همه رنگ میفروشند!
رنگ عوضکردن سیاستمداران در تاریخ معاصر ما به یک رویه معمول تبدیل شده است. این بازیگران خوب یاد گرفتهاند که در هر زمان چگونه با فریب افکار عمومی باعث ماندگاری خویش بر اریکۀ قدرت شوند و بهرنگی در بیایند و با کاربرد سخنان کلیشهیی بهمنافع نامشروع خویش برسند.
شکست امپراطوریهای شرق و غرب، جهاد و مجاهدت، نکوهش ورود ارتش سرخ و بزرگداشت از بیرونشدن ارتش سرخ و همه از آن حرفهای دهنپرکنیست که سالها سرزبانهاست. ورود و خروج ارتش سرخ به افغانستان بازیی بود که تنها قربانیاش مردم افغانستان بود. ورود و خروج ارتش بریتانیا همچنان. هرچند معاملهگران بسیاری در این میان توانستند از این نمد برای خودشان کلاهی بسازند، اما برای مردم هیچ سودی نداشت؛ از اینرو افتخار بهچیزی که دستاوردی برای ما نداشته و فقط یک عدۀ اندک به ثروت و قدرت رسیدند، کاریست بیهوده.
جریانهای سیاسی بعد از خروج نیروهای ارتش سرخ از افغانستان همگی براساس منافع شخصی بودهاند، نه برای قوم خاصی. در واقع رهبران هر گروه و قوم، تنها به این میاندیشیدند که منافع شخصی خودشان را چگونه تامین کنند. در این میان پشتون، تاجیک، هزاره و … هم مطرح نبود؛ بل فقط شخص مطرح بود و منافع خانوادگی و تنظیمی.
رنگ عوضکردن رهبران جهادی سه دهه است که به یک رویه معمول تبدیل شده است. تا زمانیکه اینها بر اریکهقدرت تکیه دارند نه منافع مردم در خطر میافتد و نه هم در اقتدار مرکزی مشکلی دیده میشود؛ اما زمانیکه احساس خطر میکنند و یا از اریکۀ قدرت بهزیر کشیده میشوند، در این حالت هم اقتدار مرکزی قومی میشود و هم منافع مردم به خطر میافتد و هم دولت فاسد و پلید جلوه میکند.
ضعف حافظۀ تاریخی مردم و رهبران، مشکل لاینحل تاریخ معاصر است و تا زمانیکه این معضل حل نشود مشکل افغانستان هم حل نمیشود. در حال حاضر دو رخداد را میتوان عامل بحران دولت دانست: ۱. برکناری عطامحمد نور و ۲. توزیع شناسنامه جدید. با توجه به دو عامل مزبور آنچه در این بحثها تا هنوز برای مردم روشن نیست جایگاه قانونی بحثهای یادشده است.
امروزه فرآیند قانونگریزی در افغانستان به یک امر معمول و متداول تبدیل شده است. یعنی هرقدرتمداری قانون را از دید خود تعبیر و تفسیر میکند. فضای ملتهب کنونی نیز بههمین موضوع برمیگردد. کمبودی در نهادینگی قانون و تفسیرهای شخصی از قانون در این کشور ریشه در سیر تاریخیاش دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت. آثار این میراث بد تاریخی، حتا در دوران معاصر نیز بسیار برجسته است و هرازگاهی قانونشکنی در سه قوه دولت (مقننه، اجراییه و قضاییه) نیز دیده میشود. آنهم برای منافع شخصی و گروه خاص؛ متاسفانه نهادی هم نیست که به این مساله رسیدگی کند.
برگردیم به موضوع اصلی (حرفهای کلیشهیی و میراثداران جهاد). عدهیی که خود را میراثخوار دایم دوران جهاد میدانند -دورانی که حتا بهیک دهه هم نرسید- همواره بر حرفهای کلیشهیی و دهنپرکن جهاد تکیه کردهاند و سه دهه است که بر طبل قدرتطلبی و جنگ میکوبند؛ در حالیکه همه میدانند، برای آنان نه اصل جهاد مهم بود و نه هم مردم. اینها همواره از بیرونیها دستور میگرفتند؛ نه ایدیالوژی، نه دین، نه مردم و نه هم سرزمین برایشان مهم بود. هنگ وابستگی بر پیشانی همه اینها چنان مهر شده که تا ابد پاکشدنی نیست. همه میدانیم که امپراطور شرق را امریکا و همپیمانانش شکست داد، نه آنانی که خویش را مجاهد میخوانند. در حقیقت افغانستان میدان مبارزه این دو ابرقدرت بود و بس؛ اما فقط این موضوع فرصتی شد برای عدهیی سوءاستفادهجو که خود را میراثخوار همیشگی جهاد بخوانند و بر پشت مردم تازیانه جهل را به نام جهاد و شریعت بزنند. بنابراین، برای چه ما مردم باید به چیزی افتخار کنیم که در آن نقشی و سودی نداشتهایم.
ظهور و سقوط طالبان هم که سرنخهایش در خارج بود. زمانی هم که حاکمیت در مدت اندکی بهدست مجاهدان افتاد، دیدیم که از هیچ جنایتی بر مردم دریغ نکردند. با وجود آن همه جنایت، همانها امروز باز هم بر این مردم حکومت میکنند و خیال حکومت مادامالعمری را در سر میپرورانند و هرازگاهی خوابهایی هم میبینند و بعد حنجره برای دفاع از مردم پاره میکنند.
تاریخ افغانستان بعد از کودتای هفت ثور به یک کلیشه (نواری که مدام و خودکار از اول به آخر میرسد و دوباره تکرار میشود) تبدیل شده است، یعنی سراسر تاریخ جریانهای چپ و راست همانند نواری بود که تکرار میشد، هرچند اینها در ظاهر برای حمایت از مردم پا بهمیدان گذاشتند اما همه آنها مردم را قربانی کردند و این روند همچنان ادامه دارد.
در حال حاضر امیدی هم وجود دارد که شاید اقتدار دولت مرکزی در راستای منافع مردم عمل کند تا مردم اعتنا به حرفهای کلیشهیی میراثخواران مجاهدنما نکنند و جایگاه واقعی خویش را بیابند.
دولت اگر میخواهد با مشکلات موجود مبارزه کند و افراد خودسر را از سر راه خود بردارد چارهیی ندارد جز بازگشت به مردم. دولت باید برای حفظ اقتدارش مطابق به قانون حق مردم را برایشان بدهد. در دولت فعلی این اراد وجود دارد و میتوان امیدوار بود که دولت موفق به عملی ساختن آن شود. موانع (نیروی اصطکاک) که دولت با آنها (چه خارج از بدنه و چه در بدنه) با آنها روبهروست تنها با میداندادن به مردم میتواند از میان برود.
روند شکلگیری قدرت دولت و ملت زمانی محقق میشود که در این راستا دولت قدم اول را بردارد. بالاخره سرفصل تاریخ جدید افغانستان بدون میراثخوارانی که صرف حرفهای دهنپرکن و کلیشهیی بلدند باید پایان یابد. آنانی که سالها سخنان پر از تزویر و یاوه را تحویل مردم دادهاند باید بدانند که زمان آن سر رسیده است و مردم دیگر به سخنان کلیشهوار میراثداران جنگ که خودشان را وارثان جهاد میخوانند توجه نمیکنند.
دولت باید در باره توزیع تدکرههای الکترونیکی و عطامحمد نور قاطعانه برخورد کند و با استفاده از پشتوانه خارجی که دارد و ایجاد پشتوانه مردمی، به عملیساختن این طرحها دست یازد. دولت باید مطابق قانون جایگاه هرشخص و گروه را مشخص کند و اجازه ندهد که افراد بنابر سلایق و منافع شخصی خویش پای منافع مردم را به میان بکشند.
محمدعلی عباسی افغان