آموزههایی از تاریخ بیهقی
دکتور رازق رویین/ قسمت دوم
شناختی از روند اجتماعی-سیاسی کشور در سده پنجم ق
در دولت غزنویان دو تیره تباری در هماهنگی و همدلی باهم فرمان میراندند؛ ترکان و تاجیکان. سرداران ترک و تاجیک در این دستگاه کارگزاران کارآزمودهیی داشتند. (در تاریخ بیهقی واژه ایران و ایرانی به کار نرفته است؛ بل همه جا از خراسان و یا ترکستان با نامهای تازیک و ترک و کرد و ترکمان یاد شده است.)
هرچند فرهنگ و سیاست در دستگاه غزنویان بر روال کارگزاران دولت پیشین سامانی یعنی تاجیکان دنبال میشد ولی در کار جنگ و لشکر و کشورگشایی، سرداران ترک بیشتر زمام کارها را در دست داشتند بیآنکه این گزینش برای افراد و اشخاص، امتیاز قومی یا تباری به شمار آید. هم در دولت محمود و هم در دولت مسعود. از شمار کارگزاران ترک در دولت محمود و مسعود که بیشتر با دو پسوند «تگین» و تاش» نام برده میشدهاند اینها هستند: ارتگین، بوری تگین، ساوتگین، بای تگین، بگتگین، آسیغ تگین، یغان تگین، طغان تگین، الپتگین، سبکتگین، بلگاتگین، ینالتگین، قراتگین، بغراتگین، قتلغ تگین، پیری تگینن و …. یا آلتونتاش، خمارتاش و تاش و نامهای گوناگون دیگر مانند: اریاق، اریارق، یارق تغمش، بگتغدی، منگیتراک، قای اغلن، ایلمنگو، یغمر، بوقه، قزل، قودقش، ارسلان، طغرل و…. و اما از آنجا که در میان تاجیکان فرهنگ عرب و اسلام نفوذ بیشتر داشت، دانشمندان و دارندگان جایگاههای دولتی و اجتماعی پیشوندها و القاب عربی را پذیرفته بودند و هرکدام در حد بسیار بلند گذشته از نگهداشت زبان و فرهنگ نیاکانیشان، زبان و فرهنگ عرب را میدانستد و آن را به کار میبستند؛ چون زبان عربی زبان دینی و علمی آن دوره بود. برخلاف مردم عام، همه بزرگان تاجیک به زبان عربی مینوشتند و آن را مایه برتری و تفضل میدانستند.
در دستگاه دولت غزنوی هرچند زبان رسمی درباریان زبان فارسی بود ولی از آنجاکه روابط بسیار تنگاتنکی با دارالخلافه داشتند، برای حفظ ظواهر امر، این روابط را مراعات میکردند. علتش هم بیشترینه آن بود که مباد دارالخلافۀ مسلمین برخلاف امپراتوری خراسانیان، فتوا یا سخن تردیدآمیزی بر زبان بیاورد. این دیدگاه از این برمیخاست که دولتمردان خراسان هم میخواستند یا نه، وابستگی دینی و ایدیالوژیکی و سیاسی با مرکز اسلام و اعراب را نگه میداشتند. چه در عزل و نصب شاهان به صورت صوری هم که شده از سوی دارالخلافه تاییدی و توافقی باید موجود میبود تا از نظر شرعی کارکرد و متصرفاتشان شرعن پذیرفتهشده میبود.
بنابرآن القاب عربی یک نوع فضیلتمآبی پنداشته میشد ولی نه خود محمود و نه هم مسعود و نه فرمانروایان پسین این خانواده، هیچکدام یا عربی نمیدانستند و یا نمیگفتند. همه جا نوشتار و گفتارشان به دری بود و گهگاهی هم بنا به ضروت ترکی. ولی بزرگانی چون خواجه ابونصر مشکان، صاحب دیوان رسالت و خواجه احمد حسن میمندی وزیر و ابوالفضل بیهقی دبیر رسالت، (در آخر این دوره، رییس دیوان رسالت) خواجه احمد بن عبدالصمد وزیر، گفتن و خواندن و سرودن به عربی را میدانستند به این معنا که به هر دو زبان، دری و عربی چیره بودند. در زبان عربی اینها رابط میان دربار و دارالخلافه بغداد به شمار میرفتند. ولی برای جدایی از تیرۀ عرب، بستگیهای تباری و یا محلی یا نام اصلی خود را هم بر آن میافزودند مانند: «یمینالدوله (لقب بخشیدهشده از سوی دارالخلافه)، محمود زابلی.» (سبکتگین دختری از تاجیکتباران زابلستان را به زنی میگیرد و از او محمود، به دنیا میآید که به همین دلیل او را محمود زابلی نیز مینامند.). یا «ابوالحسن میمندی». (میمند محلی در نزدیکی غزنه) یا «ناصرالدین (لقب دادهشده دارلخلافه)، مسعود ابن محمود غزنوی» یا «ابوسهل زوزنی» (زوزن جایی میان هرات و نیشاپور) یا بونصر بامیانی. بوالخیر بلخی وزیر یا نامی بدون القاب عربی مانند:«امیرک ختلی»، یا «امیرک سیاهدار خمارچی» یا علی قهندزی، بوالحسن دلشاد، فرامرز پسر کاکو یا سارغ شرابدار (کوتوال قلعه نندنه). یا محمودک دبیر، مانک عل میمون، گوهر آیین خزانهدار فرخزاد و کسانی دیگر.
در دربار غزنویان، زبان دری دنبالۀ زبان رسمی سامانیان بود که در زمان سلطان محمود در وزارت ابوالعباس اسفراینی در گسترش آن توجه فراوان به کار گرفته شد. (مولف تاریخ یمینی اسفراینی را به بیدانشی اتهام میبندد به این معنا که عربی نمیدانست و رسایل دیوان رسالت را به پارسی (غیر عربی) گردانده بود.
پیش از این نیز مولف تاریخ سیستان یعقوب لیث صفاری، این پاسدارندۀ زبان دری را سرزنش کرد که چون دانش نداشت پارسی را به جای عربی برتری داد.) تا آنکه ابوالحسن میمندی دستور ابطال فرمان اسفراینی و رسمیت یافتن زبان عربی را داد. این محافظهکاری میمندی البته تاثیر مهمی نداشت، چون عامه مردم زبان عربی نمیدانست و دربار بایستی این موضوع را جدی نمیگرفت.
از نگاه بیهقی، هرچند در دولت غزنوی عناصر ترک و تاجیک، اتنیکهای کارفرما هستند، ولی از شیوه نگرش او خراسان و ترکستان، دو سرزمین جدا از هم به شمار میروند.
بیهقی مینویسد: «… و آن جوانمرد سه سال در دیار ترک ماند و باز آمد بر مراد. چون به پروان رسید گذشته شد. » (1.ص 177) و یا مینویسد: … «خوارزم ثغر ترکان است و در وی بسته است.» (1. ص 127) یعنی ترکستان جدا از مرز خراسان است و یا «پانزدهم این ماه قاصدان آمدند از ترکستان، از نزدیک خواجه ابوالقاسم حصیری و بو طاهر تبانی. و یاد کرده بودند که «مدتی دراز، ما را به کاشغر مقام افتاد و آنجا بداشتند.» و یا «… و تو را به شغلی بزرگ به ترکستان میفرستیم.» (1.ص177)
بیهقی بار بار از تاجیکان و ترکان دو قوم بزرگ کارفرما، یاد میکند: « و حاجب بزرگ علی بازگشت و همۀ بزرگان سپاه را، از تازیک و ترک با خویشتن برد.» (99.1) باری ابوالفضل بیهقی از خود به نام تاجیک یاد کرده میگوید: «و بر همه رویها جنگ سخت شد. و من و مانندِ من تازیکان، خود نمیدانستیم که در جهان کجاییم و چون میرود.» (ص 483)
در جایی که ابوسهل زوزنی پس از به قدرت رسیدن مسعود که اکنون دیگر گرداننده کارهای دیوانی و کشوریست، مسعود را وامیدارد تا هدیهها و صلتهایی را که برادرش امیر محمد به لشکریان و کارمندان بزرگ بخشیده است، باز پس گیرد. بیشترینه بزرگان از شمار حسن میمندی خواجه بزرگ و ابو نصر مشکان آن را کاری بدفرجام میشمرند و آشکارا به امیر گوشزد میکنند ولی امیر با گفتن این جمله که: «خواجه نیکو میگوید. تا اندیشه کنیم و آن چه را، رای واجب کند بفرماییم.»
بیهقی مینویسد: «و نخست که همۀ دلها را سرد کردند بر این پادشاه، آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند در نهان که «مال بیعتی و صلتها که برادرت امیر محمد داده است باز باید ستد- که افسوس و غبن است کاری نا افتاده را (کار نا به جا را.ر)، افزونِ هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم به ترکان و تازیکان و اصنافِ لشکر بگذاشتن. و این حدیث را در دل پادشاه شیرین کردند و گفتند: « این پدریان (هواداران محمود) به روی و ریای خود، نخواهند که این مال خداوند باز خواهند- که ایشان آلودهاند و مال ستدهاند: دانند که باز باید داد و ناخوششان آید. صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید به خرجها که کردهاند و آن را به دیوان عرض فرستاده شود و من که بوسهلم، لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم (موکول کردن مواجب به وصول مال) و براتها بنویسند تا این مال مستغرق شود (برابر شود). و بیستگانی (تنخواه) نباید داد یک سال، تا مالی به خزانه باز رسد از لشکر و تازیکان- که چهل سال است تا مال مینهند (مال گرد میکنند) و همگان به نوااند. و چه کار کردهاند که مالی به این بزرگی پسِ ایشان یله باید کرد؟» (ص217)
ترکیب (ترکان و تازیکان) در این جا در پایداری و یا ناپایداری دولت بر جسته شده است. البته مراد بیهقی از تاجیکان، خراسانیها (و به معنای عام ایرانیها) یعنی غیرعرب و غیر ترک میباشد. خراسان و خراسانی، بیشتر از هر نام دیگر در برگهای این کتاب، تکرار شده است. حتا هنگامی که به توصیف کسان میپردازد، از خراسان میگوید: «بوطاهرِ تبانی که از اکابر تبانیان بود و یگانه در فضل و علم و ورع و خویشتنداری و با این همه، قدی و دیداری داشت سخت نیکو و خط قلمش همچون رویش. و کم خط در خراسان دیدم به نیکویی خط او.»
غلامان که بیشتر ترکاند و تعدادی هم هندو، در پاسداری از شاه و خدمتگزاری به دربار به عنوان گارد سلطنتی اهمیت ویژه را دارند. اینها سه دسته بودهاند: غلامان وثاقی، غلامان سرایی و غلامان بیرونی. غلامان وثاقی غلامانی بودند که هنوز ریش و بروت نکشیده بودند (غلامان خوانسالار). اینها شاقهترین کارها را به دوش داشتند. از «شورانیدن سلاح» (کاربرد سلاح) و حضور دایمی در دربار و اجرای احکام امیر و دیگر سالاران.
به گفته بیهقی تعداد غلامان سه تا چهارهزار بودهاند. غلامان خاص پیشخدمتان سلطان میبودند که شمارشان اندک بود. غلامان در نگهداشت امنیت و یا شورش و براندازی نقش مهم سیاسی داشتهاند، باری میان محمود و پسرش بدگمانی پیش میآید. سر غوغایان (سر دستههای غلامان) همانند قای اغلن و ارسلان و حاجب چابک که پسانها از امیر مسعود حاجبی یافتند، مسعود را از خطری میآگاهند که گویا محمود او را فرو خواهد گرفت.
مسعود به غلامانش امر هشیارباش میدهد تا غایلهیی رخ ندهد. «امیر مسعود نیک از جای بشد و در ساعت کس فرستاد به نزدیک مقدمان و غلامان که: هشیار باشید و اسبان زین کنید و سلاح با خویش دارید- روی چنین مینماید. و ایشان جنبیدن گرفتند. و این غلامان محمودی نیز در گفتگوی آمدند. و جنبش در همه لشکر افتاد.»
این نشان میدهد که غلامان در حالات اضطرار مانند غند ضربه دست به کار میشدهاند در دفاع از اراکین دولت. بیهقی مینویسد:« امیر این طغرل را بپسندید و در جمله هفت و هشت غلام که ساقیان او بودند، پس از ایاز بداشت.» (1.ص212)
غلامان بیرونی بیشترینه به دفاع از درباریان و راندن پیلهای جنگی در نبردها و شکستن قلاعها و دروازههای شهرها که کار پیلهای ماده بوده است، به کار گماشته میشدهاند. شمار پیلها به 1670زنجیر میرسید.
در چند جا امیر محمود و امیر یوسف برادرش، از غلامان خاصه به نام فرزندان خویش یاد میکنند. طغرل یکتن از زیباترین غلامان که «این غلامی بود که از میان هزار غلام بیرون نیامد به دیدار و قد و رنگ و ظرافت و لباقت (زیرکی) و او را از ترکستان، خاتونِ ارسلان فرستاده بود به نام امیر محمود.» و محمود این غلام را به برادرش هدیه میکند تا «در نهان حاجبش را طغرل- که وی را عزیزتر از فرزندان داشتی- بفریفتند و به فرمان امیر و تعبیهها کردند تا بر وی مشرف (مخبر) باشد و هرچه رود می باز نماید. و این ترک ابله این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد و قاصدان از قصدار برکار میکرد و میفرستاد سوی بلخ غث و سمین می باز نمود عبدوس را و آن را به امیر میرساندند. و یوسف چه دانست که دل و جگر و معشوقش بر وی مشرفاند.» (209،1)
و روزی که در اثر خبرچینی طغرل، یوسف را به دام میافگنند و قرار میشود تا او را به قلعت سگاوند (نزدیک لوگر.ر) زندانی کنند. این حادثه را بیهقی چنین میآرد: « و آخرش آن بود که چون روز به نماز پیشین رسید، سه مقدم از هندوان آنجا بایستانیدند با پانصد سوارِ هندو در سلاح تمام، و سه نقیب (سر دسته.ر) هندو و سیصد پیادۀ گزیده. و استری با زین بیاوردند و بداشتند. و امیر یوسف را دیدم که بر پای خاست- و هنوز با کلاه و موزه و کمر بود- و پسر را در آگوش گرفت و بگریست و کمر باز کرد و بینداخت. عبدوس (رییس امنیت امیر مسعود) را گفت که این کودک را به خدای عزوجل سپردم و بعد از آن به تو. و طغرل را گفت: شادباش، ای کافرنعمت! از بهر این تو را پروردم و از فرزند عزیزتر داشتم تا بر من چنین ساختی، به عشوه (فریب.ر)یی که خریدی؟ برسد به تو آن چه سزاور آنی.» (211.1) و این طغرل پس از کشته شدن مسعود توسط غلامانش در ماریگله هند، برای چهل روز قدرت را در دست گرفت. ولی محمد را دوباره آوردند و غزنویان تا سالیان دراز بر سر قدرت ماندند.
و اما در ترکیب لشکر، گروههای بسیاری چون ترکان، تاجیکان، هندوها، عربها، کردان حضور چشمگیر دارند. سپاه غزنویان دوگونه بودند، سپاه درگاهی و سپاه سلطانی. سپهسالار و سالاران و سرهنگان و سرهنگشماران و سپس نقیبان و مقدمان ارتش را رهبری میکردند. ولی سپهسالار و سالاران در هیات حاکمه «خداوندان شمشیر و قلم» نامیده میشدند.
محمود و مسعود گاهی خود در جنگ شرکت میکردند. هر دو از تناوران و پهلوانان رزم و بزم بودهاند. مسعود یکتنه به شکار شیر میرفت و در یک روز چند شیر را شکار میکرد. ولی در جنگها، ندیمان غالبن شاه را در کناری یا در قلب لشکر نگه میداشتند. چنان که در جنگ با ترکمانان: « امیر از بلخ برفت روز پنجشنبه غرۀ رجب. و به پل کاروان فرود آمد. و لشکرها در رسیدند. و روز دوشنبه، نهم ماه، مخالفان پیدا آمدند. به صحرای علباباد، از جانب بیابان. و امیر بر بالایی بایستاد و بر ماده پیلی بود. و لشکر دست به جنگ کرد. و هر کسی میگفت که اینت شوخ و دلیرمردی (مراد داوود ترکمان) که اوست بیبرادر قوم رو به پادشاهی به این بزرگی آمده است. و جنگ سخت شد و هر دو روی. من جنگ مصاف این روز دیدم در عمر خویش. گمان میبردم که روز به چاشتگاه نرسیده باشد که خصمان برچیده باشند لشکر ما- که ششهزار غلام سرایی بود، بیرونِ دیگر اصناف مردم. خود حال به خلاف آن آمد که ظن من بود. که جنگ سخت شد و در میدانِ جنگ کم پانصد سوار کار میکردند (جنگ میکردند) و دیگر لشکر به نظاره بود- که چون فوجی مانده شد، فوجی دیگر آسوده پیش کار رفتی. و بر این جمله بداشت تا نزدیک نماز پیشین. امیر ضجر شد. (دلتنگ شد). اسب خواست و از پیل، سلاح پوشیده به اسب آمد و کس فرستاد پیش بگتغدی (سالار غلامان سرایی) تا از غلامان هزار مبارز زرهپوشِ نیکاسبه که جدا کرده آمده است، بفرستاد و بسیار تفاریق نیز گرد آمدند و امیر به تن خویش حمله برد به میدان.» (1.ص478)
بیهقی از سان دیدن لشکر و شمار سپاه بدین گونه یاد میکند: «و دیگر روز امیر برنشست و لشکر بتعبیه بر وی بگذشت و لشکری سخت بزرگ، گفتند پنجاه و اند هزار سوار و پیاده بودند همه ساخته و نیکاسبه و تمام سلاح و محققان گفتند چهلهزار بود و تا میان دو نماز روزگار گرفت تا آنگاه که لشکر بتمامی بگذشت.»(80.2)
در ساختار دولت از این دیوانها نام برده شده: دیوان رسالت (اداره امور مکاتبات دولتی) دیوان عرض ( اداره امور لشکر- وزارت جنگ) دیوان استیفا (اداره امور مالی) دیوان وزارت (دفتر وزیر و نخستوزیر)، دیوان وکالت (اداره امور داخلی دربار).
در رده نخستِ این گمارشها، بیشترینه تاجیکها قرار گرفته بودند. مانند ابوسهل زوزنی، ابونصر مشکان، خواجه حسن میمندی (خواجه بزرگ)، حسنک وزیر نیشاپوری، بوالقاسم کثیر، بوسهل حمدوی، بوالحسن دبیر، بوعلای طبیب و بسیاری دیگر.
این صاحبان جاه و مقام گذشته از آن که در پیشبرد گردونه دولت کارفرما بودند، دارای لیاقت و دانش و تجربه و مال و منال فراوان نیز بودند. هرکدام اینها دارنده غلامها و کنیزان، باغها و چهارپایان فراوان بودهاند. ابونصر مشکان به گفته شاگردش ابوالفضل بیهقی در پایتخت زمستانی غزنویان یعنی در شهرستان بلخ، در کوی «سیمگران»، «سرایی چون بهشت» داشته است. و هر روز پگاهی با اسپ زرین ستام و غلامان به کوشک امارت میآمد و در طارم در وثاق دیوان رسالت پشت دوات نقرهیین مینشست و دبیران چپ و راست او مینشستند. و آنچه را استادش مینوشت، بیهقی و دیگر دبیران، بیاض (پاکنویس)ش میکردند. نامهها و اسناد دولتی به این نامها، نامگذاری شده بودند: ملطفه= نامههای کوچک، منشوریا فرمان= برای تقرر و یا برکناری کسان که به توقیع امیر میرسید. مواضعه= قرارداد. مشافهه= دساتیر شفاهی که بعدن ثبت میشد. گشادنامه= اعتبارنامه یا اجازهنامه. تذکره= فهرست اموال و اشیا. عنایتنامه= توصیهنامه. رقعت= نامه. جریده= فهرست نامهای اشخاص. مصادره= سند مصادره دارایی فرو گرفته شدهها. نامه مظالم= شکایتنامه که برای شاه یا وزیری نوشته میشده.
نامههای محرم را معمولن در کیسههای چرمی نگه میداشتهاند که به نام اسکدار یاد میشده است. این اسناد محرم را «دیوانبان» نگه میداشت. شاه خود چنین افراد را تعیین میکرد. اسکدار را با حلقۀ آهنین میبستند آن را به «دیوان برید» میسپردند آنگاه رساندن اسکدار به جاهای معین کار «دیوان برید» بود که خریطهها را توسط دیوسواران و خیلتاشان مسرع و مجمزان (شتررانان) به شهرها و نواحی دور و نزدیک میبردند و در آنجا هم به «دیوان برید» میسپردند. (2.ص71)