آموزههایی از تاریخ بیهقی
نویسنده: دکتور رازق رویین/ بخش نخست
در سالهایی دور پیوسته از بیهقی میخواندم و با او سرگرم میبودم. میاندیشیدم اگر در شعر فردوسی بود که دستمان را میگرفت تا به راز و رمز سرمایههای کهن سرزمینمان پی ببریم، در نثر بیهقی بود که در روشنی سیاست و مردمشناسی، از گرم و سرد و فراز و فرود روزگار و از پیشینۀ نیاکانمان به گفته خودش «قصه» میسرود که وقتی کتابش را آغاز میکردی دلت نمیشد از آن دل بکنی و آن را ببندی.
روان استاد نگهت سعیدی شاد باد که بار نخست او بود که در دانشکده زبان و ادبیات بخشی از تاریخ بیهقی (داستان بر دار کردن حسنک وزیر) را به عنوان متن نثر دری به ما واژهشناسی میکرد و ما از یکسو که از سر خامی، آن را درد سری میدانستیم، از سوی دیگر زبان شیرین داستان، شگردهای شیوای گفتاری آن، نگرشها و نکتههای آموزنده آن سخنور بزرگ، سخت بر دلهای ما چنگ میزد و گرممان میکرد.
از آن روزها تاکنون بیهقی در کنار فردوسی برای من الگوی یک نویسندۀ بیهمتا و یک مرد هنرآفرین تاریخ ادبیات کهنسال ما به شمار میرود. بیهقی در بازآفرینی و آوردن زبان آراستۀ مردم خراسان با مهارت یک استاد بیمانند به پیروی از روش پی افکندۀ آموزگار بزرگوارش، ابو نصر مشکان با سختکوشی نوآورانه، تاریخنامهیی نوشت که هم تاریخ است،هم داستان است، هم شعر است و هم اندرزهای یک پیر جهاندیده و روزگارچشیده است.
در یک سخن: زبانی که او از آن سود میبرد، از روانشناختیی مردم خراسان و پندارها وکردارهای آنان نمایندگی میکند که چه زیبا و مردمی است. زهی بر او که به گفته خودش: « ستاره روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم، مرغزار پرمیوه ما بودی که گونه گونه از تو یافتیم.»
زادگاه بیهقی بیهق سبزوار است (سال 385ق) پس از 85 سال زندگی پربار، در سال470 در هنگام فرمانروایی سلطان ابراهیم غزنوی در غزنه چشم از جهان بست. نمیدانم گور نامی این مرد تاریخساز، در غزنه شناخته شده و منار یادبودی از او در جایی از غزنه برپاست یا نه؟
به تلخی میاندیشم که همانند گور بزرگترین دانشمند سدهها و همروزگار بزرگمردش، البیرونی، شاید در جایی از خاک غزنه، به گمنامی شکسته و ناشناخته فرو مانده و مرد فررهنگپروری در غزنه پیدا نشد تا بر سر گور این ابرمردان خراسان دستی از سخاوتمندی میکشید و کم از کم سایهبانی بر سر این ناموران تاریخ کشور برپا میکرد تا دینی از سوی ما معاصران ادا کرده میشد. نفرین بر ما.
تاریخنامۀ بیهقی در روند تاریخنگاری در کشور البته که نخستین تاریخ نیست؛ زیرا پیش از بیهقی بزرگان دیگر مانند: بلعمی، مولف گمنام تاریخ سیستان، عبدالحی گردیزی، بلعمی (به عربی) ثعالبی (به عربی) و عتبی (به عربی) و شماری دیگر این راه را رفته بودند، ولی هیچکدام نه پیش از او و نه پس از او به شیوه او یعنی آمیزهیی از تاریخ و هنر ادبی با یک نگاه ژرف و دانشی بر رویدادها و کنشها و واکنشهای آدمی، تاریخی ننوشتهاند.
خود در کار نوآورانهاش با آگاهی مینگرد و آن را چنین سبک و سنگین میکند: «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفتهاند و شمهیی بیش یاد نکردهاند، اما من چون این کار پیش گرفتم میخواهم که داد این تاریخ بتمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند. و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید، طمع دارم بفضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند، که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد که اخر هیچ حکایت از نکتهیی که بکار آید خالی نباشد.» و در جای دیگر میگوید: «غرض من آنست که تاریخ پایهیی بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار بماند» و به راستی که چنان کرد و بماند.
از بد روزگار تاریخ بیهقی از سی جلدی که بیهقی نوشته بود، تنها از نیمه جلد پنجم تا نیمه جلد دهم در دست است و بسته به دوره امارت مسعود غزنوی که در سالهای 450و 451 نوشته شده است، دیگر بخشها یعنی زمان سبکتگین تا آغاز روزگار سلطان ابراهیم را یعنی زمان 84 سال از 367 تا 451 را در بر میگرفته است که آن برگهای زیبا و خواندنی، بازی دست روزگار شده و از دست رفته است.
این بازماندهها، نخستین بار به همت دانشمند انگلیسی، دبلیو اچ مورلی در سال1862م بر اساس شش نسخه هندی در کلکته منتشر شد. این نخستین چاپ بدون حاشیهنویسی و بدون فهرست اعلام بود که با چاپ سنگی ولی به خط زیبایی منتشر شد. البته از چاپهای پسینتر در تهران چاپ علی اکبر فیاض و دکتور غنی دقیقتر است که بر بنیاد کار مورلی و کار ادیب پشاوری سروسامان یافته است. ای کاش دولت و حکومتهای گذشته کشور ما این هوشمندی و دلسوزی را میداشتند که یک چنین گنجینۀ بیهمتای تاریخ کشور را با ویرایشها و پیرایشهای مطمینتری در دسترس ما قرار میدادند.
شخصیتهای بزرگواری بودند و هنوز هم هستند که میتوانستند با پشتیبانی مادی دولت، چاپ آن را با رسالتمندی، به پایۀ فرجام برسانند.
استاد خلیلالله خلیل، استاد حبیبی، استاد علیاصغر بشیر، استاد سرور همایون، استاد مایل هروی، استاد جاوید، استاد عبدالواحد یعقوبی، استاد شهرستانی، استاد عنایت شهرانی، دکتور محیالدین مهدی، استاد نجیب مایل، استاد آصف فکرت، دکتور مرادی، دکتور رهین، دکتور اسدالله حبیب و برخی دیگر که هم با جغرافیای کشور آشنا بودند و هستند و هم آزمودگی کهنپژوهی بایسته را داشته و دارند، ولی انجام چنین کارهایی، هم یک مرکز پژوهشی توانمند و دارا میخواهد و هم دلسوزی و آگاهی یک دولت مسوول و دلسوز که از دولتهای قبیلهپرور و فاسد تصور آن نمیرفت و هنوز هم نمیرود.
اینکه به همت استاد عبدالحی حبیبی و استاد مایل هروی و یا چند کس دیگر کتابهایی چون: طبقات ناصری، طبقات صوفیه، زینالاخبار گردیزی، فضایل بلخ، جغرافیای حافظ ابرو، رساله حی ابن یقظان، اخبار ال برمک و شماری کتابهای ارزشمند دیگر از این گونه، به چاپ رسیده، کارهاییست مناسبتی نه پیگیر و نه بسنده.
این نکته هم ارزش گفتن دارد که این بیکارگیهای ما از بیدانشی ما نبوده است، بل که از تنبلی و بیانگیزگی ما سرچشمه گرفته است؛ زیرا دیدهایم که کشورهای ایران و هند، بخش بزرگ این مسوولیتها را آنها انجام دادهاند و ما فکر کرده ایم دیگر نیازی نیست تا دست به کار شویم. در حالی که برعکس ضرورت بود تا ما خود کار خویش را به سر میبردیم نه دیگران.
به همین علت است که بیشترینه جوانان، ما را سرزنش میکنند که ایران چنین کرده و چنان، ولی شما که دعوای زبان و فرهنگ دارید چی کردهاید؟ راست میگویند. ما نباید بار مسوولیتهای خود را به دوش دیگران بیندازیم که دیدهایم چه بسا حقایق بسته به تاریخ و فرهنگ ما، از سوی برخی از مغرضان همسایه، وارونه ساخته شده است.
بیهقی تاریخش را نه یک روایت تاریخی، بل که آن را همانند یک پارچه زربفت که همروزگار شاعرش فرخی سیستانی که شعرش راحله «بافته زجان» دانسته بود، او نیز سخنش را دیبای خسروانی بافته از تار زر میداند که به درستی چنین است: « من که بوالفضلم اگر در این دنیای فریبنده مردمخوار چندانی بمانم که کارنامه این خاندان برانم و روزگار همایون این پادشاه که سالهای بسیار بزیاد چون آنجا رسم بهره از نبشتن و این دیبای خسروانی که پیش گرفتهام بنامش زربفت گردانم.»(25،2)
این نامه بزرگوار، آیینهیی است از رخدادهای سیاسی سده پنجم مهتابی گسترۀ خراسان، فرارود و سرزمین هند و فارس که زیر فرمان شاهنشاهی غزنویان بود و این گسترهها از سوی کارگزاریهای دولتمردان نیرومند آن زمان همانند محمود زابلی، مسعود، ممدود، مسعود فرخزاد، سلطان عبدالرشید و سلطان ابراهیم که همه از همین خانواده برخاسته بودند، ساز و برگی یافته بود. با نگاهداشت نامگذاری آن سرزمینها، برابر با برگهای این تاریخنامه، میتوان این بخشها را یاد کرد: خراسان، سیستان، خوارزم، زابلستان، هند، سند، چغانیان، ختلان، قبادیان، ترمذ، قصدار (شهری از سند)، مکران، والشتان (بلوچستان)، کیکانان، ری، جبال (بخش مرکزی ایران امروز) عقبه حلوان، گرگان، طبرستان، غرجستان (جنوب هرات و غرب غزنین)، گوزگانان، غور و تخارستان.
غزنویان تنها به قلمرو خلافت و به سرزمین ایلک خانیان ترکستان (کاشغر و بلا ساغون) لشکر نکشیدند و بر آنان نتاختند. هرچند اگر مرگ سلطان محمود فرا نرسیده بود مسعود میخواست همچنان پس از فتح سپاهان به سوی بغداد لشکر بسیج کند. ولی عمهاش حره ختلی او را به غزنه فرا خواند تا شاهنشاهی پدرش از هم نپاشد.
این زن سیاستمدار و آگاه به برادرزادهاش با این نوشتار، پیام فرستاد: «خداوند ما سلطان محمود نماز دیگر روز پنجشنبه، هفت روز مانده بود از ربیعالاخر، گذشته شد رحمتالله علیه و روز بندگان پایان آمد و من با همۀ حرم به جملگی بر قلعت غزنین میباشیم و پس فردا مرگ او را آشکارا کنیم و نماز خفتن، آن پادشاه را به باغ پیروزی دفن کردند و ما همه در حسرت دیدار وی ماندیم -هفتهیی بود تا که ندیده بودیم. و کارها همه بر حاجب علی میرود و پس از دفن، سواران مسرِع رفتند، هم در شب و به گوزگانان، تا برادر محمد به زودی اینجا آید و بر تخت ملک نشیند و عمتت (عمه تو. گویا در آن روزگار به جای عمه، عمت میگفتهاند.(ت) پایانی ضمیر پیوسته مخاطب است. امروز در لهجه بدخشی برای برادر پدر، عمک میگویند) به حکم شفقتی که دارد، بر امیر فرزند، هم در این شب به خط خویش، ملطفهیی نبشت و فرمود تا سبکتر دو رکابدار را که آمدهاند پیش از این به چند مهم نزدیک امیر، نامزد کنند تا پوشیده با این ملطفه از غزنین بروند و به زودی جایگاه رسند. و امیر داند که از برادر این کار بزرگ بر نیاید. و این خاندان را دشمنان بسیارند و ما عورات و خزاین به صحرا افتادهایم باید که این کار به زودی به دست گیرد- که ولی عهدِ پدر است و مشغول نشود به آن ولایت که گرفته است .ودیگر ولایت نتوان گرفت- که آن کارها که تا اکنون میرفت بیشتر به حشمت پدر بود و چون خبر مرگ وی آشکار گردد، کارها از لونی دیگر گردد. و اصل غزنین است و آن گاه، خراسان و دیگر همه فرع است تا آن چه نبشتم نیکو اندیشه کند و سخت به تعجیل بسیج آمدن کند، تا این تختِ ملک و ما ضایع نمانیم و به زودی قاصدان را باز گرداند- که عمتت چشم به راه دارد. و هرچه اینجا رود سوی وی نبشته آید.(ص70) » (1)
از نگاه بیهقی در زمامداری محمود و مسعود، اصل خراسان بود نه مناطق دیگر. وقتی مسعود در سپاهان بود، خبر مرگ پدرش در غزنین به او رسید. از آنجا به سوی خراسان آمد که به گفتۀ خودش: «… سوی خراسان میرویم که سلطان بزرگ گذشته شد و کار مملکتی سخت بزرگ و مهمل ماند آنجا.» (1.ص72) پس از مشوره با «خداوندان شمشیر و قلم» به سوی خراسان میشتابد تا کار مملکت از هم نپاشد.