از همه چیز لافش را داریم
در لندن خیر و خیریت است!
رضا محمدی/ قسمت هفتم
در همسایگی ما چند خانواده هندیاند. اینها چنان با هم ایل و غیلند که رشک آدم میآید. جاریها از جان به هم نزدیکتر، عروس با شوهر خواهر، هر روز برای هم نان میآورند. برادر اگر یک روز خواهر را نبیند، روز بعد با عذرخواهی میآید. میگویم اگر ما فرهنگ هندی را کاپی کردهایم، چرا این بخش خوبش را نگرفتهایم که فقط طلای هندی، شاهرخ خان، ساری، خیالبافی و اوباشیگری را زود یاد گرفتهایم.
الف میگوید: همین بدمعاشهای ما بیخی کاپی فلمهای هندی شده روانند. قومندان ما سعی میکند نقش منفی فلم هندی را زیاد ببیند اگر نه فرهنگ کاکهگی و لاتبازی ما سابق اینچنین نبوده. کلی اصول داشته، مرام داشته ….
جیم میگوید: من اگر جای دولت بودم قصههای اکرم عثمان را روزانه بارها و بارها به اشکال مختلف میشنواندم.
دال میگوید: هی برار، ایغدر خوشخیال نباش. از هر بلوک مردمی که ما رنگ گرفتیم رنگ بدش ره گرفتیم؛ مثلن روسها، ما از روسها فرهنگ عالی و هنر و اپرا و شعر یاد نگرفتیم، اکتهای شرابخواری آنها را اما یاد گرفتیم. منتها با این فرق که آنها درباره هنر گپ میزدند ما درباره آدمهای غایب بعد هم جنگ و زدن و….
الف میگوید: شاعر فرستادیم در غرب، گوساله برگشته، نابغه موسیقی فرستادیم که اپراخوان شود دیپلم شرابخوری گرفته و یک کلمه نت موسیقی یاد نگرفته است.
میم میگوید: برای همین در هر چیزی لاف داریم. نه ادبیات داشتهایم، نه تیاتر، نه هنر، نه نقاشی، نه سینما و نه فرهنگ و… اما لافش را داشتهایم. همین شاعران دهۀ نسل قبل ما را ببرند کشورهای همسایه اینها را به پشم بز هم نمیخرند.
جیم میگوید: خلاصه ما از هر ملتی که فرهنگ به عاریت گرفتیم، بدیهایشان را آموختهایم، خوبیهایشان را نه. از ایران از هند از پاکستان از روس از غرب و….
الف میگوید: آخر کدام آموزش، بچه آمده در غرب تمام وقت کارش پیتزا و کارگری بوده، چی یاد گرفته جز چند خبر از دهان مردم. اینکه فحشای خیابانی و بیبندوباریست. باز همی میره وزیر میشه. سواد خواندن و نوشتن ندارد.
جیم میگوید: بلی بیست هزار قرن تاریخ مخابرات!
دال میگوید: یکی از یکی بدتر. حالی چرا از هندیها همین محبت و انسانیت را یاد نگرفتیم. زنهای ما همه دشمن هم. جاریها خو پدر کشته. لندن را زهر مار ساختهاند.
ب میگوید: تازه از هر سه ازدواج یکیاش طلاق. یکی خو نرسیده همو هفته اول طلاق گرفت که شوهر من القاعده است. خودش تا دیروز در شبرغان، آرزوی سفر و عشق. گمش کن، دل همه ما خون است.
میم میگوید: همو خانواده هندی که همه با هم خودکشی کردند برای برکت خوب کار است. اگر مرگ ما باعث برکت بقیه میشد، با هم در اعتراض به رفتار جامعه خودکشی میکردیم.