کاندیداهای احتمالی!
دیروز، روز جمع کردن کثافات بود. شما دریزبانها به آن چی میگویید؟ «تِرَش دِی؟» در ساختمان ما هفتهیی دو بار ترش دی است. شاید با خودتان بگویید: «اتز نات مای بزنس!» یعنی خب که چه بشود؟ به ما چه مربوط است؟ مربوط است آقا جان، مربوط است. شما دو دقیقه دندان روی جگر بگذارید تا من حرفم را بزنم.
میدانم دارید فکر میکنید این آدم چرا انگلیسی و دریاش گدود شده؟ باید بگویم به خاطر این است که وقتی با بسیاری از دریزبانها، فارسی! حرف میزنم، آنها میگویند: ما نمیفهمیم تو چه میگویی. چرا آدمواری گپ نمیزنی؟ البته منظورشان این نیست که من به زبان حیوانات صحبت میکنم. منظور این است که تنها لهجه فارسی آدمیزادی، دری کابلی است و لاغیر. همین آدمها وقتی حرف میزنند، نصف جمله را به انگلیسی میگویند و وقتی میپرسم یعنی چه؟ چنان نگه میکنند رنجیده در من فقیه/ نگه کردن عاقل اندر سفیه! ببخشید که انگلیسیام آنقدر پیشرفته نیست که بتوانم این شعر را به انگلیسی هم بنویسم، تا دوستان دریزبان هم بتوانند بفهمند. به این دوستانم سجست میکنم که از گوگل ترنسلیت استفاده کنند.
رشته کلام از دستم رفت. داشتم میگفتم که ترش دی بود. در زدند. پشت در مردی که همیشه برای بردن زبالهها میآمد، ایستاده بود. (به دری میشود ترش من!) فکر کردم برای گرفتن پول ماهانه آمده. در جیبم دنبال پول گشتم، بدهم به او که دیدم دستهایش را بلند کرد و گفت: نه، نه! آمدهام که برایم مشورت بدهید. شنیدهام که شما بسیار فهمیده و باهوش هستید و به همه پیشنهادهای خوب میدهید. کمی از این همه دمکراسی خواهی ترش من تعجب کردم، ولی گفتم: بسیار خب. پیشنهاد من این است که کثافات را بعد از ساعت ده شب ببرید. چون شما خیلی زود آنها را میبرید و ما معمولن خبر نمیشویم!
دیدم رنگ چهره ترش من عوض شد و در حالیکه صدایش از ناراحتی میلرزید، گفت: نخییییر. من درباره کثافات گپ نمیزنم. من خودم را کاندیدای “احتمالی” پارلمان میکنم. درباره آن مشورت میخواستم. ولی معلوم شد بسیار لوده آدم استی که درباره آدمها اینطور حقیر میاندیشی! خاک بر سرت. بعد خلته پلاستیکی زبالهها را کوبید جلوی در و رفت.
خیلی شرمنده شدم. من از کجا باید میدانستم که ترش من ما این قدر تخیلات قوی دارد و به نامزدی احتمالی پارلمان فکر میکند؟
خلته زباله پاره شده و کثافات بیرون ریخته بود. آنها را جمع کردم و رفتم پایین دم دروازه، که بگذارمشان بیرون. پیش دروازه، دکاندار روبرو را دیدم که با چند نفر گپ میزند. مرا که دید یک لبخند توسعهیافته، دهانش را تا نزدیک گوشهایش باز کرد! پیش آمد و گفت: اگر احتمالن در انتخابات مجلس شرکت کنم به من رای میدهید؟ با تعجب به او نگاه کردم و گفتم: واقعن میخواهی خودت را نامزد کنی؟ گفت: خودم که به فکرش نبودم. دیروز چند مشتری به من گفتند: به خودت وکیل پارلمان بودن میزیبد. همین دکاندار سر کوچه که به اندازه نصف دکانت هم جنس ندارد، احتمالن خودش را کاندیدا میکند. تو چرا کاندیدا نمیشوی؟ دیدم احتمالن راست میگویند. برای همین احتمالن میخواهم بروم و به وظیفه شرعی و انسانی و وجدانیام عمل کنم!
گفتم: آفرین به شرافتت! وقتی پای شرع و انسانیت میان آمده، حتمن نامزد شوید. بعد به طرف آپارتمانم برگشتم. در زینهها دختر کوچک همسایه را دیدم که قاب عکس بزرگ پدرش را در بغل گرفته و گریه میکند. شاک شدم. فکر کردم حتمن اتفاقی افتاده. کنارش نشستم و دخترک را در آغوش گرفتم و گفتم: پدرت را چه شده؟ چرا گریه میکنی؟ نزدیک بود اشکهایم هم سرازیر شود که دخترک گفت: چیزی نشده .فقط به پدرم رای بدهید تا وکیل پارلمان شود. اعصابم خراب شد. در دلم گفتم: لعنت بر پدر همان پارلمان و به خانه رفتم.
قبل از خواب فیسبوک را چک کردم. دیدم بیشتر دوستانم نوشتهاند: با اینکه برایشان سخت است، اما اگر مردم کامنتهای خوب خوب و امیدوارکننده بگذارند؛ آنها احتمالن خودشان را نامزد میکنند تا نماینده مردم شوند و از حقوق از دسترفته آنها حمایت کنند .برای همه دوستانم کامنت گذاشتم: «تو تنها انتخابی هستی که یک انسان عاقل و باشعور میتواند داشته باشد.» امیدوارم که این کاندیداهای احتمالی، کامنتهای همدیگر را چک نکنند!
بعد خواستم بخوابم، اما فکرم مشغول شده بود. چه خبر شده؟ چرا همه میخواهند نماینده مجلس شوند؟ مگر نماینده شدن شرایط ندارد؟ یعنی اینقدر شرایطش آسان است؟ از گوگل جان پرسیدم: شرایط نماینده شدن در پارلمان افغانستان چیست؟ گوگل کمی سرش را خاراند و گفت: ها؟ مگر افغانستان پارلمان دارد با این وضعش؟ جان مادرت اذیتمان نکن. تو اولین نفری هستی که درباره شرایطاش سوال میکنی! احتمالن که نمیخواهی خودت را کاندیدا کنی؟
گزنه/ طنز روزنامه راه مدنیت
نویسنده: فرشته حسینی