نظام غیر متمرکز، راه حل بحران
آسیبشناسی حکومتداری و نظامهای سیاسی در افغانستان
یعنی راهکار شما این است که نظام متمرکز تغییر کند؟ فرض را بر این بگیریم که سیستم نظام متمرکز تغییر کرد، اما باز این پرسش مطرح است که اگر افراد سالم، متخصص و متعهد در راس قدرت نباشد. اگر از تبارگرایی عبور نکنیم، باز ممکن است که به مواد قانون اساسی عمل نشود؟
یکی از مشکلات عمده در فرهنگ سیاسی کشور فردمحوری است. همه روی افراد حساب میکنند. بهخاطر برنامهها، اهداف و نهادسازی هیچ وقت کار مشترک نشده. ما بهخاطر اهداف و برنامههای راهبردی بلندمدت، دور هم جمع نمیشویم. همواره تجمع ما دور فرد بوده است. همیشه ما دور کسی جمع میشویم. و این فرد به نحوی وابسته به یک قوم است. در ضمن، آن افراد باید با خارجیها هم رابطه داشته باشند و آماده خدمت برای اهداف آنها هم. خارجیها هم برای اهداف خودشان از این افراد حمایت میکنند و این افراد را وابسته خودشان میسازند. سالها این تجربه تکرار شده. من به این روند میگویم «رژیمهای کرایی». این رژیمهای کرایی در افغانستان معمول بوده و هنوز هم معمول است. تا وقتی رژیمهای کرایی در کشور وجود داشته باشد، ما نمیتوانیم خود را از این وابستگی نجات دهیم. تا وقتی نتوانیم به آزادی و خودبسایی برسیم، این مشکلات همچنان ادامه خواهد داشت.
همچنان تا وقتی نتوانیم از منابع داخلی برای مدیریت کشور استفاده کنیم و تا زمانی که نتوانیم خود را از فردمحوری برهانیم دچار این فلاکت و شوربختی خواهیم بود. افراد ولو هرقدر جذاب هم باشند ما را نمیتوانند بهجایی برسانند. ضرورت امروز ما فردمحوری نیست، بل فکرمحوری است. ما باید حول محور یک آیدیا، مفکوره، هدف و ارزشهای سالم دور هم جمع شویم. افراد امروز و فردا میمیرند و از بین میروند. آن وقت همه چیز فرو میپاشد.
یک مثال ساده: پس از رحلت پیامبر اسلام، وضعیت در مدینه بحرانی شد. مسلمانان دچار سردرگمی شدند. حتا وقتی به حضرت عمر خبر رسید که پیامبر وفات کرده، باورش نمیشد که پیامبر وفات کرده باشد. گفت چطور ممکن است که فرستاده خدا بمیرد. حتا حاضر بود کسی که این خبر را تایید کند با شمشیر گردنش را بزند. در ان لحظات بحرانی حضرت ابوبکر صدیق (رض) آمد و گفت هر کی به شخص پیامبر ما ایمان دارد- پیامبر وفات کرده است. دیگر پس نمیآید. اما هر کی به خداوند(ج) و قرآن ایمان دارد، قرآن و خدا ابدی است. این گفتههای جناب ابوبکر صدیق(رض) مشکل را حل کرد. حتا حضرت عمر از سردرگمی در آمد و گفت من به اشتباه رفته بودم.
این مثال نشان میدهد که تکیه بر فرد چه پیامدهایی خطرناکی دارد. میتواند تمام دستاوردها را نابود کند، اما اگر روی محور ارزشها، اصول و اهداف جمعی یکجا شویم، آنگاه آن پیام بلندمدت و تحولساز است. آن ارزشها ارزشهای پایدارند و در کوتاهمدت هم از هم نمیپاشند.
آیا این ارزش تاکنون خلق شده، کسی بوده که چنین ارزش و هدفی را خلق کند؟
این ارزش تا کنون به میان نیامده است. برای اینکه هیچ کس در فکر خلق چنین ارزشها نیست. آنچه را من در طول چهل سال نوشتم و کوشیدم به معرفی بگیرم، خلق همچو یک فکر است. و آن تقویت و تطبیق مفکوره اداره محلات توسط خود مردم محل است. ضرورت به این است که این بهحیث یک اصل در قانون اساسی اضافه شود: که اداره تمام ارگانهای محلی در همه سطوح (از ده و قریه و محله/ حوزههای شهری تا ولسوالیها و ولایات تا سطح کشور) توسط خود مردم همان محل صورت گیرد. این اصل در جاهای دیگر دنیا هم تعریف و قبول شده و هم درعمل تطبیق شده است. اگر عدهیی از رهبران برادران پشتون ما به شمول طالبان اجازه دهند که هم در مناطق خودشان و هم در دیگر مناطق؛ والیها، شهردارها و ولسوالها و دیگر اعضای اداره محلی خودشان را خود مردم انتخاب و یا استخدام کنند، این میتواند یگانه راه حفظ قدرتشان در مناطق خودشان باشد و هم بتوانند در سطح ملی در قدرت با دیگر هموطنانشان سهیم باشند. ولی انتظار این را نداشته باشند که از قدرتشان برای به سلطه کشیدن مردم دیگر استفاده کنند یا قدرتشان را بر دیگر مناطق تحمیل کنند، چنانکه در گذشته و هم حالا دوام دارد.
بگذارند که مردم در هم مناطق چه پشتوننشین و چه اقوام دیگر، اداره محلیشان به دست خودشان باشد. چرا هزارهها نتوانند که ولسوال و شورای ولسوالی خود را انتخاب کنند. چرا آنها نتوانند که کابینه ولسوالی (مدیران بخشهای مختلف ولسوالی) خود را خودشان استخدام کنند؟ چرا اوزبیکها نتوانند، چرا بلوچها، نورستانیها و تاجیکها نتوانند عین کار را نه تنها در ولسوالیها؛ بل در سطح ولایات هم انجام دهند؟
این اصل، یگانه اصلی است که میتواند جوامع چندملیتی مانند افغانستان را از دام بحران و جدالهای خونین میان اقوام و هم سیاسی شدن خطرناک هویت به حیث ابزار سیاسی توسط دلالان قومی و مذهبی نجات دهد.
در یکی از نبشتههایتان آمده که برای برونرفت از بحران نسل امروز ما « به بازسازی فکری» ضرورت دارند؟ با چی مکانیزمی باید این بازسازی فکری را انجام داد؟ آیا زمینههای چنین طرحی وجود دارد؟ کی مسوول این بازسازی فکری است؟
مشکل ما فقدان ایده و فکر نیست. افکار وجود دارد، اما مشکل عمده این جاست که چگونه بزرگان خود را قانع بسازیم که به این اصل ساده عمل کنند و دست از لجاجت بردارند و دور یک اصل ساده و ارزشهای جمع شوند.
ببینید چند حزبی سیاسی در افغانستان وجود دارد؛ صدها حزب و جریان سیاسی. تمام اینها بر محور افراد میچرخند. حیات سیاسی این احزاب به افراد بستگی دارد. هرگاه فرد از بین میرود حزب از هم میپاشد و یا میراث پسر و یا پسران او میشود. نمونه واضح آن، حزب جمعیت اسلامی که بر محور استاد ربانی شهید استوار بود. من با استاد در دوران جهاد برای مدت ششماه کار کردم و مشاورشان بودم. بارها هم به ایشان میگفتم که استاد باید جمعیت اسلامی را به جریان فکری و هدفمند تبدیل سازند. بدون شک حضور استاد ربانی در رهبری این حزب بسیار موثر بود، اما در آن زمان نگرانی من از این بود که اگر استاد نباشد، سرنوشت این حزب چه میشود. مثالهای دیگری نیز وجود دارد استاد سیاف و یا گلبدین حکمتیار، در نبود اوشان سرنوشت حزبشان چه خواهد شد. وقتی آقای حکمتیار در کابل نبود، شاخۀ دیگر با فرد دیگری داعیه رهبری حزب را داشت. چرا فردمحوری؟ دلیلش این است که این هم جزو فرهنگ سیاسی شده و افراد نمیخواهند که چشمانداز درازمدتی بدون خود داشته باشند.
قسمت چهارم/ گفتگوگردان: کاظم حمیدی رسا