شیرخان فرنود بیتردید یکی از مهمترین مغزهای اقتصادی افغانستان بود. مبرهن است یک کشور ورشکسته چقدر به چنین آدمی محتاج است. دکتور غنی در کتاب دولتهای ورشکستهاش، به نقش مهم این نوابغ اقتصادی کارآفرین اشاره کرده و اینکه حتا بازسازی زیربنای فرهنگی هم به کار اقتصادی نیازمند است.
اینکه نابغهیی مثل شیرخان در افغانستان بهجای کارآفرینی در زندان میمیرد، نشانی از یک رکود اخلاقی جامعه است؛ نشانهیی تلخ از عدم رهبری و عدم اراده برای بازساختن.
شیرخان، یک دانشجوی فقیر هزاره بود. وقتی به مسکو رفت، تاجران بدخشان در او ذوق و استعداد دیدند. وقتی اجناس آنها را در بازار دستفروشی میفروخت. و چهبسا وقتی مثل دیگر دانشجویان از افغانستان در زیر لباسش تکه به روسیه میبرد که خرچی خود و کمک فامیلش از آن حاصل شود.
شیر خان اما از فرصت دستفروشی استفاده کرد. ریسکپذیر بود و بارها به زمین خورد. خوشفکر بود و خالیگاههای بازار را میشناخت و پیدا میکرد. فرنود، در همان روسیه قبل از آنکه پولهای بادآورده غربی بیاید و رانت حکومتی به کسی برسد پولدار شد. مثل برادران کرزی از دزدی مال دانشجویان و کافهداری به برکت برادرشان پولدار نشد. و مثل آنها البته نادیدهگری هم نمیکرد که شیر و گورخر و شادی و پلنگ در خانه نوساختهاش نگه دارد. به یک عده فقرا هم در قندهار و پنجشیر فخرفروشی نمیکرد. اگر فخرفروشی داشت در میان تاجرانی بود که از او دل خون بودند. مثل برادر فهیم هم نبود که به زور کس دیگر، شهر و نفت و گاز را احتکار کند و از مردم باج قدرت برادرش را بگیرد. مثل برادر خلیلی هم نبود که شهرکی بسازد و خودش هم به آن اعتماد نکند، اما جور همه آنها را کشید و به جای آنها زندانی شد.
شیر خان در شروع حکومت جدید، برای به راه انداختن پولهای سرگردان در چرخ صنعت کشور، اولین بانک خصوصی کشور را ساخت؛ بانک شیر خان، اما مگر میشد به برادران فوقالذکر باج نداد و کار کرد. یکباره شریک کسانی شد که حتا نمیدانستند بانک چه کار میکند. شریک اجباری کسانی که سهم زور برادرانشان را از او میستادندند. بعد که گفت میخواهد رها کند و دست از بانکداری بکشد به جانش افتادند. آنها که چرخ صنعت را نمیفهمیدند و کار و اقتصاد نمیدانستند، زورمندانی زردار بودند و هیچ وقت کسی جرات نکرد آنها را دستگیر چی که حتا چپ نگاه کند.
شیر خان، تنها بود؛ طاووسی اسیر پر و بالش. بزرگترین دشمن او نبوغ اقتصادیاش بود. او که میدانست با به جریان انداختن صنعت ساختمان، همه صنایع مملکت فعال و مردم صاحب پول میشوند. اما قبل از اینکه شهرک هوشمندش را بسازد، زندانی بود. او میتوانست و البته میخواست تاوان یکمیلیاردی کابلبانک را به جای برادران ارباب هم بدهد، اما برادران ارباب راضی نمیشدند. خانهاش را به یکچهارم قیمت در دبی فروختند؛ هیاتی که ارباب فرستاده بود و میبایست از این معامله، هزینه عیاشیهای هیات را جمع میکرد. اصرار کرد که بگذارید خودم پول را بدهم. قبول نکردند.
این اولین و آخرین مورد بود. دیگر او همه املاک و اموالش به نام زن و فرزندانش بود و کسی نمیتوانست غارتشان کند. شیر خان که میخواست بانکی بزرگ و شرکتی هواپیمایی ارزان و ساختمانهای لوکس برای افغانستان بسازد، نابود شد. نه گذاشتند کار کند و بدهی بدهد، نه حتا حاضر بودند از او نقد بگیرند. گرگهای حامد کرزی او را خوردند.
شیر خان، متعلق به دو قبیله زورآور نبود که هزار کمر بسته مسلح پشت سرش بایستد. هزاره بود. آن هم از نوع سنیاش که همان قومندانهای هزاره را هم با خود ندارند. شیر خان تاوان تبعیض اقلیت را میپرداخت. در کشوری که آدم حق ندارد در یک طایفه کمجمعیت به دنیا بیاید و ملاک حق، زیادی گلهوار جمعیت طایفه است. افزایش تولید کارخانه مادرانه در این ملک مهم بود. و مادران فقیر قوم شیرخان، زیاد طفل به دنیا نیاورده بودند که قومندانی کنند و پیش زندان را بگیرند.
شیر خان بهجرم هیچ مرد. به جرم نبوغ در مملکتی که نبوغ دشمنی درجه یک است و طوق زرین همه بر گردن خر میبینیم.
و چه بسیار شیرخانهای دیگری که با نبوغهای سرکوفته و سرشکسته در زندانهای بسیار در انتظار مرگند. مثل نور دیدۀ رییس پارلمان روشنفکری دهۀ دموکراسی و پیشگام مشروطه؛ عبدالهادی داوی، مثل خیلیهای دیگر که باید در این مملکت مرده باشند تا رونق خرها و خرگریها کم نشود.
نویسنده: سید رضا محمدی