«کابل بیزر باشد بیبرف نی»
روزگاری در دهکدۀ ما-قریهیی بهنام گردنمیش در شهر نیلی- چنان برف میبارید که روزها و هفتهها راه ما با دهکدههای دیگر بسته میشد. برفها بعد از باریدن به پایین درهها سرازیر میشدند و این مشکل دیگری بود که جان خیلی از آدمهای دهکدۀ ما و دهکدههای همسایه ما را میگرفت.
به پندار من خوب است در اینجا واژۀ برفکوچ و یا همان بهمن که شاید برای خیلی از خوانندگان ناآشناست را معرفی کنم و بعد به داستانم ادامه خواهم داد.
در زمستان وقتهایی که برف زیاد میبارد، بعد از روزها وقتی آفتاب گرم شد و برفها رو به آب شدن رفت، برف سست شده و به پایین درهها سرازیر میشود. به این روند برفکوچ (بهمن) میگویند و معمولا این اتفاق از نخستین روزهای ماه دلو شروع و تا آخرین روزهای ماه حوت ادامه مییابد.
در دهکدۀ ما یکسال چنان برفی سرازیر شد که خانۀ یکی از همسایهها را برفکوچ با خود برد و این برفکوچ تا دامنۀ دهکده دامنهاش را گستراند. تا حدی در دهکده باقی ماند که ما در فصل تابستان وقتی گاوها و گوسفندها را به چراگاه و سرِ زمینها میبردیم، باید از روی برف میگذشتیم.
رو به روی قریه در دل تپه صخرهییست بهنام سنگ روباه، این سنگ خیلی بلند و بزرگ است. پیرمردان دهکده برف کم و زیاد را با همین صخره سنجش میکردند. وقتی برف زیاد میبارید و این صخره به اندازه یک روباه معلوم میشد، مردم زمستان آن سال را سخت، مشقتبار و بهارش را پر آبوعلف تصور میکردند.
زمستان یکسال خانه همسایه که به خانۀ ما چسپیده بود، فرو ریخت. به خانواده آسیبی نرسید، اما اتفاقی که افتاد کم از مردن تمام خانواده نبود؛ تمام غلات زمستان همسایه زیر برف و گل مدفون شد. آنها توانستند زمستان آن سال را به سختی و کمک همسایهها سر کنند.
زمستان سال دیگر، نیز به همین پیمانه برف بارید. در دهکدۀ دورتر از دهِ ما یک مرد مدت ۲۴ساعت ناپدید شد. خانوادۀ این مرد تمامی دهکده و قریههای اطراف را گشتند، اما اثری از مرد گمشده نبود تا اینکه پی بردند، مردِ خانه، بیستوچهار ساعت قبل، بهسمت چشمه و بهدنبال آب رفته است.
از شانس بد آنجا برف کوچ کرده بود و خانوادۀ این مرد هم هیچ شانسی برای زنده ماندنش نمیدیدند. مردم از دور و اطراف جمع شده و به پاککاری برفکوچ شروع کردند. به این امید که حداقل بتوانند جسد مرد را از زیر آوار برف بیرون بیاورند. بعد از ساعتها موفق شدند. در همین حال اتفاق جالبی که در طول چندین سال بیسابقه بود و غیر قابل باور، رخ داد؛ مرد زنده بود.
چند سال بعد مردی دیگری گم شد. ده روز، بیست روز و یک ماه. مردم و خانوادۀ این مرد تصور میکردند، وی به ایران رفته است. اما بعدها خبر رسید که نه، او عزم سفر به ولسوالی دیگر داشته و در راه ناپدید شده است. ردش را دنبال کردند؛ قریه به قریه و خانه به خانه. تا در درهیی که برفکوچ آمده بود، متوقف شدند. روزها طول کشید که این مرد را از زیر آوارهای برف بیرون بیاورند.
من در طول سالهایی که در دهکده زندگی میکردم از باریدن برف و آن همه اتفاقات ناگوار سخت متنفر بودم. آن سالها زمستان نبود که میآمد، بل هیولایی غولپیکر و بدبختی بود که ظهور میکرد.
روزگار سالهای جوانی و این روزهایم اما، کاملا فرق کرده؛ برفباری کم شده است و گرمی و کمآبی زیاد. فکر و برداشتم هم از برف و باریدن ۱۸۰درجه تغییر کرده است. شاید میتوان این تغییر و تقصیر را از همین خشکسالی و زیستن در شهر دانست. وضعیت آب و هوایی دهکده تا جایی خوب است. برف هم نه به اندازۀ قدیم، اما میبارد.
در این میان شهر کابل وضعیت چندان خوبی ندارد. چند سالیست کابل زندگی میکنم. چند سالیست برف نمیبینم. چند سالیست دود قورت میدهم و چند سالیست بدبختی مردم را حس میکنم. در طول این چند سال هیچ چیزی تغییر نکرده است، جز عرض و طول من و مشکلاتی که بال و پر گرفتهاند. در طول چندین سال این اولین سال است که دارم به صورت واقعی باریدن برف را در کابل احساس میکنم.
کابلی که چند سال قبل دریای خروشانش زبانزد عام و خاص بود، حالا دچار کمآبی، بدبختی، جنگ و بینظمی شده است. دریای کابل خشک و حتی مردم این بوم از نداشتن آب آشامیدنی به شدت رنج میبرند.
در سالهای پسین جمعیت این شهر زیاد و آبهای زیرزمینی کابل تهنشین و خشک شده است. در شهری که تاسیسات عامه آن بیشتر از یکونیم میلیون نفوس ظرفیت ندارد، حدود شش- هفت میلیون نفر زندگی میکنند. در همۀ این گیرودارها اما، برف تنها نعمتیست که این روزها روی مردم کابل میبارد.
وقتی برف و بارندگی زیاد شود، در مدت زمانی برفها آب شده و در لایههای زیرین زمین جذب میشوند. اینطوری آبها هم بالا آمده و مشکلات مردم تا حدی مرفوع میشود، اما مشکلات کابل تنها به کمبودی آب خلاصه نمیشود، وضعیت رقتبار هوا معضل دیگریست که مردم کابل از آن رنج میبرند.
این مشکل حتی افراد زیاد این شهر را تا نزدیکیهای مرگ هم با خود برده است. باریدن برف و باران میتواند این مهم را نیز تا مدت زمانی مرفوع کند، اما با این همه، سرازیر شدن برف و باران باعث نمیشود که دستاندرکاران و مسوولان مربوطۀ آب و هوا دست روی دست گذاشته و به تماشا بنشینند.
شاید باریدن برف میتواند مشکل زمستان را رفع کند، اما شهر کابل در تمام فصلها با این مشکل مواجه است و این معضل جدیدی نیست. مسوولان بایستی راهکارهای دایمی روی دست گرفته و چارهیی برای مشکلات پیش رو پیدا کنند.
در اخیر باید اذعان کنم، نه تنها من که، شاید خیلی از آدمهای شهر احساس خوشی و سرمستی از باریدن برفهای کابل دارند. این موضوع در چهرهها و زندگی روزمره مردم کاملا مشهود است. همه خوشحال به نظر میرسند و همه بهار خوب و با نشاطی پیش چشمانشان تصور میکنند. برخلاف قدیم که برف برایم هیچ اهمیتی نداشت، اما این سالها به این حرف کابلیها کاملا باورمندم که میگویند: «کابل جان بیزر باشد و بیبرف نی.»
غضنفر کاظمی