رقص بر عکس
(نگاهی بهرخدادهای فرهنگی افغانستان در آخرین ماه سال ۹۶)
در یک ماه گذشته روز زن (هشتم مارچ) در کابل با مراسمی گرامیداشت شد. نمایشگاه عکس «استقرا/Induction » با آثاری از شش عکاس در مرکز فرهنگی فرانسه در کابل بازدید شد. نهمین جشنوارۀ قند پارسی ویژۀ شعر و قصۀ جوان افغانستان در شهر تهران برگزار شد.
این گزارهها خبرهای خوشی است که میتواند نشاندهندۀ تحرک و پویایی در روح جامعۀ افغانستان و نیز قوتی برای ادامۀ حیات هنر آن باشد. در اکثر خبرهایی که میشنویم و میبینیم، زیر بارش اطلاعات، چتری لازم است تا فرصتی برای دقت و بررسی آنها برایمان فراهم شود. این نوشته سعی دارد فراتر از یک تیتر، نگاهی به این گزارهها بیندازد.
بهبرگزارکنندگان جشنوارۀ قند پارسی باید تبریک گفت که فراگیرترین و مستدامترین اتفاق در ادبیات افغانستان را رقم میزنند، اما دستآورد جشنوارۀ نهم نسبت بهجشنوارۀ پیشین چیست؟ صرف گردآوری انبوهی از آثار و برگزیدن تعدادی از آنها خدمتی بهادبیات میکند؟ کتاب منتخب شعرهای جشنوارۀ قند پارسی را اگر ورق بزنیم بهراحتی میتوان نام شاعران آن را نادیده گرفت حتا اگر نامی را جابهجا کنیم و یا همۀ شعرها را بهیک نفر نسبت دهیم، اتفاقی نخواهد افتاد. اتمسفر جشنواره شاید چنین یکدستی را میطلبد. محتوای شعرها را میتوان در چند جمله خلاصه کرد: پدرم کارگر است، مادرم بدبخت، ما مهاجر و آوارهایم، طالبان و جنگ بد است، معشوق من قشنگ است. فرم و اجراها نیز تقریبن یکدست و یکرنگ هستند بدون خصیصهیی خودویژه برای یک نفر.
هنر در ذات خود نوآور است، خلق جهان نو، معنای نو و طرز نگاه نو. در این اصل ذاتی چه میزان توفیق داشتهایم.
توقع بیجایی است که خانه ادبیات افغانستان را متولی و آفرینشگر ادبیات جوان بدانیم؛ چراکه حیطهیی محدود بهافراد، سیاستها و نقطه نظرهای منحصر بهخود است. درد و درمان را جای دیگر باید جستجو کرد. در نگاه غیرحرفهیی بههنر، خلاقیت و نوآوری بهوجود نمیآید. شاعر هنوز غزل میگوید؛ چراکه فقط لباس سپیید بهتن آن داده. جغرافیای واژگان، معانی، تخیل و حتا دغدغهها، خودآگاه یا ناخودآگاه در خدمت ارادۀ تحمیل شدۀ رسانهیی، مذهبی و سیاسی است.
از طرفی، دیگر این جشنواره و نهاد ادبی نیست که در پی آن باشد تا شایسته را بیابد و جایگاهش را بهاو بدهد، بل انبوه شاعران و نویسندگان در رقابتی نامعلوم برای کسب این جایگاه تلاش میکنند. شاید کسی هنوز از این خستگی، خسته نشده است تا جانی نو بهادبیات بدهد و نواندیش و نوپرداز را بیابد، تشویق کند و یا پرورش دهد.
شاعریکه در دورههای قبل مقام آورده باز هم بهسودای نمیدانم چه شرکت میکند. متن نظر هیات داوران در هر دوره قرائت و منتشر میشود در دو دورۀ اخیر که من حضور داشتم بهیکدست بودن آثار در زبان، تصاویر و حتا تخیل اشاره شده است، بهمطالعه نکردن نویسندگان و قابل تعمق این که نویسنده و شاعر توجهی بهدرستنویسی ندارد، که پیش از همه قرار دارد.
بزرگداشت روز زن هشتم ماه مارچ است، این روز را بهیاد اعتراضهای اجتماعی زنان و یادبود آنها گرامی میدارند، آنچه در جامعۀ ما از این روز برداشت و تصور میشود هدیهدادن بهزن است، قصد میرود که الگوهای مذهبی را نیز در آن وارد کنیم و همان زن مفعولِ مغلوبِ همیشگی را بهبهانههایی فریب بدهیم.
بسیگل شریفی در مراسم مقالهیی را میخواند و سپس مهربانی کرد و برایم فرستاد. این مقاله درباره تابوها و دعوت از زن بهشکستن این تابوها بود. در جایی از مقاله پیشنهادهایی بهزن امروز افغانستان میدهد که از خودش بگوید و شرمی نداشته باشد که طبیعت او همین است، از روحیاتش، خلقیاتش، ویژگیهای جسمش. اشاره بهتنانگی و عادت ماهوار زن کافی است تا جمعیت حاضر و حتا گردانندگان برنامه روی ترش کنند و دستور سکوت صادر کنند.
زنان حاضر شاید شرمزده سرشان را پایین کنند. قرار است همه چیز را بهنفع مردها مصادره کنیم، زن را مقدس کنیم و مرد را نگهبان، صاحب او و تنش و فکرش بشمارند. نسخههای غربی زن جدید برای افغانستان به آسانی جواب نمیدهد؛ چراکه مرد افغانستان بیشتر از اینها نمیفهمد و نمیخواهد بفهمد اما قدم اول آگاهی زن است که قصد دارد در جامعه چگونه حضور بیابد، در زیر سایۀ مرد و یا بر پای خود استوار باشد. هشت مارچ و رویدادهاییکه منجر بهگرامیداشت آن شده است بیان و تثبیت حضور زن در جامعه را نشان میدهد، زن در هر جامعه بنا بهفضا و مقتضیات، جای خودش را باز میکند.
اگر بهمفهوم هنر افغانستان باور داشته باشیم و تصویر کلی از آن در نظر بگیریم، قسمتی از این هنر را عکس تشکیل میدهد. افغانستان هنوز سوژهیی بکر است که عکاسان داخلی و خارجی بسیار بهآن پرداختهاند، سبک بیشتر آنان عکس خبری، مستند اجتماعیست که اگر گزافه نگفته باشم یا جلوۀ سیاه و دردآلود جامعۀ افغانستان را ثبت کرده و بهنمایش گذاشته و یا نشاط و امید را بهصورت ساختگی و اگر واقعی، از میان کلیشههای موجود برگزیده است. اکثر عکسهاییکه من دیدهام اینگونه است. از بزرگان خودمان و یا نامداران دیگر جاها که بهسودای نام و نانِ خود سراغ بکارت افغانستان آمدهاند.
البته در کنار اینها نسل جوانی هم هست که طبیعت افغانستان را سوژه قرار داده و جایگزین خشونت موجود در جامعۀ انسانهای آن کرده است. این نوع نگاه، ستودنی است؛ اما هنرمندان عکاس دیگری زیر سایۀ هنر افغانستان قد برافراشتهاند که جبر تاریخی زمان را ایست دادهاند. انگار که قصد دارند عقربه را بر عکس بهرقص درآوردند، پس بروند، آنقدر که گذشته را شستوشو دهند. نوع نگاهش را، زیباشناسیاش و حتا نوع اندیشیدنش را.
محمد شهاب اسلامی بهعنوان کیوریتور مجموعهیی را در نمایشگاه «استقرا /Induction » گرد هم آورده که بهزبان دیگری سخن میگوید؛ هنرشان میل بهانتزاعی بودن دارد. گمانم آنهاییکه برای مقالۀ ذکرشده دستور سکوت صادر کردهاند، پای بازدید این نمایشگاه هم حکم بهبیمعنایی این آثار دادهاند؛ بر این باورند که صحبت از زیباییشناسیاش را کنار بگذارند؛ چراکه گویا معنایی برای گفتن ندارد!
بله درست است. با خطکشهای کهنه و فرسودۀ گذشته نمیتوان این عکسها را دید. اینها آرمانخواه نیستند، درد اجتماع نیستند، سیاهنمایی نیستند، بهظواهر انسان کاری ندارند و جایی در هنر، اجتماع، فرهنگ و اندیشه نخواهند یافت. جامعه و هنر ما را چه بهمینیمالیسم و آبستره و توجه بهفرم و پرداختن بهاشیا؟
«استقرا/Induction » زبان فهم خودش را میطلبد، دستور زبان و گرامر ویژۀ خودش را. زیباشناسی برای درکش فرق میکند. در بروشر این نمایشگاه برای وجه تسمیه نام آن، یک پاورقی قید شده که نشان میدهد تا چه اندازه میل بهمنطق متفاوت و نگاهی فلسفهمآبانه، سرمشق راهشان قرار گرفته است.
استقرا: (اسم مصدر) ۱. تفحص، جستجو، تحقیق، و کنجکاوی.۲. (منطق) جزییات را بررسیکردن و یک حکم کلی استخراج کردن؛ از جزو بهکل رسیدن.( فرهنگ فارسی عمید)
شاید برای مخاطب داخلی افغانستان هنوز زود باشد که دریابد میشود بهکمک انتزاع، نسبت بهاجتماع و جامعه همچنان متعهد بود. جای نخنماکردن ظواهر انسانی، بهدرون آنها نقب زد و افکار و باورها را پالایش داد. آیا این خود یک آرمان بزرگ نیست؟
باید توجه کرد که هنرمندان استقرا جوان هستند اما پیشرو؛ نه پیرو سنت گذشته در زندگی و هنر و زیباشناسی. اینان جنگ را تنها کلانروایت زندگی افغانستان و هنر نمیدانند، قصد تغییر جهان را ندارند، گوشهیی بیادعا نشستهاند و شعری را برایمان قاب کردهاند، آدمها را کنار گذاشتهاند، اشیا را جان دادهاند. سخنی از جان دیویی درباره زیباشناسی هنر پاپ بهذهنم تداعی میشود: صدای آژیر آمبولانس هم میتواند زیبا باشد، میتواند یک شعر باشد.
عارف حسینی؛ شاعر و نویسنده