اگر هوا سرد باشد هرگز چادریاش را به دیگری نمیدهد
کالاها در کنار آنکه در زندگی روزمره کارکرد مختلفی دارند؛ براساس فرهنگهای مختلف دارای نقش نمادین نیز میباشند. نقش نمادین کالا که براساس مناسبات فرهنگی هر جامعه تعریف میشود؛ در اکثر مواقع نقش کاربردی کالا را به پسزمینه میراند. این پس زدن رابطۀ طبیعی یا منطقی بین دال و مدلول را نیز تغییر میدهد.
کالا در نقش کاربردی با مدلول خود رابطه طبیعی یا منطقی دارند. بهطور مثال وقتی هوا سرد میشود باید لباس پوشید؛ پس پوشش زیاد میتواند دلالت بر سرما کند. اما لباس براساس مناسبات فرهنگی، میتواند تبدیل به نماد شده و نقش کاربردی آن کمرنگ شده و نقش نمادین آن برجسته شود که در فرهنگهای مختلف میتواند دلالت بر مدلولهای مختلفی کند. البته میتواند یک شی در عین زمان بر هر دو نقش خود دلالت کند؛ در جامعه افغانستان در فصل سرما پوشش زیاد هم میتواند دلالت بر سردی هوا کند و هم دلالت بر حجاب.
نقش نمادین کالا بهصورت کامل از نقش کاربردی آن مستقل نیست؛ بل نقش کاربردی، نقش نمادین را منطقی جلوه داده (عقل سلیم) و بعد نقش نمادین با مفاهیم دیگر فرهنگی یکجا شده و خود را از نقش کاربردی آن مستقل میسازد. وقتی کسی در هوای سرد لباس ندارد و به آن لباس داده شود؛ به نیاز طبیعی او پاسخ داده شده است؛ اما کسی که لباس میدهد نه به دلیل آن که به نیاز طبیعی او پاسخ دهد؛ بل به این دلیل که دادن لباس براساس نظام نشانههای فرهنگی، نمادی از فداکاری و ایثار میباشد؛ چنین کنشی از او سر میزند؛ وگرنه کنش او با عقل سلیم حاکم برجامعه همخوانی نداشته و تولید بیمعنایی میکند.
پوشش و محافظت از سرما که نقش کاربردی چادری است (پتو برای مردان نیز چنین نقشی دارد)؛ در فرهنگ پدرسالار افغانستان نقش پوششی خود را حفظ کرده اما با مفهوم دیگر یعنی کالایی بودن تن زن یکجا میشود و این را به زنان القا میکند که تن آنها گوهری است که باید از آن مراقبت کنند و به دسترس همسران خود قرار دهند. اما هر نوع لباس در محور همنشینی در کنار هم تولید معنا نمیکنند تا بتوانند به آن دالی برسند که فرهنگ از پیش برای زنان تعیین کرده است. به طور مثال در محور همنشینی چادری در کنار شلوار جین و بلوز دلالت بر مدلول حجاب – در فرهنگ پدرسالار ما – نمیکند؛ در صورتی که میتوانند نقش پوشش خود را بازی کنند. بدین منوال در گفتگو زمینه صدق یا کذب نمادها وجود ندارد؛ بل نمادها در گفتگو دلالت بر کنش میکنند که واکنشی نیز میطلبند. این واکنش میتواند تایید یا رد آن باشد. گفتمان مسلط میتواند؛ تعریف نمادین کالا را بازتعریف کند و نقش نمادین را تقویت نماید.
گرچه زنان به صورت فردی حق انتخاب و خلق تمایز با دیگری را در پوشش دارند؛ اما مناسبات فرهنگی این انتخاب را محدود و جهت میدهد و از طریق گفتمان مسلط کنشها را بامعنا یا بیمعنا میسازد؛ این بامعنا و بیمعنا بودن زادۀ صدق و کذب گزاره نیست؛ بل زاده فهم مخاطب از کنش است.
کنشی که براساس گفتمان مسلط برای مخاطب قابل درک نیست؛ بیمعنا خواهد بود و کنشی که قابل درک است؛ بامعنا. به این دلیل شناخت ما از کنش؛ شناختی نمادین است که ما را از مناسبات مادی جامعه دور میسازد. نماد در فرهنگها مختلف کالا را از بستر مادی آن جدا کرده و وارد نظام نشانههای فرهنگی میکند. کنش انسان نیز نمادین شده و از پراتیک عینی آن جدا میشود؛ اعتراض نیز در سطح نمادین تبدیل به کنش نمادین میشود که نمونهاش را در جوامع مختلف پدرسالار دیده میشود. زنان نیز بدون توجه به مناسبات مادی که زایندۀ مناسبات فرهنگی است؛ در درون نظام نشانههای فرهنگی به تفکر و کنش میپردازند.
و از طرف دیگر کنش نمادین در تقویت نظام نشانههای فرهنگی پرداخته و باعث میشود که این محدودیت ریشه در مفاهیم دیگری مانند حجاب، عفت، غیرت، پاکدامنی و … داشته و از این طریق نقش نمادین لباس را تقویت کند. این نقش نمادین لباس در فرهنگ پدرسالار چنان قوی میباشد که حتا هویت فردی و جمعی زن وابسته به تابعیت از این نمادها و یا عدم تابعیت آنها بستگی دارد.
البته موضوع از این هم پیچیدهتر است؛ وقتی دیده میشود که در فرهنگ پدرسالار، چادری نه بر یک مدلول، بل بر چندین مدلول دلالت میکند. یکی دیگر از مدلولهای چادری در کنار حجاب، ترس یا صفت ترسو میباشد. براساس نقش نمادین چادری هر فردی که چادری دارد الزامن ترسو نیز میباشد؛ یا الزامن باید در خانه باشد و یا این که نباید در مقابل مرد(که صفت مردانگی را با خود همراه دارد) گپ بزند.
به همین دلیل زنان به دلالت حجاب که زادۀ بینش کالایی به زن بوده و زادۀ مناسبات فیودالیته جامعه افغانستان است؛ توجه نکرده بل براساس نظام نشانههای فرهنگی به دلالتهای ثانویی آن توجه میکنند. البته ارزش هر یک از این دلالتها براساس عوامل ارتباطی تعریف میشود و از دو عنصر (فرستنده و گیرنده) خواهان کنشهای متفاوتی است. این کنشهای که در چنبره عوامل ارتباطی، گفتمان مسلط و نظام نشانههای فرهنگی است؛ سازوبرگ اندیشۀ زنان را نیز میسازد.
زنان معترض به حجاب، در چنبرۀ نظام نشانههای فرهنگی گرفتار شده و اعتراض نمادین میکنند. اما آیا با چنین اعتراضهای نمادین مشکل شیوارگی تن زن در جامعه پدرسالار را حل خواهد کرد؟ این کنش مانند آن است که روز هشت مارچ را از میان خون و اعتراض زنان کارگر در خیابانهای شیکاگو گرفتهایم و در تالارهای بسیار مجلل تجلیل میکنیم.
البته اعتراضهای نمادین میتواند؛ منتج به حساس سازی مخاطب شود؛ اما به دلیل نمادین بودن آن دوباره زنان را در چنبره گفتمان مسلط و نظام نشانههای فرهنگی میاندازد. اما گفتمان مسلط، گفتمانی مردان است؛ چون از موضع اقتدار برخورد میکند. این اقتدار زادۀ مناسبات اقتصادی جوامع مختلف است به همین دلیل پوشش را از امر اجباری به امر اختیاری تبدیل میکند؛ تا این توهم را برای زنان خلق کند که شیوارگی تن آنها که زادۀ مناسبات اقتصادی جامعه است؛ نیز حل شده است.
طارق سعیدی؛ استاد دانشگاه هرات
آقای سعیدی با این نظر تان سخت موافقم که گفتمان غالب در جامعه ما گفتمان مردانه است و آنهم از جایگاه مردان در ساختار قدرت، آب میخورد. خیلی هم روشن مناسبات میان شی وارگی تن زن و این مناسبات را که چقدر سخت جان است و با حرکت های نمادین، تغییری در آن ممکن نسیت، بحث نموده اید.
از کنار این موضوع جالب هم نگذشته اید که چگونه کنش و تفکر زنان و مردان در درون مناسبات اقتصادی-فرهنگی جامعه شکل میگیرد و تا چه حدی آزادی اندیشه و انتخاب را از آنان سلب مینماید. و میان تهی بودن این ادعا را که زنان دیندار از انتخاب آزاد پوشش خود بدون موجودیت یک سطر در متن آیات کتاب مقدس نیز از دایره این مناسبات، بیرون نیستند را، نشان داده اید.
برای من تحلیل تان جالب و آموزنده بود
درود بر شما خانم زابل
سپاس از توجه شما
با درود به موضوع خوبی اشاره کردید آقای سعیدی متأسفانه کشور مان یکی از کشور های مرد سالار می باشد و دور کردن این طرز تفکر مرد سالاری فکر نکنم به زودی در تمام کشور قابل تحقق باشد باز هم اضافه گویی نمیکنم موفق باشید!
درود بر آقای محمدرضا
با نظر کلی شما موافقم. اما به نظر من جامعهی مردسالار و پدرسالار از هم متفاوت هستند و اگر این دو را یکی بدانیم؛ شاید کل واقعیت را نتوانیم ببینیم. به طور مثال در خانوادههای افغانستان خیلی وقتها مردها نیز در گزینش همسر و مدیریت خانواده خود سهمی ندارند.