گفتگوی دو دکتور | ویژۀ هشتمین سال
مغزهاي متفكر پشت رسانههاي ما بيشتر تجارتپيشهاند تا انديشهگرا
گفتگوگردان: دکتور حمیرا قادری
اشاره: در سرزمینی مانند افغانستان تولید متن و هر گونه خلاقیت هنری دلیلی برای ایجاد فضای مناسب بهمنظور زیستی مسالمتآمیز و امیدوارکننده به شمار میرود. آنانی که در عرصههای هنری و علمی صاحب خلاقیت و علم هستند، وظیفه دارند برای بهبود شرایط ذهن و قلب و قلم وقت بگذارند. به پرسش کشیدن شماری از این هنرمندان در مورد شرایط روز افغانستان در عرصههای اجتماعی و فضای روشنگری افق دید وسیعتری برای مخاطب خلق میکند. وظیفه هر رسانه روشنگریست تا نخبگان جامعه خویش را بشناسد و پای صحبتش بنشیند. تجربه و علم این گروه میتواند برای بسیاری از پیشکسوتان جوینده موفقیت، مفید واقع شود. جامعه افغانستان نباید در تبوتاب سیاستهای ناپایدار خویش از افراد نخبه در عرصه غیر سیاسی غافل شود.
به همین منظور این مصاحبه برای گرد آوردن ایده و آرای دکتور صحرا کریمی رقم خورده است. بانویی موفق و تاثیرگذار در عرصه علم و هنر. دکتور صحرا کارگردان موفق فلم مستند و داستانی است. بسیار میخواند، خوب مینویسد و با تامل حرف میزند. جامعه فراتر از بحث جنسیت به او و فکرش نیازمند است:
صحرا جان خوشحالم که برایم فرصتی دست داده تا بتوانم با تو حرف بزنم و از دغدغههای بگویم که مدتهاست با آن درگیرم. هم به عنوان دوست هم به عنوان همکارِ فرهنگی سالهاست میشناسمت. در رشتۀ خودت از افراد فعال این سرزمین به شمار میروی. با حضور در کنار این مردم روند روزگار اجتماعی و فرهنگی را دیده و درک کردهای. معایب را میشناسی و رگههای پیشرفت را دنبال نمودهای. با توجه به این خصوصیات میدانی که رسانههای دیداری، شنیداری و نوشتاری همواره در ترقی و تحول جامعه نقشی اساسی ایفا میکنند. تربیت جامعهیی که سالهاست غرق قومپرستی و گرایشهای تند مذهبیست کاری یکتنه و یکشبه نیست. زمان میبرد و حوصله میطلبد. آیا احساس میکنی انقلاب رسانهیی بعد از فروپاشی نظام طالبانی مسوولیت خویش را در راه روشنگری ادا کرده باشد؟ دوست دارم مشخصاً در مورد رسانههای نوشتاری نظرت را بگویی.
مشکل از منظر من در همان آغاز در هنگام تعریف کردن هدف و وسيلۀ رسیدن به این هدف ایجاد شد. «داشتن رسانه» هدف شد و هدف (ارتقای سطح فرهنگی- اجتماعی جامعه) وسیلهیی برای ارتقا و فربهکردن رسانهها شد. ما نیامدیم از همان ابتدا به طور دقیق تعریف کنیم موضع رسانه را، مسوولیت حقیقی رسانه در قبال مردم و جامعه را. رسانهیی را به وجود آوردیم و از همان ابتدا چارچوب فعالیتهایش را خواسته و ناخواسته تعریفی کاملا اشتباه کردیم و با این تعاریف محصورشان کردیم. رسانههاي نوشتاري هم مستثنا نيستند. رسانهها به ستون مهمي در زندگي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ما تبديل شدند؛ اما ستوني نه چندان استوار؛ ستوني كه ميتوانست بنيانگذار اصلهاي ارزشي و فرهنگي محكمي در جامعه افغانستان شود؛ اما متاسفانه رويكرد سمت و سويي بيشتر رسانهها، اين فرصت را از آنها تا حدودي گرفت.
رسانههای افغانستان بعد از ۱۸ سال فعالیت، تنها در خدمت دو مؤلفۀ «سیاست» و «تجارت» بيشترين فعاليت را انجام دادند. این دو مؤلفه یکی برگرفته از اوضاع وخيم و پرتنش سياسي کشورمان بوده است و دیگری بنا به منبع کسب درآمد و پروژههای که در هر کشور در حال جنگ و یا پسا- جنگ سرازیر ميشوند.
منکر نمیشویم که این رسانهها و فعالیتهایشان در شکلگیری آزادی بیان، تبادل افکار مختلف و ايجاد گفتمانهاي سياسي و اجتماعی جدي، گاه نقش مهمي داشتهاند. منکر هم نمیشویم که رسانهها تأثیر بهسزایی در پیشرفت زنان و آگاهیدهی در مورد مسايل زنان و حقوق بشر داشتهاند؛ اما در عین حال، کتمان هم نمیشود کرد که ترویجدهندۀ یک نوع سطحینگری و به مرور زمان دچار رکود موضعی، موضوعی و مفهومی هم شدند.
بخش تلخ ماجرای رسانههای ما این بود که دانسته یا نادانسته، عمدی یا غیرعمدی در این سالها با استفاده از ارزشهای دموکراسی و آزادی بیان، تبلیغکنندههای اصلی طالبان بودهاند. اگر طالبان بعد از دورۀ سقوطشان تضعیف شده بودند و امکان نابودیشان بالا بود، رسانههای ما و همین انقلاب رسانهیی ما با نشر خبرهای هر روزۀ آنها، با فربهکردن حملات و فعالیتهای تخریبی آنها در چهارگوشۀ این سرزمین به آنها هویت و اعتماد به نفس دادند. تا توانستند حکومت و دولت را نقد منفی کردند و از یک اشتباه حکومت کوهی ساختند و در برابرش طالبان و علمکردهایش را فربهتر و مهمتر جلوه دانند.
در مورد روشنگری: قشری که در افغانستان برچسب روشنفکر و یا (شبه روشنفکر) را بر خود ميزند، مسووليتاش را به طور عموم خوب انجام نداده است. آن مسوولیتی که آگاهانه و با توجه به اقتضای زمان و وضعیت حاکم، بر دوششان در این تقریباً ۱۸سال اخیر گذاشته شد را به مانند يك تعهد قبول نكردند. فاکتورهای مختلفی وجود دارد. بعضی از این فاکتورها توجیهپذیرند، اما بسیاری از آنها توجیهناپذير. روشنگری و پیمودن مسیر روشنگری بدون فعالیت فرهنگی و هنری وپرداختن گسترده به این دومقوله، امکانپذیر نیست. رسانههاي بزرگتر درگير مسايل سياسي و بازيهاي سياسي و برقراري ارتباطات تجاري بودند؛ و از لحاظ سياسي باد به هر سمتي ميوزید، رويكرد رسانهها هم تغيير ميكرد. رسانههاي كوچك و مستقل (كه تقريبن رسانۀ مستقل به ندرت در افغانستان وجود دارد) بعد از مدتي فعاليت، از لحاظ مالي دچار مشكل ميشوند و مسووليت و هدفي را كه تعيين كرده بودند در نيمهراه رها ميشود. رسانهها در عمق و به طور اساسي در آوردن نوعي فرهنگغني و پربار موفق نبودهاند و اگر يك آزمايش كوچك انجام دهيم و خبرهاي سياسي و جنگ و هر نوع نشر و چاپ فعاليت طالبان را از رسانههايمان بگيريم؛ خواهيم دهيد كه رسانهها «هوشگم» ميشوند؛ چون جاگزين و آلترناتيوي ندارند؛ چرا كه در نوع برنامهريزي رسانهییشان به الترنتيوي كه جنبه فرهنگي و هنري داشته باشد فكر نكردهاند.
صحرا جان خشونتهای رایج در این سرزمین مدام اصل زندگی و شاد زیستن را به چالش کشیدهاست. خط اخمی که در پیشانی این مردم به وجود آمده، تقریبا جزو ساختار فزیکی صورتشان شده و گاه آدمی فکر میکند تا چندی بعد کودکانمان این خط اخم را از بدو تولد با خود خواهند داشت. آیا رسانههای نوشتاری جدای از تاکید بر فضای سیاسی، توانستهاند با تولید متن به بهداشت روحی جامعه کمک کنند؟ آیا جدای از بحث آموزشی چقدر در شاداب نگهداشتن جامعه همت گماشتهاند؟ به عنوان یک خوانندۀ آگاه، اصلا دیدهیی که رسانهها دغدغۀ روان جامعه را داشته باشند؟
ايجاد و توليد متن نياز مبرم به سوادِ بالا دارد. سواد، نه تنها به معناي اكادميك آن، بل سواد به معناي انديشه، فهم دقيقتر از سرنوشت بشري از منظرهاي گوناگون فرهنگي، علمي، هنري، جامعه شناسي، روانشناسي و … اما مغزهاي متفكري كه در پشت رسانههاي ما هستند بيشترشان تجارتپيشه هستند تا انديشهگرا و داراي دغدغه تغيير در جامعه از طريق توليد متن و يا متنهاي كه غذاي روحي يك جامعه باشد.
فراموش نكنيم فرق بسياري است بين كارمندان رسانهیی و صاحبان رسانهها. كارمندان رسانهیی در تعريف ایدیالوژي رسانهیی، در تعيين هدف و خطمشی رسانهیی به ندرت داراي مسووليت هستند. آنها كارمند و اجراكنندۀ دستورها، فرمانها و سفارشات هستند. از استعداد، نبوغ و توانايي آنها در بدل معاشي كه ميگيرند استفاده ميشود تا هدف و خواست و سفارشهاي صاحب يا صاحبان رسانه تحقق يابد و اجرا شود.
صاحبان رسانههاي افغانستان اكثر قريب به اتفاقشان نگاه تجاري دارند و حتا به مقولۀ سياست از ديد تجاري مينگرند. اگر ايجاد و توليد متن، صيقلدهي روحي مردم و ايجاد تفكرِ ناب براي آنها در آمد اقتصادي داشته باشد؛ بنابراين از هر ايدهیی شايد پشتیباني كنند حتا اگر سواد ايجاد توليد متن را هم نداشته باشند؛ اما هميشه افرادي را استخدام ميكنند كه برايشان كارمندي كنند. اگر اين ايجاد متن هيچ سودي مادی برايشان نداشته باشد؛ فكر نكنم حتي وقت خود را در اين مورد تلف كنند.( اين نگاهِ كاملا شخصي من است و ممكن است كه بسياري با آوردن توجيههاي مخالف آن باشند؛ كه براي من قابل احترام است).
بنابراين ما در اين سالها نتوانستيم توليد متنهاي ماندگار داشته باشيم؛ حتا در جديترين وضعیتهای ممكن اجتماعي و فرهنگي كه جنبشهاي رسانهیي ايجاد شد از جمله ويژهنامهها وغيره در مورد رسانههاي نوشتاري؛ ما در يك تكرار مكرر حرفهاي هزار بار گفتهشده سرگردان بوديم؛ و يا نوعي كاپيبرداري و تقليد در متنها خودنمايي ميكرد كه بيش از اندازه نوعي جلوهدهي سواد، واژهپراكني و واژهبازيها بوده است.
تكنالوژي و همچنين رسانههاي اجتماعي متاسفانه يك توهم عجيب « توليد متن» ايجاد كرده است. هر كسي دو سطر درددل، يا نظر سياسي، يا نوشتهیی احساسي در فضاي مجازي نوشت؛ توهم اين را دارد كه توليد متن كرده است و اگر از اعتماد به نفس بالاي برخوردار باشد خود را نويسنده و يا مؤلف هم معرفي ميكند و اين نگاه كاذبياست به توليد متن. اين نوع نوشتنها در واقع جستارنويسيهاي غيرادبي و موقتي هستند و تاثيرات موقتي احساسي و دور از انديشۀ عميق دارند. ِصرف نوشتن و پركردن و سياهكردن صفحهها نميتواند توليد متن تلقی شود. توليد متن علاوه بر اينكه كه بايد از پشتوانۀ سواد بالا برخوردار باشد (در هر حوزهیی)، به پشتوانۀ تحقيقي و علمی و ادبی نياز دارد که در عينحال بر آمده از دغدغهیی باشد كه نگارنده آن را به عنوان اساسي ترين مسالهیی در نظر بگيرد كه ميخواهد در موردش بنويسد.
در اين عرصه معدود كساني هستند كه واقعاً توليد متن ارزشمند ميكنند كه متاسفانه به علت عدم وجود مخاطب در خور و شايسته، بيشتر اين افراد به نوعي سرخوردگي دچار ميشوند. سرخوردگيهاي كه يا منجر به مهاجرتهاي خودخواسته و يا اجباري ميشود؛ يا انزوا و گوشهگيري و يا ديگر ننوشتن. و ميدان خالي ميشود و جولانگاه عدهیی كه از اندك سوادي برخوردارند و متنهاي كاذبِ تفزقهافکنِ خالي از بار تحقيقي جاي متنهاي اصولي و تاثيرگذار را ميگيرد. مشكل دیگر ما اين است كه ما با فقدان مخاطب جدی هم روبهرو استیم.
مخاطب افغانستاني بهطور عموم مخاطب عميق و جدي نيست كه با متنهاي عميق و جدي ارتباط برقرار كند. بيشتر مخاطب سوشيال ميديا، برنامههاي سطحي تلويزيوني و يا برنامههاي خبري و رسانهیی هستند. تاكيد بر روي رابطه مخاطب و متن، بر كيفيت و همچنين كميت هر دو تاثير دارد. مادامي كه شما مخاطب در خور و باسواد و داراي دريافتي بالاتر از دريافت عامپسند نداشته باشيد، متنهاي كه توليد ميشود مثل آب در هاونگ كوبيدن است. مخاطب، نويسنده و هرخلق كنندۀ اثري را مجابتر و مسوولتر ميكند. اينكه شما بدانيد جمعي در انتظار خواندن كتاب شما يا داستان شما، در انتظار ديدن فلم و يا شنيدن موسيقي شما است؛ شما را وا ميدارد كه حرفهیيتر، با تعهدتر و با مسووليتپذيري بيشتري، اثري را خلق و ارايه دهيد. اينجا منظور من از اينكه آفرينشگر بايد سليقه مخاطب را در نظر گيرد نيست. در نظر گرفتن سليقۀ مخاطب امري جداگانه است. اينجا منظورم اهميت برخورد و ديدار مخاطب با اثر در هر قالب و ژانري است و ايجاد گفتمان، حالا چه در سطح جامعه، چه در ذهن مخاطب. اين برخورد و ديدار هر چه با دوامتر اتفاق بيفتد، ما ميتوانيم به خلق متن و خلق اثري هنري براي بهداشت روحي جامعه و به عنوان غذاي روح جامعه بيشتر اميدوارم باشيم.
من، تو و خوانندگان این گفتمان خوب میدانیم در طی این هجده سال جامعۀ جهانی به هر دلیلی پول وافر به این سرزمین سرازیر کرده است. پولی که هیچگاه بیمنت نبوده و بار منتاش بر شانۀ مردمان آگاه سنگینی کرده است. آیا فکر میکنی حکومت افغانستان به اندازۀ کافی به وزارت فرهنگ – چه در قسمت انتخاب وزرا و چه تعین بودجه- ارزش قایل شده است تا وزارت، توانمندی حمایت از رسانههای نوشتاری و افرادی را که تولید متن میکنند، داشته باشد؟ بخش دوم سوالم این است که اگر خیر، آیا فرهنگیان بازخواستی از حکومت برای بیتوجهی جاری داشته اند؟
ما در اين ١٨سال موفق نشديم در هيچ حوزهیی آنطور كه بايد و شايد سيستم منظمي ايجاد كنيم. اگر كسي تلاشی در عرصۀ سيستمسازي كرده است بعد از مدتي به هزار و يك تهمت و بهتان متهم شده است و آنقدر درگير حاشيهاش كردهاند كه تمام تلاشها به ناكامي گرويده است. دليل اين گريز از سيستمي شدن همانا نوعي تنبلي و گريز از قانون و جوابدهي است در هر حوزه. سالهاي جنگ نه تنها اين وطن را نابود كرد و زيرساختهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي را سست و ناتوان ساخت؛ بل يك نسل و قشر كارمندمآب پشتميزنشين، مسووليتناپذير و مفتمعاشگیر را تربيت داد. و در کنار آن رويكردي كه جوامع بينالمللي و سيستم پروژهدهي ايجاد كرد نسلي را تربيت کرد كه نه تنها جاگزین نسل قدیم نشد، بل به زودترين شكل ممكن، نه از روي تلاش و پشتكار كه از طريق ارتباطسازي و شبكهسازي به كلانپولهاي دسترسي پيدا كنند و به كمك همين ارتباطات و در عين حال پولهاي بادآورده، شعارهاي دروغين از حقوق بشري گرفته تا احياي هويت ملي سر دهند؛ نسل انگلیسیدان و لغتباز که کمترین آشنایی را با زبان و فرهنگ بومی خود به معنای واقعی داشته باشند. نسل قهرمانهای سوشیالمدیا و سفسطهبازهای سیاسی فضای مجازی. فقط درصد كمي واقعي و واقعاً تلاش كردهاند و تلاش ميكنند كه در درون هر اداره و سازمان، كار و فعاليت ميكنند و لياقت نام و نشان و منسبشان را دارند
در مورد وزارت اطلاعات و فرهنگ: آيا فكر ميكني تنها وزير مسوول است؟ تنها حكومت مسوول است؟ وزارت تنها به یک شخص بسنده نمیشود. بيش از سه هزار كارمندي كه در حوزههاي مختلف فرهنگي استخدام شدهاند، معاش ميگيرند، كارمندان رسمي وزارت هستند، چرا در اين سالها كاري انجام ندادهاند؟ چرا بايد تمام ناكاميها را به پای يك نفر بنویسیم؟
اينجا حرف از تيم است و کار تیمی. وقتي با اکثر قریب به اتفاق تيم ضعيف و تنبل روبهرو باشيد؛ وقتي تمام ترفندهاي دور زدنهاي اداري را ازبَر باشند؛ شما چه توقعي دارید كه يك اداره يا وزارت كامياب باشد؟ من هميشه نگران انسانهاي متعهد و با پشتكار هستم كه وقتي در رأس يك تيم ناكارآمد و تنبل و مفتمعاشگير، قرار ميگيرند، مجبورند بيشتر زمان و انرژيشان را صرف درست كردن خرابيهاي سالهاي پيش كنند و تا وقتی به ايدههاي جديد ميسد، او را درگير هزار بازي كردهاند. كار و فعاليت صادقانه در سيستم اداري افغانستان اصلاً ساده نيست. سيستمي كه در هر گوشه و كنارش كميشنكارها، مافيا در درجههاي مختلف، كارشكنها، كارخرابكنها، زنستيزها و قانونگريزها پنهان شدهاند، پشت چهرههاي خونسرد، متمدن، انگليسيدان و خوشلباس و شيك، چه مرد و چه زن.
حالا با اين اوصاف خودت فكر كن وزارتي كه با مشكلات فراواني دستوپنجه نرم ميكند؛ از لحاظ بودجه كمترين بودجه را از بودجه ملي برخوردار است؛ چطور ميتواند در هر حوزه حمايت مالي كند؟! فرهنگسازي و فعاليت فرهنگي در برنامه حكومتي ما از ابتدا حضوري كمرنگ داشته است. آنقدر ما را درگير مسايل ديگر كردند كه شايد كسي به پشتیباني از فرهنگ و غني ساختن آن توجه جدي نشان نداده است.
و فراموش نکنیم اين بيتوجهي و كاستي در پشتیبانی کردن ميتواند كاملاً عمدي و در عينحال برنامهريزي شده باشد؛ نه از جانب حكومت، بل از جانب همكاران و دوستان بينالمللي. زیرا جامعهیی كه از فرهنگ غني و پرباري برخوردار باشد؛ به سختي زير بار يوغ بردگي ميرود. جامعهیی كه براي احياي فرهنگ ملي و بومي خود در هر عرصه مبارزه كند و حقطلبي؛ اثر خلق كند و آفرينشگري، به سختي زير بار حرف زور ميرود.
چرا بعد از ١٨سال هنوز ما با مشکل چاپ کتاب مواجهایم؟ توانستند از تمام اين بيليونها پولي كه به اين سرزمين سرازير كردند دو چاپخانۀ خوب و معیاری تاسیس کنند؟
صحرا! تنها راه گستردگی خشونت، سکوت است. میدانی تا مشکلات زنان را سر خط رسانهها نسازیم و اجتماع را به تأمل و تعمق در مقابل رفتارهای ناشایست و عرفهای ناپسندش وا نداریم، تفکیک جنسیتی، برتریجویی مردانه، مردستایی و زنستیزی همۀ ما را چه مرد و چه زن، در رنج نگه خواهد داشت. آیا زنان فعال و مردان آگاه و حامی ارزشهای برابری بین انسانها توانستهاند، خشونتهای رایج علیه زنان را به هدف اصلاح جامعه سرخط رسانههای این سرزمین بسازند، تا بدین ترتیب بتوانند نقشی در ایجاد عدالت جنسیتی بازی کرده باشند؟
در اين هجده سال، با اين همه تعداد فراوان دفترهاي دولتي و غيردولتي به نام حقوق زن و مبارزه عليه خشونت، صدها كمپين و بحثهاي فراوان رسانهیی، مقالهها، تيتر خبر شدنها، توليد گروهي مدافعان حقوق زن (راستين و دروغين)، تعريف و اجراي پروژههاي كوچك و بزرگ در عرصه زنان و ميلياردها دالر هزينهیی كه صرف اينها شد، بايد افغانستان پاكسازي ميشد از هرچه خشونت عليه زن، اما نشد. خشونتها برملا شدند، اما كمتر نشدند. به نام زن افغان و طلب كردن حق زن افغان، افراد بسیاری صاحبِ خانه، موتر، بورسيههاي خارجی، شركت در كنفرانسها و سلفيهاي گوناگون و شوهر و زن و مال و منال شدند. و فقط عدهیی كمي از جان و دل كار كردند و مبارزه كردند؛ با تمام اينها هنوز بعد از ١٨سال دختري ده ساله در ولايت دايكندي فروخته ميشود بردهوار؛ زني در غور در ملاءعام شلاق زده ميشود؛ دختر جوان در پكتيا در بدل ده گوسفند به مرد میانسالی فروخته میشود؛ نكتاييپوشان پايتختنشين در ملاءعام و خيلي بيشرمانه زن دوم، سوم و چهارم ميگيرند و بعد فضاي مجازي را جولانگاه بيشرميشان ميكنند.
در مورد خشونت زنان، رسانهها بیشتر ایجاد هیاهو کردهاند تا گفتمان. و این ایجاد هیاهوکردن در آخر روز مواجه میشود با نوعی کلیشهشدن و عادی شدن و خطر در همین امر طبیعی قلمداد شدن است. بعد از ۱۸سال ما زنان، هنوز بر سر حضور خود درحوزۀ تصمیمگیری جدال داریم. هنوز زن افغان و سرنوشتاش چون افساری در دست مرد است. هنوز بسیاری از زنان فیگور هستند تا اندیشهیی مستقل. هنوز ارزش زن در ازدواج کردن و فرزند تولد کردن است. یک زن تنها و مستقل و یا یک مادر مجرد بدون حضور عنصری به نام شوهر چقدر در این جامعه جایگاهاش تثبیت شده و قابل قبول است؟ همیشه باید هزاران بهتان و تهمت را با خود یدک بکشد. ما زنان باید در این سالها آنقدر تولید متن در عرصه ادبیات میکردیم تا صدایمان فراگیر میشد. اما چند نفر نوشتند؟ حمیرا قادری، بتول مرادی و یکی دو نفر بیرون از افغانستان. بیشتر از اصل به حاشیهها رانده شدیم. با تمام اینها من به وجود زنان توانا و باسواد در این سرزمین باور دارم و باورمندم رسانهها میتوانند در معرفی و شناساندن آنها به جامعه خیلی مؤثر عمل کنند تا جامعه به حضور چنین زنانی عادت کند و به آنها چون دمل چرکینی نگریسته نشود. هرچه زنان، توانمندی بیشتر و استقلال مالی بهتری داشته باشند، درصد آگاهی بالاتر خواهد رفت و امید اینکه خشونتها هم کاهش یابد بیشتر خواهد شد.
چه دلگرمکنندهاست که افرادی آگاه چون تو در این سرزمین هدفشان تحول است و روشنگری. پاسات میداریم.
فوق العاده