مواجهه درمانی روایتی در «دختران تالی»
“Narrative exposure therapy” روشی است که به منظور درمان PTSD ناشی ازمواجهه با عوامل استرسزای مستمر ومتعدد آسیبزا ایجاد شده است و متشکل از اصول مواجهه درمانی شناختی رفتاری و درمان ازطریق روایت کردن است. در مواجهه درمانی روایتی از بیمار خواسته میشود در حالی که همه هیجانات، حواس جسمانی و بخشهایی ازحافظه ضمنی مربوط به حادثه را مجددا تجربه میکند، بارها و بارها حادثه آسیب زا را به تفصیل و این بار با تاکید بر زمان و مکان وقوع حادثه به یاد آورد و درباره آن حرف بزند. در این رویکرد درمانی، NET بهصورت روایتهای داستانی که به وسیله خاطرات تعریف میشود این امکان را به اکثر افراد تجربه دیده میدهد که خوگیری پاسخ هیجانی به خاطره آسیبزا را تجربه کنند. این رویکرد روانشناختی توسط سیامک هروی در اثر اخیرش، رمان «دختران تالی» که به صورت روایت در روایت تنیده شده، اتفاق افتاده است. روایتهایی از انواع خشونتهایی که به جسم و روان زن افغانستانی زده شده به صورت خاطرات تلخ و شیرین از زبان زنان توسط «مهام» که نقش درمانگر را برای شنیدن رنجهای راویان مرده در «دختران تالی» ایفا میکند، بیان میشود.
روشهای سنتی جلسات رواندرمانی، ارزیابی و توصیف تجربه بشری در توضیح ضربه روانشناختی درعصر کنونی مدتهاست پاسخگوی نیازهای مراجعین به اتاقهای درمان نیست. اخیرا تلاش شده است روشهای درمانی پویشی کوتاهمدت که تاثیرات عمیقتری نیز دارند مانند شعردرمانی، قصهدرمانی، هنردرمانی و موسیقیدرمانی به دستاوردهای روانشناسان برای التیام گسستهای زندگی شخصی افراد اضافه بشود، چرا که لازم است درباره حوادث تلخ حرف زده و ماجراها شنیده شود. هدف اساسی ازایجاد NET هم به وجود آوردن روشی از درمان روانشناختی بوده که همزمان در مبارزه علیه خشونت، بهره کشی، بدرفتاری، شکنجه و آزار و اذیت مشارکت مستقیم دارد، شفابخش برای سایر مخاطبین این داستانها باشد، زیرا علاوه بر این که روان خود راوی را التیام میبخشد باعث میگردد دیگران هم با شنیدن و یا خواندن رنجنامههای این شخصیتها همذاتپنداری کنند و هیجانات سرکوبشده گذشتهشان را در خلوت درون خود برونریزی کنند. بسیاری از بازماندگانی که از اختلالهای استرسی شدید رنج میبرند از انجام فعالیتهای حیاتی برای بقا مانند ایجاد شرایط معیشت اجتماعی و اقتصادی خودکفا برای خود و خانوادهشان ناتوان هستند. قربانیان هم ممکن است از کابوس و افکار مزاحم رنج ببرند، سلامت جسمیشان رو به وخامت بگذارد و چه بسا احساس بیارزشی و اندیشیدن به خودکشی در آنها افزایش یابد. مشخصه زندگی بازماندگان ضربههای روحی اغلب ناامیدی، هراس و ناتوانی در انجام نقشهای اجتماعیشان است. تحقیقات نشان داده بازماندگان بعد از درمان به شیوه مواجهه درمانی روایتی قادر میشوند به روال زندگی طبیعی خود برگردند و دوباره جلب روابط عاطفی و اجتماعی شوند. به این ترتیب فرایند بهبودی فردی و گروهی میتواند آغاز شود؛ پس درمان به شیوه روایتی نقل کردن ماجراهای تلخ و شنیدن روایتهای شخصیتهایی که سرگذشتهای مشابه با مخاطب دارند حلقه کلیدی سلامت روانی فرد است. از دیدگاه فرد بیرونی ممکن است این گونه به نظر برسد که روایت و ضربه روحی در اصل در تضاد با یکدیگر بوده، قابل جمع نیستند زیرا افرادی که از این جنایتها رنج میبرند بسیار دردمند بوده و ناتوان از در میان گذاشتن داستانهای خود با دیگری هستند. اما در حقیقت این دو مفهوم کاملا در ارتباط با هم هستند. مصایب برای همیشه مدفون نخواهند ماند و بالاخره قربانی مجبور میشود سخن بگوید و این تضاد میان ضربه و روایت است که جای پایی برای رویکرد روایتی به جود میآورد. از آن جا که داستانها بخش جداییناپذیر هر فرهنگ هستند NET از لحاظ فرهنگی مداخلهیی جهانشمول در جهت کاهش نشانههای استرس آسیبزا در بازماندگان حوادث جدی و مکرر مرگبار مانند خشونت سازمان یافته، شکنجه، جنگ، تجاوز، سوانح غیرنظامی و بهرهکشی دوران کودکی است.
در طول این فرایند همچون طرحی که در «دختران تالی» توسط نویسنده به کار رفته است، از شاهدان و بازماندگان دعوت میشود در حالی که جزییات خاطرات آسیبزای خود را بازگو میکنند و بر حقیقت دردناک و بازسازی وابستگیهای آشکار گذشته خود دست میگذارند، در شرایط امن به تخلیه ناگواریها بپردازند. در رمان «دختران تالی» شرایط امن ایجاد شده جهت بازگویی رنجها وخشونتها برای یک زن افغانستانی حضورش در دنیای دیگر، یعنی پس ازمرگش میان وادی مردگان است که تلخی درک «دختران تالی» را دوچندان میکند. زن افغانستانی باید بمیرد تا روحش برای روایت کردن آلام ناشی از فضای پدرسالاری حاکم در افغانستان آرام بگیرد و به سخن درآید.
تنهایی وانزوای اجتماعی و خودخوریهای روانی مضامینی هستند که در میان بازماندگان تالی روایت میگردد، قهرمانانی ناتوان از حرف زدن درباره کابوسهای گذشته. «همان روزی که مرا به شوهر دادند خورشید من غروب کرد و روزگار من تاریک شد. او چیزی نمیگوید و به گندمهایی نگاه میکند که خرد میشوند و از لای دستاس بیرون میپرند و بر روی سفره میریزند. ص 37»، «مردک رفت. خوب است با او لج نکنی، دست بزن دارد. هرچه که فکر کنی از دستش میآید... به خیر که خوب شدی من قصه خود را برایت میکنم. ص 141»
ناتوانی در سخن گفتن در مقابل میل به فاش گفتن وقایع و ترس از آن دیالکتیک اصلی ضربه روانشناختی را شکل میدهد. تعارض طبیعی بین تمایل به انکار وقایع وحشتناک و میل به فریاد کشیدن و بیرون ریختن همه آن مصایب وجود دارد. دو چیز در مسیر فرایند درونی بهبودی فرد ضروری است: احیای عزت نفس شخصی و جراتورزی و نیز کشف این حقیقت که متجاوز باعث و بانی آن اتفاقهاست. «باورم نمیشود مولوی خداداد در پیش پایم به دورش بچرخد و ازچشمش خون فواره زند. لحظهیی به او نگاه میکنم که ناگهان آن من یاغی پیدا میشود و میگوید: آن تنگ آب را هم بر سرش بکوب که دیگر صدایی از او بالا نشود. ص 298»، «انتقام خودت را هم گرفتی… انتقام خیلیهایی را هم که نمیشناسی گرفتی. حتی انتقام آن دختری را که تو را به جایش عوضی گرفته بود هم گرفته شد. خوش باش! ص 299»
دشواری عمده دیگر در تعدادی از قربانیان احساس درک نشدن است. این احساس به این اعتقاد برمیگردد که دیگران هرگز قادر نخواهند بود در تجربه آنها سهیم شوند. در مواجهه درمانی روایتی در «دختران تالی» با حضور شنوندهیی ویا شنوندگانی این حس نامانوس با حضور راوی در تالاری از شنوندگان همرنج وهمدرد برطرف میشود.
در این رویکرد روایتی درمانگر باید به تمام رویدادهای آسیبزا از ابتدا تا انتهای جریان زندگینامه فرد بپردازد. این کار در رویکرد مواجهه درمانی روایتی از طریق مراحل زیر پیش میرود (سیامک هروی به شکل ناخوداگاه در تمام روایتهایی که از زبان قهرمانان رمانش قصه میشود، به درستی اصول، ترتیب و حتی میزان روایت کردن شخصیتها را به شکل واگویههایی مختصر یا مفصل رعایت کرده است): 1-کودکی.2-پیش از ضربه.3-اولین رویداد آسیبزا پس از ضربه. 4-حوادث معمول زندگی. 5- دومین حادثه آسیبزا. 6- دورنمای آینده.
برای نشان دادن ترتیب و میزان روایت که درپروتکل درمانی فوق ذکرشده، روایت یکی از شخصیتها در رمان دختران تالی را به اشاره میآوریم که در تمام روایتها این سیر و یکدستگی حفظ شده است:
- کودکی
«ازکودکی و سهسالگیام شروع میکنم. ازمورچههایی میگویم که در چند ردیف بر دیوار اتاق حرکت میکنند و گاهگاهی میایستند و شاخبهشاخ میشوند.… دستانم را بر گردن بابا حلقه میکنم. گردنش بوی خوشی دارد، بویی که با آن بزرگ شدهام. بوی بابا تکرارنشدنی است. ص 71»
2- پیش ازضربه (مختصر)
«آهسته از جا برمیخیزم و نزدیک میز او میروم. میگوید که نزدیکتربیا! از بغل میز او دور میخورم و در یکقدمی او میایستم. او بار دیگر سرتاپایم را ورانداز میکند و دستآخر چشمهایش به صورتم میخ میشوند. ص 87»
3- اولین رویداد آسیب زا (مفصل )
«نمیفهمم ازچه گپ میزند. دهنش بوی بدی میدهد. پرسید «پشت چیزت مو کرده؟» شروع به لرزیدن میکنم و تا میخواهم از میز خود را پایین بیندازم تنبان مرا پایین میکشد و دست میاندازد تا دامن مرا بالا کند و به میان پاهایم نگاه کند. «نترس! فقط نگاه میکنم». دیگر صدای او را نمیشنوم. گوشهایم منگ میشوند و خیلی زود خاکستری میشوم. ازکالبدم به بیرون میافتم و در وسط اتاق میایستم. حالا مثل نعشی روی میز افتادهام. او پروای ضعف کردن مرا ندارد، دامن مرا بالا میکند و به رانها و فرج من نگاه میکند. چشمهایش هنوز میچرخند و از آنها ولع میپاشد. او دستی در وسط پاهایم میکشد و تنبان مرا بالا میکشد... ص 89»
4- پس ازضربه (مختصر)
«بابا میدود و مرا از او میستاند و همان جا در وسط اتاق میایستد و منتظر میماند تا معلم صادق برخیزد و با او از آنجا برود. معلم صادق که کلافه شده است در دل بر پدر خود لعنت میفرستد و از آمدنش نادم است. ص 90»
5- حوادث معمول زندگی که در این میان اتفاق افتاده (بسیارفشرده)
«تو به تالی میروی و با آن بکس سیندرلا و سه جلد کتابی که از شهر با خود آوردهای از خوشی در لباس نمیگنجی. به محض این که به خانه میرسی ذوقزده به پیش گیسو میدوی و بکس و کتابهایت را به اونشان میدهی. ص 97»
6- دومین حادثه آسیبزا و رویدادهای آسیب زای بعدی (مفصل )
«همین که چشم تو به او میافتد، سرت را پایین میاندازی. نمیتوانی به او نگاه کنی. ازچشمهای او میترسی و شروع به لرزیدن میکنی. او در صنف شروع به قدم زدن میکند و گاهی کسی را ایستاده میکند و چیزی میپرسد. تو هیچی را نمیشنوی و گوشهایت منگ شدهاند. همانطوری که سر تو پایین انداخته است دو دست خود را بر روی چشمها گرفتهای و از میان پلکهایت گاهی پاها و گاهی سایه او را میبینی که در صنف ته و بالا میشود. دیری این طرف و آن طرف میرود تا بالای سر تو میایستد. لرز تو بیشتر میشود. «هی! تو که رویت را گرفتهای، ورخیز!» ناگهان روح از تنت میکوچد و خشک میزنی. ص 104»
6- دورنمایی آینده (مختصر)
«فرهاد را دوست دارم و میخواهم همه عمر زن او و در آغوش او باشم. میخواهم همه عمر سرم بر روی سینه او باشد و صدای نفسهای او را بشنوم. میخواهم تا دنیاست به او نگاه کنم و ازگرمای تن او تنم گرم باشد. ص 224»
در پایان ناگفته نماند آن چه در زبان محاوره ضربه نامیده میشود کاملا با تعریف آن درحوزههای روانپزشکی و روانشناسی کلینکی مطابقت ندارد. ضربه به معنای زخمی در روح درنتیجه تجربهای هولناک است. این زخم که هسته آن به عنوان اختلال استرس پس ازضربه PTSD مفهومسازی شده، ممکن است مانند بیماری فلج کنندهیی ادامه پیدا کند. بازماندگان ضربه که هنوز از تاثیرات حوادث رنج میبرند، هنگامی که به یاد حادثه میافتند درد هیجانی شدیدی را نیز تجربه میکنند. آنها به طور کاملا طبیعی سخت تلاش میکنند از چنین یادآوریهایی دوری کرده و احساسات مرتبط را سرکوب میکنند. این موقعیت مشابه با وضعیت فردی است که آسیب جسمی دیده و با تکان ندادن یا لمس نکردن بخش آسیب دیده بدن از درد بیشتری جلوگیری میکند. رمان «دختران تالی» با زبان بسیار ساده و بیتکلفی که درپیش گرفته است میتواند در دستهبندی آثاری باشد که برای التیام رنجهای روحی بیماران PTSD ناشی از ضربههای روانی جامعه در کتابخانه زندانها و دانشگاهها و همچنین روی میز اتاقهای درمان روانشناسان و مددکاران اجتماعی قرارگرفتهاند تا در کنار جلسات رواندرمانی با مطالعه و بحث درباره ماجراهای رمان از زاویه نگاه بیمار و زنان آسیبدیده با همکاری و حضوردرمانگر یا مددجو به روند بازگشت به زندگی و درمان بیمار افغانستانی سرعت ببخشد.
سخنان پر درد را بر زبان آور
غمی که بر زبان نیاید
در دل گرانبار چندان نجوا میکند
تا که دل درهم شکند
ویلیام شکسپیر، مکبث.
نویسنده: بتول سید حیدری؛
استاد روانشناسی و داستاننویس