چشمان خاطره در مستند «هزارویکزن چون من»
اشاره: صحرا مانی، فلمساز جوان و صاحب نام افغانستان است که اگر چه اکثر عمرش را در بیرون از مملکت بوده اما دغدغهها و رویاهایش هنوز در افغانستان نفس میکشد. در سالهای بعد از طالبان، سینمای افغانستان رونقی تازه گرفت و نسلی تازه و پر امید بالیدند، اما این نسل پر امید هر روز پژمرده شدند. عدم حمایت از صنعت سینما، مافیای سیاسی فرهنگی به جا مانده از سالهای قبل و نبود امکانات طبیعی این نسل را از پا انداخت. هنوز در کابل هیچ کدام از سینماها، فعالیت سینمایی ندارند. بیشتر آنها اوباشخانههای عمومیاند و در باقی مملکت هم سالنهای سینما تبدیل به مارکت و مسجد و ورزشگاه شدند. نهاد رسمی افغان فلم، یک دستگاه پوسیده قومندانی است و رقابت منفی که در این فضای بسته به وجود آمده، سینماگران را تخریب کرده است. با این حال از دل این وضعیت اسفبار، چند چهره معدود توانستند تاب بیاورند و شکوفا شوند. صحرا یکی از این چهرههاست. فلم تازه او مدتها به خاطر اکران در وطنش سرگردان شد، اما در بیرون صدای زنان افغانستان را کشور به کشور با قدرت روایت کرد و توفیقات زیادی برای او و افغانستان به دست آورد. سالها قبل با او که پر انرژی بود و تازه به کابل آمده بود، صحبت کرده بودیم. اما این بار صحرایی دیگر با ما حرف می زد، پر قدرت و عاصی. در کشوری که هزار و یک زن چون او تشنه سخن گفتن و سخن شنیدند. او فلم «هزار و یک زن چون من» را برخلاف جریان زنانه مرسوم، با لحنی تازه و مدرن به پرده آورد. امید که روزی نزدیک، هزاران زن چون او در مملکت ببالند و بدرخشند.
*آخرین فلمتان به نام «هزار و یک زن چون من» است. چرا چنین عنوانی را انتخاب کردید؟
در ابتدا زمانی که فلم را میساختم نام فلم را«Obstinate» گذاشتم که معنی مرد خشن و کله شق را میدهد. اما متأسفانه در زبان فارسی-دری معنی درستی ندارد و نام فارسی فلم در آن زمان خاطره بود، چون خاطره هم در زبانهای مختلف معانی مختلف را افاده میکرد. زمانی که یکی از قسمتهای فلم را ثبت میکردم که در آن دختری میگفت:«زمانی که من در تلویزیون ظاهر شدم و گفتم پدرم بالای من تجاوز کرده و از او دو فرزند دارم، خیلی زنها و دخترهای دیگر هم تماس گرفتند و گفتند که ما مشابه شما قصه تلخ داریم و من فکر کردم که هزارها زن مثل من به این مشکل دچار است». چون من خیلی اعتقاد به این دارم که نام فلم باید از یک دیالوگ فلم انتخاب شود، در نهایت توانستیم چنین نامی را انتخاب کنیم. «قصۀ هزار و یک زن» ادامهدار است، اما «قصۀ هزار زن» ادامه داشتن را به ذهن متبادر نمیکرد. بنابراین همین عنوان را از زبان خود خاطره گرفتم.
*محتوای فلم«هزار و یک زن چون من» چی است و به چی موضوع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی شما پرداختید؟
زمانی که من رفتم خاطره را ببینم در واقع برای ساختن فلم نرفته بود، بل رفتم تا ببینم که چی کمک برایش کرده میتوانم و نظر به درخواست خودش که میگفت خیلی دوست دارم که یکی قصه او را فلم بسازد، شروع به ساختن فلم کردم. نمیدانستم واقعا که این در پایان فلم خواهد شد یا قصه. چون در ابتدا این یک تجاوز بود و همه رسانهها این موضوع را پوشش داده بودند. چیزی که برای من قابل تردید بود این که بود که گزارش نوشتن و ساختن برای من اهمیت نداشت، شکل سینمایی آن برایم اهمیت داشت. احتمال میرفت که فلم شبیه یک گزارش شود و سینما در آن نقشی نداشته باشد. بالآخره بعد از شش ماه متوجه شدم که من میتوانم سینما را در این قصه پیدا کنم و باید از کدام دید این قصه را تعریف کنم.
فلم من در مورد قصه تجاوز نیست و زمانی که فلم را هم ببینید به قضیه تجاوز بر نمیخورید، بل من در این فلم، در مورد تنهایی سه زن از سه نسل مختلف تأکید کردهام. آن سه زن هم مادر خاطره، خاطره و دختر خاطره بودند. هر سهشان عضو یک خانواده و اسیر یک مرد خودخواه و مغرور هستند.
آن مرد هم راننده یک جنگسالار بود و روابط و شناخت خیلی خوب هم داشت. او فکر میکرد که این سه زن در برابر او ناتوان هستند، نمیتوانند کاری انجام دهند و او را به محکمه بکشانند. هیچ گاه گمان نمیکرد دخترِ مادری که همه اتفاقات رخ داده را قسمت خود میداند، این گونه شجاع باشد و بتواند چنین مردی را به زمین بنشاند. چند بار این سه زن شکایت کرده بودند و شکایت و دوسیهشان بهخاطر پرداخت رشوه از سوی این مرد گم شده بود. مرد فکر میکرد تا آخر همین گونه ادامه پیدا میکند، اما خاطره از طریق یکی از رسانهها همه قصۀ تلخ زندگی خود را همهگانی ساخت و من از طریق رسانه توانستم خاطره را پیدا کنم.
*چه باعث شد که شما تصمیم گرفتید این فلم را در افغانستان به نمایش بگذارید؟
بهخاطر که این فلم واقعا برای مردم افغانستان ساخته شده است و این فلم را برای همین مردم ساختم و میخواهم این فلم آغازگر یک دیالوگ باشد. در اولین برنامه نمایش فلم در دانشگاه کابل، هم تماشاگران شروع به قصه کردن تجاربشان از این نوع مردان کردند. یکی میگفت ما در همسایگی خود به چنین مورد برخوردیم؛ یکی میگفت یکی از فامیلهای دور ما به چنین مشکلی دچار است؛ یکی گفت که همصنفی او به این روزگار است. در همان جا من برای اولین بار شاهد بودم که شهروندان در مورد تجاوز به محارم سخن گفتند و پرسش و پاسخهایشان را در این مورد با هم شریک ساختند.
تا به حال مردم فکر میکردند که صحبت کردن در مورد تجاوز به محارم شرم است، اما با اولین بار با تماشای این فلم نظر تماشاگران تغییر کرد. از دید من صحبت نکردن در این مورد شرم است، قسمی که من در یکی پُستهای فیسبوک خود نوشتهام: «شرمی بزرگتر از کتمان یک فاجعه نیست». چون این اتفاق رخ میدهد و پنهان کردن این مسأله کمکی به حال جامعه ما نمیکند. من نمیخواهم تنها این فلم را در کابل نمایش بدهم، بل میخواهم فلم را در تمام ولایات، شهرها و روستاها به نمایش بگذارم تا این که صحبت کردن در مورد این مسأله برای مردم عادی شود.
*آیا شما در جریان ساخت فلم با مشکلاتی هم مواجه شدید؟
شما خودتان بهتر میدانید که ما سینما نداریم و اگر بخواهیم فلم خود را در سینما به نماش بگذاریم باید به سینما پول بدهیم، یعنی اول همه چوکیهای سینما را بخریم و اگر به فروش رفت نیم آن پول دوباره به دست بیاید (حدود 45 الی 50هزار افغانی باید داشته باشید)، این واقعا یک فاجعه است. ما مکان معیاری یعنی مکانی که پروجکتور و ستیژ معیاری و سیستم صدای مجهز داشته باشد، نداریم؛ جایی که بتوانیم شکل واقعی فلم را با همان صدا و تصویر اصلی به نمایش بگذاریم. شما میدانید که انسان چقدر بالای یک فلم زحمت میکشد تا فلم را با استندردهای بینالمللی برابر بسازد. ثانیه به ثانیه آن برای او اهمیت دارد ولی در نهایت، نمایش فلم در یک مکان که اصلا معیاری نیست و فقط با داشتن یک مایک برای کنفرانس ساخته شده باشد، چی خواهد شد. در واقع این ظلمی به مردم و تماشاگران فلم است؛ زیرا آنها نمیتوانند تشخیص بدهند که فلم خوب کدام فلم است و فلم بد چه نوع فلم است. مشکل اساسی و اصلی من این بود که مکان مناسب برای نمایش فلم نداشتم. در این موارد، مکانهای معیاری برای نمایش فلم که متعلق به ملت است باید به دسترس فلمسازها قرار داده شود، چون ما تعداد محدودی فلمساز در افغانستان داریم. همه ما و شما میدانیم که کی میخواهد فلم بسازد، کی در پرودکشن است و کی در پُست پرودکشن است. با وجود همین تعداد محدود فلمساز، باز هم مکان در اختیار ما قرار داده نمیشود. در کل از دید من هیچ نوع مدیریت درستی وجود ندارد که بتواند سینماها را به گونه درست و معیاری در اختیار فلمسازان قرار بدهد.
*با توجه به این که فلم در مورد زندگی تلخ خاطره و تجاوز به محارم است، موضوعی که در خیلی شهرها و روستاها کتمان میشود اما ارقاماش بینهایت زیاد است، چی باید کرد که این موارد بیشتر مورد توجه قرار بگیرد و دیگر کتمان نشود تا در جامعه از آن جلوگیری شود؟
پاسخ من به پرسش شما چند بخش دارد؛ نخست این که اصلا این کار ساده نیست، مثلا زمانی که فلم «هزار و یک زن چو من» را در پوهنتون دنیا به نمایش گذاشته بودم، یکی از تماشاگران که ظاهرأ حقوقدان هم بود مرا رسما محکوم به انجام جرم کرد و گفت:« فلم این خانم پیگرد قانونی دارد، چون این فلم در کشورهای دیگر به نمایش گذاشته میشود و وجهه افغانستان را خراب میسازد. مردم میگویند که افغانها گذشته از جنگ و خشونت به اعضای فامیل خود هم تجاوز میکنند. این خانم باید محاکمه شود.» من در پاسخ هیچ چیز نگفتم، اما مردم دیگر در برابر او ایستاد شدند و حتی میخواستند بالای او حمله کنند. یعنی مردم به حدی در برابر چنین مواردی خشمگین هستند که نمیگذارند دیگر هیچ فردی مانع صحبت دراین موضوع شود. من از ابتدای کار همه موارد را پیشبینی کرده بودم. در ابتدا وکیل همین دختر خانم میخواست علیه من دوسیه باز کند، اما نظر به این که در یکی از مادههای قانون اساسی به هنرمند اجازه داده شده است که میتواند از کتابها، زندگی اجتماعی افراد و سایر موارد الهام بگیرد و فلم بسازد، نتوانست مانع من شود. اگر احیانا من مورد پیگیری قرار میگرفتم اصلا نمیترسیدم، چون در جریان ثبت فلم به قضایایی برخوردم که به هیچ رو قابل تحمل نبود. به گونه مثال موردی بود که پدر با دو دختر خود این کار را انجام داده بود و یکی از آنان را کشته بود. مادر و دختر از آنجا فرار کرده بودند و در محکمه سرگردان بودند. زمانی که من با خاطره در محکه بودم، وکیل او میگفت: «تو در شرایط خیلی خوب قرار داری، رسانهها از تو حمایت میکنند و همه پشت تو هستند. این زن را ببین که نمیخواهد این مسأله رسانهیی شود چون خویشاوندانش آگاه میشوند و رسوایی بزرگی رخ میدهد»، اما خاطره میگفت هر رسوایی که میشود بشود. او و دو دخترش راحت باشند و فقط همین مهم است. از این گونه مشکلات، حتی بسیار بزرگتر نیز، وجود داشت. چیزی که من دریافتم این است که دیگران از برملایی چنین مواردی میشرمند و نمیخواهند چنین مواردی را آشکار بسازند. رسم بر این است که زمانی برای دخترها چنین اتفاقی میافتد، او را به عنوان بیوه به شوهر میدهند و میگویند شوهر او فوت کرده است. در کشور ما دلیل مرگ هم زیاد است. این داستان برساخته راهی کوتاه و جوابگو برای خانوادههاست. راه دیگر این است که به محاکم مراجعه شود و درخواست عدالت صورت بگیرد. اما این راه بسیار دشوار است. به گونه مثال برای خاطره و دو طفلاش معاینه دیانای ( (DNA testدادند که معاینهیی بسیار پرهزینه است. به نظر من، خاطره اولین زنی است که توانست چنین معاینهیی را اجرا کند. این آزمایش زمانی صورت که گرفت که در یکی از سیمینارها در امریکا، باید تحقیقی در رابطه با «استفاده از علم ژنتیک درمحاکم» صورت میگرفت. به همین خاطر هزینه معاینه خاطره را پرداخت کردند تا این معاینه صورت بگیرد و ثابت شد که چنین کاری با خاطره صورت گرفته است و دو فرزندش هم از پدرش است. محکمه تأکید داشت که این دختر از کجا باردار شده است و پدر هم در محکمه خود را بیگناه میخواند و میگفت بالای من تهت شده است. فساد در ادارات زیاد است و نیز ثابت ساختن چنین قضایایی خیلی مشکل است و بسیار زمان میگیرد تا حق به حقدار برسد. قضیه خاطره با وجود که رسانهها و خیلی مردم حمایتاش میکردند، نزدیک به سه سال وقت گرفت. هنوز هم پدرش در زندان است و وضعیت او نامعلوم است یعنی به اعدام محکوم شده ولی تا هنوز اجرا نشده است. شما تصور کنید یک دختر که از یک ولایت دوردست بیاید و هیچ کس را نمیشناسد و نمیخواهد قضیه او برملا شود چگونه خواهد توانست به محاکم مراجعه کند. اگر یک دختر 20 ساله با چنین قضیهیی شکایت درج کند، 35 ساله خواهد شد اما به شکایت او رسیدگی نخواهد شد. در چنین حالتی دخترها ترجیع میدهند که به عنوان زن بیوه با مردی ازدواج کنند.
*با توجه به این نکاتی که اشاره کردید، هنرمندان توانستهاند یک کار بزرگ را انجام دهند. حال میخواهم بدانم نقش هنرمندان به ویژه فلمسازان در این زمینه چقدر مهم است؟
افراد روشن در مورد کار من نظر مثبت دارند، اما مردم دیگر دیدگاههای متفاوتی دارند. بیشتر به خاطر انجام این کار مرا دشنام میدهند و کار مرا رد میکنند. مثال آن را قبلا برتان اشاره رساندم. من همه اینها را خیلی وقت پیش قبول کردم. مهمتر از این همه این بود که در یک زمان، من باید چندین نقش را بازی میکردم. ابتدا باید کمپین میکردم که یکی از لحاظ اقتصادی به این خانم کمک کند. من به این باور هستم که فلمساز زمانی که فلم میسازد نباید به بازیگرهای خود پول بدهد، بهخاطر این که بازیگر فکر نکند من برای پول دادن و نقش بازی کردن آمده ام، بلکه فکر کند که من برای بیان واقعیت آمدهام. در قدم دوم من به عنوان وکیل مدافع او و خودم قرار گرفته بودم و باید با خاطره در برابر همه ایستادگی میکردم. یکی از کاکاهای او بارها میخواست بالای من حمله کند و حتی یک بار به روی من تف انداخت و گفت همین شما هستید که زندگی خانوادهها را خراب میکنید. چون ما قبلا زندگی راحت داشتم، اما حال شما قضیه فامیلی ما را رسانهیی کردید و ما را رسوا کردید.» واقعیت این بود که از دید او، این حرفهایش درست بود چون دید او تا همان اندازه است. اگر ما به همان شکل فکر کنیم به کجا خواهیم رسید. مشکلات امنیتی و سایر مشکلات زیاد بود، اما مشکلترین بخش کار این بود که من باید خود را از دید خاطره میدیدم و دردهای او را تجربه و حس میکردم. زمانی که من یک بار در نقش خاطره داخل شدم، خیلی برایم دشوار بود که دوباره به حالت اول خود برگردم. تقریبا یک سال زمان دربرگرفت تا این که دوباره به حالت اول خود برگشتم. من به عنوان فلمساز نمیخواستم یک مورد ساختگی و مصاحبه را به بیننده نشان بدهم، بل میخواستم حس واقعی یک زن را به نمایش بگذارم. حالا که این فلم تا امروز مؤفق شده است، به خاطر خاطره نبوده، بل به خاطر سینما، به خاطر قدرت قصهگویی فلم بوده است.
افرادی که فلم را نقد کردند از دید شاعری و زیباییهای پنهان افغانستان میدیدند و همهشان میگفتند از یک فلم که بیشتر روحیه خشونتآمیز دارد چه گونه فلم به این زیبایی بیرون آمده است. من باید دردهای پنهان خود و خاطره را از طریق همین فلم به نمایش میگذاشتم. زمانی که یک تماشاچی فلم را میبیند با ما همدردی میکند و درد ما کاهش پیدا میکند.پیشتر خاطره نمیتوانست مرا حس کند چون من در یک خانواده بزرگ شدم که پدرم از من حمایت میکرد، اما او در امنترین جای که خانواده اوست از سوی آغوشی که باید مورد نوازش قرار میگرفت، مورد تجاوز قرار گرفته بود. در نتیجه من در ان دورۀ زمانی نسبت به خاطره بیشتر زجر میکشیدم.
*حال که شما راه طولانی را پیمودید، خاطره را چگونه میبینید؟
زمانی که به زندگی امن خود برگشت میدانستم که حتما دچار مریضی روانی میشود. چون انسانها در جریان زندگی خشونتآمیز نه، بل با ایجاد زندگی امن دچار مشکل روانی میشوند. خاطره هم چنین شد و تا یک سال به این مریضی دچار بود، اما با مردی آشنا شد و بعدها همراهش ازدواج کرد. ان مرد هم از خانواده تحصیلکردهیی بود و کمک کرد خاطره از این حالت بیرون شود. من در ابتدا برایش گفتم که من تا زمانی همراهت هستم که ببینم واقعا تو خودکفا شدی و از هر لحاظ دلم جمع شده است. «من همراهت در بحرانها هستم و زمانی که بحرانها تمام شد من همراهت نیستم و شاید هم بتوانیم از طریق مکالمه تلیفونی با هم در ارتباط باشیم».
*حال با داشتن چنین وضعیتی در افغانستان پیشنهاد شما چیست و چی باید کرد تا از این حالت بیرون شویم؟
ما باید مستندسازهای متحد داشته باشیم، مستندسازهایی که از خارج آمدهاند بسیار مستندهای جالب و خوبی ساختهاند. از نظر خودشان نیز خوب بوده است چون دید آنها در برابر شهروندان افغانستان همان گونه است. مواردی که برای ما عادی است برای یک فرد خارجی جالب تمام میشود، به خاطر این که آنها تجربه زندگی افغانی را نداشتهاند و زبان ما را نمیدادند. ما مستندسازها آزادی عمل داریم و میتوانیم جامعه افغانی را همان گونه که است به نمایش بگذاریم، نه آن گونه که آنها فکر میکنند و میبینند. رنگهای فلم مرا یک ایتالیایی تنظیم میکرد و زمانی که فلم را میدید، من از او پرسیدم: «سوژه تلخ است، خستهات نساخت؟» به طرف من نگاه کرد و گفت: «من فکر میکنم که تو عاشق کشورت هستی.» گفتم: چرا؟ گفت:« زمانی که فلم را دیدم، تو آنقدر زیباییهای شهر را نمایان کردی که من فکر کردم چگونه تو با این سوژه تلخ و خشن توانستی در من این حس را بیاوری. به مجرد این که افغانستان توریست بپذیرد من باید افغانستان را ملاقات کنم.» من واقعا حیرتزده شدم و انرژی بیشتری برای فلم ساختن پیدا کردم.
*خانم مانی چند سال قبل روزنامه راه مدنیت همراه شما گفتگو داشت و روی موضوعات مختلف بحث شد. در ابتدا میخواهم بدانم که در این مدت چی تحول در زندگیتان رخ داده و صحرا در کجا ایستاده است؟
چند سال قبل جوانتر بودم و نسبت به حال انرژی بیشتر داشتم، اما تجربهام کم بود. ولی حال تجربه بیشتری دارم و در این مدت توانستم چندین فلم و مستند بسازم. فلم بلند خود را به نام «هزار یک زن چون من» تکمیل نمایم و به نمایش بگذارم. چند سال قبل زمانی که همراه شما گفتگو کرده بودم، به این آرزو بودم که شرایط به ویژه وضعیت سینما بهتر میشود. به این امید بودم که فلمسازان بیشتر میشود و رقابت تنگاتنگ میان سینماگران ایجاد میشود، اما متاسفانه باید بگویم که هیچ کدام این امیدها به حقیقت تبدیل نشده و همه مواد اقتصادی، سیاسی، امنیتی، فرهنگی و سینمایی بدتر شده است. گذشته از این موارد، زندگی فردی و شخصیام بهتر شد. در این مدت توانستم کارهای مهمی اجرا نمایم از جمله تدریس، برگزاری چندین جشنواره فلم و گفته میتوانم نسبت به چند سال قبل در جای استوارتر ایستادهام و صاحب خانواده شدهام.
*به دو نکته اشاره کردید شما؛ یکی زندگی شخصیتان و دیگر زندگی کاریتان، حال میخواهم از صحرا بدانم که چگونه مانی شد؟
وقتی ما به ایران مهاجر شدیم در آنجا همه به اسم پدرشان صدا زده میشد. زمانی که میخواستیم شناسنامه بگیریم از پدرم پرسیدند که نامتان چیست؟ پدرم گفت سید احمد است و آنها گفتند که شما باید نام خانوادگی (تخلص) داشته باشید. بعداً نظر به تقاضای آنها ما باید دو تخلص را انتخاب میکردیم، یکی موسوی و دیگر حسینی که پدر من موسوی را انتخاب کرد. ما ناخواسته به تخلص موسوی صدا زده میشدیم و همه مدارک تحصیلی من در ایران به نام صحرا موسوی است. وقتی در انگلستان برای تحصیل رفتم و خواستم تخلص خود را تغییر بدهم، دیدم که این کار ناممکن است چون همه مدارک من به نام موسوی بود، اما زمانی که ازدواج کردم نام خانوادگی شوهرم را گرفتم. بعد از مانی شدنام «فیمینستها» بسیار حرفهای متفاوت میگفتند که ازدواج کردن دلیل این نمیشود که باید تخلص خود را تغیر بدهید. اما من همیشه میگفتم کاش این تخلص خانوادگیام میبود و من هیچگاه آن را تغییر نمیدادم.
* چی باعث شد که مانی را انتخاب کنید؟
خودش خوب است. خانوادهاش هم مطابق میل من بود. به همین دلیل مانی را انتخاب کردم.
*حس تعلق مانی به افغانستان بیشتر است، مستند و یا هم آقای مانی؟
حس تعلق من به مستند است.
*چرا؟
چون مستند به من مفهوم زنده بودن و زنده ماندن را میدهد. چون انسان ممکن است هر چیزی را از دست بدهد، حتی ممکن است وطن خود را ترک کند، اما باز ادامه بدهد. من اگر مستند نسازم، از نظر ذهنی دیگر نمیتوانم پیش بروم.
*صحرا در اروپا هم زندگی میکند. اروپا برایش مهم است یا کوچههای کابل؟
البته که افغانستان برایم مهم است. بعد از دو ماه یک بار به کابل میآیم. چون من متعلق به همین جا هستم و نمیتوانم بدون اینجا باشم.
*افغانستان امروز؟
خیلی ترسناک و مبهم است. بیش از شرایط اجتماعی، شرایط فرهنگی مرا ناراحت میکند. اگر 50 سال بعد دیگر کشورها ما را بررسی کنند، چی اثری ما از خود خواهیم داشت که جامعه خود را معرفی کنیم. فاجعهها هر روز سرخط اخبار است. هر روزی که میگذرد ماندگار نمیشود، ولی آثار ما از درون روزمرگیهای ما میماند واین چیزی است که ما نمیدانیم و به آن اهمیت نمیدهیم.
*نگاه صحرا به آینده افغانستان؟
من ترجیح میدهم که خیالپردازی کنم چون اگر واقعبین باشم نمیتوانم پیش بروم و بیشتر کار کنم. من فکر میکنم که در آینده یک کشور خیلی خوب داریم و همه چیز خوب میشود، اما چالش ما هم بسیار زیاد است. مثلا من از بازگشت افراطگرایان خیلی در هراس هستم که مبادا افغانستان گذشته را برگردانند.
*«هزار و یک زن چون من» را در یک جمله تعریف کنید؟
چشمان خاطره
گفتگوگردان: تمنا بهار / ویرایش: زهرا بهرهمندی