تحلیل

کارگزاران بیگانه با استراتیژیِ صلح

نزدیک به چهاردهه ادامه جنگ و خونریزی در افغانستان، استقرار صلح در کشور را به یک رویا تبدیل کرده که به‌رغم یک سلسله تلاش‌های نافرجام برای قطع جنگ، تحقق این رویا هنوز با ابهامات و دشورای‌های فراوان همراه است.

در جغرافیای سیاسی معاصر، افغانستان یکی از معدود کشورهایی است که بخش مهمی از تاریخ آن با منازعات خونین داخلی گره خورده و در مقاطع مختلف تاریخی، جنگ به عنوان وسیله دست یافتن به قدرت و سرکوب مخالفان مورد استفاده قرار گرفته است.

موارد متعددی در تاریخ منازعات افغانستان قابل نشانه‌گیری می‌‌باشند که باورهای دینی مردم به عنوان ابزار در راستای حفظ اقتدار نظام یا سرکوب مخالفان نظام مورد بهره‌برداری قرار گرفته است. برخورد سیاسی دستگاه قدرت با گزاره‌های اعتقادی مردم سبب توجیه و استمرار اشکال مختلف خشونت شده است که تبعات آن در حوزه‌های مختلف مناسبات اجتماعی قابل سنجش می‌باشد.

مطالعات میدانی منازعات معاصر نشان می‌دهد که منازعه اغلب با عوامل و دلایلی داخلی آغاز می‌شود و هرگاه برای مهار آن چاره‌اندیشی صورت نگیرد، با عوامل خارجی گره ‌خورده و صبغه بین‌المللی کسب می‌کند. منازعه داخلی با صبغه بین‌المللی نه تنها به بی‌ثباتی ملی منجر می‌شود؛ بل شرایط بی‌ثباتی منطقه و دستبرد در امنیت بین‌المللی را نیز فراهم می‌کند.

بسیاری از منازعات معاصر بازمانده رقابت‌های سنگین بلوک شرق و غرب و یا متاثر از این رقابت در سال‌های جنگ سرد شمرده می‌شوند؛ درست رقابتی که از یک‌سو به جنگ‌های نیابتی مشروعیت بخشید و از سوی دیگر به بسیاری از منازعات رنگ و ماهیت ایدیالوژیک بخشید که فرایند تولید و توسعه رادیکالیزم اسلامی و منازعه جاری در افغانستان از همین چشم‌انداز قابل تحلیل و تفسیر است.

منازعه افغانستان که با پس‌منظر تاریخی و آبش‌خوره‌های داخلی آغاز شد و پس از کسب پوشه ایدیالوژیک، نزدیک به‌چهل سال است که با بازی‌های گسترده‌ منطقه‌یی و بین‌المللی گره خورده است. عمر نزدیک به چهل سال این منازعه با فراز و فرودهای بسیار همراه است که بازنگری و تامل به این فراز و فرودها می‌تواند ماهیت چندبعدی این منازعه را روشن نماید. صبغه بین‌المللی منازعه افغانستان اکنون با منافع تمام کشورهای منطقه و قدرت‌های برتر گره خورده که به همین دلیل استقرار صلح در این کشور را با دشواری‌ و پیچیدگی‌ متعدد مواجه کرده است.

در سال‌‌های ریاست جمهوری آقای کرزی تلاش‌هایی روی دست گرفته شد تا در کنار جنگ با طالبان و سایر مخالفان مسلح دولت، کوره‌راه‌هایی نیز برای گفتگو و دعوت از آن‌ها جهت ختم جنگ جستجو شود. این تلاش‌ها سرانجام در سال 1389 به تشکیل یک نهاد دولتی به نام شورای عالی صلح منجر شد. پس از آن تمامی تلاش‌های معطوف به ختم منازعه و استقرار صلح به عهده این شورا گذاشته شد.

برهان‌الدین ‌ربانی دومین رییس‌جمهور حکومت مجاهدین، اولین رییس این شورا بود که سرانجام در اثر یک حمله انتحاری کشته شد. این شورا که اعضای آن را رهبران و فرماندهان جهادی و متنفذان قومی تشکیل می‌دهد، تا هنوز پا برجاست اما ختم منازعه و استقرار صلح همچنان در غبار غلیظی از تردید و ابهام پیچیده مانده است.

در ادبیات سیاسی همان‌گونه که جنگ بار معنایی متفاوت را حمل می‌کند، صلح نیز به‌عنوان یک پارادایم فرهنگی-حقوقی از کثرت معنایی برخوردار است که با نگرش‌های متفاوت قابل سنجش می‌باشد. با توجه به همین کثرت معنایی، تلاش‌های معطوف به استقرار صلح به یک صف‌آرایی گفتمانی تبدیل گردیده است که محور آن را تفکیک و تشخیص صلح منفی از صلح مثبت و همچنان صلح عینی و صلح ذهنی تشکیل‌ می‌دهد.

از همین‌رو رویکرد سنتی و حداقلی به صلح به وضعیتی گفته می‌شود که در آن اعمال خشونت، اعمال تجاوز و نزاع وجود نداشته باشند. مخالفان این نگرش، این وضعیت را صلح منفی می‌نامند که نمی‌تواند شرایط مناسب و مساعد برای برآورده‌شدن نیازهای انسانی فراهم کند.

به‌عبارت دیگر صرف نبود جنگ و منازعه به استقرار صلح منجر نمی‌شود؛ بل صلح به دلیل گستره معنایی که در عرصه تمامی مناسبات ملت‌ها و دولت‌ها دارد، جغرافیای از مفاهیم متعدد را در بر می‌گیرد که نه تنها معطوف بر جنبه‌های سخت‌افزاری منازعه (رویارویی) است؛ بل بسترهای نرم‌افزاریی فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را نیز در بر می‌گیرد. از همین‌رو فقدان عدالت‌اجتماعی، توزیع نابرابر فرصت‌های اقتصادی، ناشکفتگی خرد و عواطف‌جمعی و نبود امنیت روانی از مهم‌ترین علل برافگنی ثبات و دستبرد در وضعیت صلح تلقی می‌شود.

البته از چشم‌انداز مفهوم شناختی، صلح‌ذهنی و عینی نیز شامل طبقه‌بندی صلح می‌شود؛ که اولی ناظر بر تعالی اخلاق و روان آدمی در پیوند با خود و سایر پدیده‌های پیرامون است و دومی ناظر بر تمامی ساختارها و هنجارهای دانسته می‌شود که اساس تحقق عدالت اجتماعی، برابری و تامین امنیت‌روانی را تشکیل می‌دهد. از همین‌رو استقرار صلح جلوه چند‌بعدی از یک فرایند است که افزون بر قطع منازعه، تمامی دلایل و عوامل براندازی ثبات را مهار می‌کند.

هرگاه از این مناظر به تلاش‌های شورای صلح برای ختم منازعه و استقرار صلح نگریسته شود، جلوه‌های متضاد و متناقضی از تلاش‌‌های نافرجام این شورا پدیدار می‌شوند که تامل در آن امکان تحقق صلح را با دشواری‌ و موانع فراوان مواجه می‌سازد.

چنان دیده می‌شود، شورای عالی صلح به‌رغم حمایت‌های بی‌دریغ سیاسی و مالی جامعه جهانی تا اکنون به ظرفیت‌های لازم نرم‌افزاری دست نیافته است تا بتواند در راستای ختم منازعه و استقرار صلح مفید و موثر باشد. عوامل و دلایل متعددی را می‌توان برشمرد که در یک تعامل مشترک سبب شده‌اند این شورا نتواند اقدامات چندبعدیی معطوف به برقراری صلح را روی دست بگیرد و مهم‌تر از همه بتواند به تولید ادبیات مورد ضرورت صلح بپردازد.

پیچیدگی‌های منازعه جاری، فقدان دانش و تجارب مرتبط با تلاش‌های معطوف به استقرار صلح، فقدان استراتیژی تعریف‌شده، موجودیت کارگزاران بیگانه با ادبیات و مقتضیات صلح، فقدان انسجام سیاسی و اجماع ‌ملی و در نهایت موجودیت فساد سرسام‌آور در سطوح کلان مدیریتی به صورت شبکه‌های درهم‌تنیده سبب شده که موجودیت و تلاش‌های این شورا نتواند چشم‌انداز روشن و امیدبخشی را بر ختم منازعه و تحقق صلح به نمایش گذارد.

استفاده ابزاری مخالفان دولت از سنت‌ها و هنجارهای غالب دینی به منظور مشروعیت‌ بخشیدن به جنگ علیه نظام و ناتوانی نظام در امر تهیج احساسات ملی و دینی نیز در ردیف دلایلی قرار می‌گیرند که تلاش‌های شورای صلح را با معابر و موانع متعدد مواجه می‌کند. افزون براین‌ها ناشکفتگی خِرد و عواطف ملی را نیز‌ می‌توان یکی از عوامل استمرار منازعه برشمرد که مصیبت و پیامد‌های ناشی از جنگ را در سطح قومی و سمتی تقلیل بخشیده است.

این‌ها و خیلی مسایل دیگر که پرداختن به آن از حوصله این جستار خارج می‌باشد سبب گردیده که شورای صلح نتواند به اقدام‌های استراتیژیک در راستای ختم منازعه و استقرار صلح مبادرت ورزد و راه‌های دشوارگذر منتهی به صلح را قابل عبور نماید. از همین رو آنچه را شورای صلح تا اکنون به انجام رسانده، مجموعه‌یی از تلاش‌های ناقص و فاقد پشتوانه نظریی خوانده می‌شود که هرگاه تغییر جدی در ماهیت آن وارد نیاید، ادامه آن نیز نافرجام تعبیر می‌شود.

در چنین وضعیتی این سوال مطرح است که آیا می‌شود به منازعه نزدیک به چهل ساله افغانستان نقطه پایان گذاشت و استقرار صلح را امکان‌پذیر کرد؟ مطالعات متعددی که پیرامون منازعه و صلح صورت گرفته است، استقرار صلح را پس از هر منازعه مستلزم یک سلسله اقدامات و تلاش‌های سنجیده شده و چندبعدی می‌داند که موفقیت آن نخست با میزان اراده، انسجام سیاسی و خرد جمعی قربانیان منازعه قابل سنجش می‌باشد. مطالعات صلح بر این واقعیت نیز تاکید می‌کند که برقراری صلح یک پروسه مبتنی بر فهم دقیق نظری از ماهیت منازعه است که بدون توجه به جنبه‌های نرم‌افزاری آن امکان‌پذیر نمی‌شود.

منازعه در حال حاضر که با پیچیدگی فراوان همراه است. منافع متضاد و متعدد کشورهای دور و نزدیک را به خود گره زده است، بخشی از منازعات کلان بین‌المللی شمرده می‌شود که از فراز و فرود فرایند تمامی منازعات بین‌المللی اثرپذیر است. اما ختم این منازعه نیز بخشی از ثبات و صلح بین‌المللی تعبیر میشود که در این صورت نیت و اراده جامعه بین‌المللی پیش‌نیاز دیگری برای ختم این منازعه و استقرار صلح دانسته می‌شود.

با توجه به این مهم، این پرسش مطرح می‌شود که آیا شورای عالی صلح می‌تواند به میکانیزمی دست یابد و مطابق آن در راستای ختم منازعه و تحقق صلح عمل موثر کند؟ پاسخ به این پرسش را نه در شورای صلح؛ بل در منظومه تلاش‌های چندین ساله این شورا باید جستجو کرد.

نویسنده: هادی میران

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا