ماه دوم تابستان
ماه دوم تابستان نام کتابی است از محمد صابر روستا باختری. باختری از داستاننویسان با نام دهه چهل و پنجاه افغانستان محسوب میشود.
روستا باختری، در سال ١٣١٧ خورشيدی، در محله عاشقان و عارفان شهر کابل زاده شد. تحصيلاتش را در مکتب حبيبيه به پايان رسانيد. پس از آن به ايران رفت و در رشتۀ حقوق ليسانس گرفت. از نوجوانی دست به قلم شد. در تهران با مجلههای مختلفی همکاری کرد و مدتی نیز در مجله خوشه نوشت.
در کابل با هفتهنامه “ژوندون” و روزنامه “انیس” همکاری داشت و همچنان در سال1352 خورشیدی به عنوان معاون ادارۀ اطلاعات و فرهنگ هرات کار کرد. زمانی عضو انجمن دایرۀالمعارف آریانا را نیز داشت.
روستا باختری را از پیشگامان و پیشکسوتان داستان ذهنی و مدرن در افغانستان خواندهاند. از روستا باختری بیش از شصت داستان کوتاه در نشریات به چاپ رسیده است.
از روستا باختری رمان پنجره (تهران/1344) و مجموعه داستان آشنای بیگانه (کابل/1369) به انتخاب جلال نورانی منتشر شده بود.
ماه دوم تابستان کتاب حاضر است؛ گزینش داستانهای روستا باختری از هفتهنامه ژوندن و پاورقی روزنامه انیس به کوشش محمد حسین محمدی. این کتاب در بهار1396 از سوی انتشارات تاک در کابل اقبال چاپ یافته است. ماه دوم تابستان در برگیرنده 24 داستان کوتاه است که از میان بیش از پنجاه داستان کوتاه نویسنده انتخاب گردیده است.
درونمایه اکثر داستانهایی این مجموعه را مسایل احساسی و عاشقانهها ساخته است. زبان داستانها روان و ساده هستند. نویسنده بیشتر در نوشتههایش به واقعیتهای اجتماعی نظر داشته است. به همین جهت داستانها رنگ و رخ ریالیستی به خود گرفتهاند.
روستا باختری در مصاحبهیی با سالار عزیزپوری خاطرۀ نوشته نخستاش را اینگونه بیان کرده است: «روزی نخستين داستانم را نوشتم و با ترس و لرز دادم به حميد مبارز که معاون روزنامه انيس بود. مبارز نگاهی به سراپايم انداخت و گفت: نوشتن آسان نيست. چهل سال بايد دود شمع بخوری تا نويسنده شوی. داستان را واپس داد و در پايان پرسيد: زبان خارجی میفهمی؟»
نا اميد نشدم. رفتم نزد قاضی عبدالظاهر سامی. او که يکی از دانشمندان طراز اول آن زمان و نيز بزرگ محله ما بود، به من گفت: فرزندم! از داستان نوشتن آغاز نکن. داستاننويسی کار شاق و پيچيده است. برو موضوعات ساده و روشن را به زبان امروزی بگو.
آمدم و شانزده صفحه در پيرامون تربيت درست و راستگويی نوشتم. باز هم نوشته را به دفتر آقای مبارز بردم. او نگاهی به کاغذها انداخت و پرسيد: اين موضوع را از کجا دزديدهیی؟ قابل چاپ نيست. و اين بار نوشتهام را برايم نداد.
يک ماه نگذشته بود، ديدم نوشتهام چاپ شد، البته نه همه آن، بل بخشی که قاضی سامی به گـونه مقدمـه بر آن افـزوده بود. به هـر حال در پيشـانی مطلب نام روســتا باختری به چشـم میخـورد. دو هفته بعد دنبالهاش چاپ شد. بار ديگر که میخواستم به دفتر معاون انيس بروم، تحويلدار مرا صدا زد و گفت: زير اين ورق امضا کن. آنجا سی افغانی نوشته شده بود، اما تحويلدار پنج افغانی برايم داد و خدا حافظی کرد.”*
* دمی با روستا باختری: سالار عزيزپور، دستنويس- ١٧ مارچ ۲٠٠۴، برگرفته از صبورالله سياهسنگ، روستا باختری: سـپاهی گمنام ادبيات، سايت پيمان ملی
عظمالدین برکی
روزنامه راه مدنیت/ ستون چشمانداز دانایی