت و همین گونه روزها و شبها به هم گره میخوردند. معشوق نگونبخت که از این بازی روزگار سخت به تنگ آمده بود و شامگاهان که ماه آسمان در هنگامۀ چهرهآرایی بود، چشم در چشم ماه گره میبست و سخت میگریست. مدتی بدینگونه گذشت تا اینکه شامگاهی صدای لطیفی از بلندای آسمان، پردههای گوش معشوق را به نوازش گرفت و گفت که گریستنهایت کارساز آمد و دیگر هوس عشق نکن.
داستان رهبری محمدکریم خلیلی و سرنوشت مردم هزاره، دقیقن بازتاب همین روایت است که پس از مزاری، رهرواناش آواره دشت و بیابان شدند و برای آمدن کسی دست به نیایش برداشته بودند که جای خالی وی را پر کند. دیری نگذشت که ناگهان از میان گردوغبار، سواری نمایان شد که عینک ذرهبین بر چشم و کلاه پوستی بر سر و دعوای محبت بر لب، اما چندین چهره داشت. صبحگاهان عاشق سینهچاک مردم بود، عصرها گرگ شد و بر سفره خون و عرق مردم نشست. اکنون سالهاست که مردم از این آرزو پشیماناند و ندای لطیفی که از سپهر عقل به گوش میرسد، این است که ای مردم کمر همت و اندیشه بربندید و دیگر هوس رهبر نکنید.
آقای خلیلی که اکنون در سالهای پایانی عمر سیاسیاش قرار دارد، مرد تیزهوش، چالاک و آبدیده است؛ آن گونه که در هر آبی موزه از پا بر نمیکشد. اما حاصل رهبری این مرد تیزهوش و چالاک برای جامعه هزاره چیزی جز پریشانی، فرصتکشی و سرگردانیهای سیاسی چیز دیگری نیست. هرگاه حب پدری کنار گذاشته شود، فرزندان این مرد تیزهوش نیز به این باور خواهند رسید که سالهای رهبری این مرد را جز سالهای فرصتکشی، چیزی دیگری نمیشود عنوان گذاشت.
او برای مدت دهسال در مقام معاون رییسجمهور، میتوانست کارهای بزرگ و ماندگاری به انجام رساند که امروز به آن افتخار میکرد. قطع نظر از تقرر و کسب امتیازات در ساختار دولت که حق مسلم مردم بود، سادهترین کاری که او میتوانست، سرمایهگذاری در عرصه توسعه دانش و آگاهی بود که اساس زندگی معاصر دانسته میشود. اما ایشان نه تنها که این کارها را نکرد، بل به فرهنگیان و تلاشهای فرهنگی بهچشم حقارت مینگریست و اندکترین فرصت را هم از قشر فرهنگی دریغ کرد.
از همین رو در دایره همراهان او هیچگاه فرصتی برای رشد و بالندگی فرهنگیان فراهم نبود و کسانی در آن دایره رسوخ داشتند که برای تعریف استاد زبان میگشودند. عمر دولت استاد این گونه سر آمد و اکنون که ایشان در مسند ریاست شورای عالی صلح نشسته، انگار هوس عاشقیهای سیاسیاش دوباره گل آورده و در فکر بازسازی و چارهسازی افتاده تا در آخرین فرصتهای زندگی هم که شده، دل چندی را به دست آورد!
اما جناب استاد باید دقت بفرماید که زمان به شدت تغییر کرده و دیگر چشم گریان و ناله عریان نماد عاشقی نیست و صداقتهای عاشقانه در گامهای عملی و فداکاریهای جانی و نقدی به سنجش گرفته میشود که از جانب عاشق روی پرده میآیند. حضرت استاد بازی را میداند، اما شیوههای شکبراندازی دیگر مثل قدیم نیست.
هرچند خیلیها هنوز تحت تاثیر عواطف از خیلی امور حیاتی چشم برمیبندند اما هستند کسانی که به پدیدههای پیرامون و اوضاع جاری با چشم مسلح میبینند و بر کوتاهیهایی که سرنوشتشان را تلخ کردهاند، چشم برنمیبندند.
از همین رو هم که شده کوتاهیهای جناب استاد قابل چشم بربستن نیست و اگر حواریون چشم بربندند، مردم اما چشم برنخواهند بست. داراییهایی که جناب استاد از آن لذت میبرند، چیزی نیستند جز محصول رنج و خوردنهایی که یک نسل به قربانگاه شتافتند تا نسل بعدی از مزیتهای انسانی برخوردار گردند.
استاد اما ناجوانی میکند یا به تعبیر دیگر نامردی میکند. هرچند آخرین وعدهاش یکصدوپنجاه بورس تحصیلی داخلی به مستحقین است، اما همگان بهخوبی میدانند که این وعدۀ استاد فرجام نخواهد داشت و از آن وعدههایی است که در آستانه سال نو بر روی یخ نوشت و با آمدن بهار آب خواهد شد.
البته جناب استاد وعدههای دیگری هم داشت که اگر خود به یادداشتهای نایادداشتشدهاش مراجعه کند، به یاد خواهد آورد که سالها رفت و از آن وعدهها خبری نشد.
البته حال و هوای استاد تا حدودی قابل درک است، اما شیوههای رفتاری ایشان و آنچه را در این روزها به دنبالش میگردد، به شدت اسفبار است. کسی نیست که به جناب ایشان بگوید که سالها سرآمد و فصلهای کهنه و جدید گذشت، اما از تو کاری نبرامد، حالا دیگر بر لب جوی تفکر بنشین و گذر عمر را ببین که چه شتابان گذشت، اما میشود پارههایی از کجرفتارییهایی که به مردم کردهیی راست کنی.
هرگاه جناب ایشان جسارت کند و با اعتراف به کوتاهیهایی که کرده، از مقام شامخ مردم معذرت بخواهد و آنچه را از آدرس مردم اندوخته است، در خدمت توسعۀ دانایی و آگاهی به مصرف رساند، بدون شک کثیری از مردم خواهند بخشید و در قضاوت نسل جدید هم از بار کوتاهیهایش کاسته خواهد شد. اما دیده میشود که استاد سر پیری هوای عاشقی دارد و بهدنبال چیزهایی میگردد که نه به انجامش مقدور است و نه هم خود به آن ایمان دارد. دیر بمانی استاد، اما چرا بیهوده میگردی فدایت.
هادی میران؛ روزنامهنگار