اسلایدشوتحلیل

روشنفکری بدون رسانه نهادینه نمی‌شود

دکتور عبدالغفور آرزو؛ پژوهشگر و استاد دانشگاه

به نام آنکه دل کاشانۀ اوست/ سلامی چو بویی خوشِ آشنایی. اجازه دهید اول از آنانی‌که این محفل فرهنگی را برگزار کرده‌اند صمیمانه سپاس‌گزاری کنم. هر نشست فرهنگی به‌معنای فریاد زدنِ روشنایی است. «یک شاخه از سیاهی جنگل به سوی نور/ فریاد می‌زند.» هشتمین سال‌یاد انتشار روزنامۀ راه‌ مدنیت را برای همه دست‌اندرکاران این رسانۀ وزین مبارک می‌گویم. اینکه چرا صحبتم را با «دل» آغاز کردم این است که کارگزار و بانی این روزنامه هم «سیّد» است و هم «اشراق». اینکه دوست‌مان جناب اشراق، آهنگِ راه ‌مدنیت کرده‌ است به این معناست که عقل شهودی را با عقل استدلالی جمع نموده و این کار نیکویی‌ست و خلاقانه.

قرار است که بنده در پیرامون رسانه و روشنفکری سخن بگویم. بدون شک در اغلب جوامع، به خصوص در جوامع پیشامدرن و به‌ویژه افغانستان، کار روشنفکری با رسانه یا مطبوعات گره خورده‌ است، یعنی اگر ما از رسانه حرف می‌زنیم و از روشنفکری، بدون شک برمی‌گردد به «سراج الاخبار» و جنبشِ مشروطیت. یعنی جنبش مشروطیت با «حی‌ علی‌الفلاحِ» خود، سرانجام در سراج‌الاخبار متجلی گردید و در 1919 در حقیقت، فرایند رسانه را تبدیل کرد به یک ساختار سیاسی.

از آن‌جا ‌که روشنفکری و رسانه پیوندِ تنگاتنگ دارد و کار رسانه، روشنگری‌ست، دانشمندان می‌گویند که «روشن» در ترکیب روشنفکر استعاره‌یی بیایایرای آگاهی‌ است؛ یعنی کار رسانه، کارِ آگاهی‌دهنده است و در نهایت باید جامعه را مدیریت کند تا مدیریت بحران جامعه را به سوی ثبات بکشاند و اگر رسانه‌ها این کار را انجام ندهند و کنش‌های روشنفکری نتواند اعتماد و ثبات را به عنوان دو ستونِ فرهنگ سیاسی نهادینه بسازد، طبیعی است که بحران به سمت فاجعه می‌گراید و تاریخ ما، تاریخِ حرکت دربین دو حلقه است؛ بحران و فاجعه.

گاه در بحران بودیم و گاه بحران به فاجعه رسیده است و آنگاه که در بحران زیستیم حس کردیم که به ثبات رسیده‌ایم در حالی‌که آن بحران یک مشخصه دارد، مشخصه بزرگ تاریخی؛ استبداد و انسداد سیاسی.

به این علت باور بر این داریم که روشنفکری کاری‌ست سخت دشوار یا به قول بیهقی دشخوار یا به قول خواجه عبدالله انصاری دژوار. به این علت ما نمی‌توانیم روشنفکری و جنبش روشنفکری را بدون رسانه نهادینه بسازیم؛ اما مهم اینکه همۀ ما می‌دانیم و این جملۀ معروف در اذهان همۀ ما نقش بسته است که «مطبوعات رکن چهارم دموکراسی است»، به این معنا اگر مطبوعات رکن چهارم است، به گونه طبیعی قوای مقننه، اجراییه و قضاییه سه یار دیگر مطبوعات است.

سوال این است که اگر رسانه و مطبوعات رکن چهارم دموکراسی است، فرایند دموکراسی در افغانستان به خصوص در سال‌های پسین چگونه بوده و فرایند جنبش روشنفکری که از جنبش مشروطیت آغاز کنیم تا امروز به چه‌سان بوده است؟

بگذارید که از سوال دوم آغاز کنم: آنچه مشخصۀ کنش روشنفکری ماست، روشنفکرانی با تفکر والا در برهه‌های گوناگون تاریخی. چیزی به نام روشنفکری سوالی‌ست دشوار و پاسخی دشوارتر می‌طلبد. به باور من آنچه ممیزۀ کنش‌های روشنفکری است، این است که این حرکت روشنفکری -اگر بتوان گفت روشنفکری- حرکتی شتاب‌زده و درامتیک بوده است. هرگز با نوعی تدبیر و دوراندیشی، گره نخورده است. ما نمی‌دانیم که به کدامین گناه، امیر حبیب‌الله را با کودتا در شکارگاه «کله‌گوش» می‌کشند. استبداد امیرعبدالرحمن خانی به فضای‌ بازِ دوران امیر حبیب‌الله منتج می‌شود.

جنبش مشروطیت شکل می‌گیرد. جامعه به دو قطبِ مشروعه‌خواهان و مشروطه‌خواهان منقسم می‌گردد و جنبش‌ مشروطیت نضج می‌گیرد؛ اما ما نمی‌دانیم. تاریخ گنگ است. تاریخ لال است. سکوت است که چرا در مورد امیر حبیب‌الله  در شکارگاه «کله گوش» -به خاطر اینکه یک نفر از دربار برود و کسی دیگر از دربار به قدرت برسد- جنبش روشنفکری چنین شتاب‌زده عمل می‌کند.

به باور من که حوزۀ کار من تاریخ است؛ جنبش روشنفکری در آن برهه از تاریخ، ابزاری بوده‌ در تنش‌هایی که در درون دربار بوده است.

باز هم، این جنبش روشنفکری شتابناک را در دهۀ چهل خورشیدی می‌بینیم. باز رسانه‌ها و روشنفکران و گرایش‌های متنوع ایددیالوژیک در دهۀ دموکراسی و دهۀ قانون اساسی که رسانه‌های گوناگون در این دوره به گل می‌نشینند؛ اما و اما آنچه که ممیزۀ آن است شتابناکی‌ست. داوری شتابناک. حرکت شتابناک. حرکت از شور به سمت شعار و خاموش کردنِ حرکت شعوری که چگونه می‌توانیم سنت‌ها را به طرف عقلانیت جهت بدهیم؛ تا سال‌های پسین بعد از کنفرانسِ بُن که بحث رسانه‌ها آمد.

ما می‌دانیم که دموکراسی، رسانه و…  همۀ آنها نتیجۀ طبعاتی‌ست که در بیرون از مرزهای افغانستان سرانجام به عنوان عامل، در این سرزمین جرقه می‌زند. می‌گویم جرقه، چون نمی‌گویم مشتعل‌شدن. بین مشتعل‌شدن و جرقه‌زدن تفاوت ماهوی عمیقی وجود دارد. به این معنا که دموکراسی خواست جمعی این جامعه نبوده ‌است. یعنی توسعۀ ذهنی، آگاهی، فرهنگ و سیاست فرهنگی هرگز به آن مقامی نرسیده بود که دموکراسی خواست جمعی مردم افغانستان باشد. می‌دانید چرا؟

می‌گویند “هایک” باور دارد زمانی که وارد ایالات متحده امریکا می‌شویم احساس می‌کنیم همۀ امریکا طبقۀ متوسط است. یعنی دموکراسی خواستِ طبقۀ متوسط است. در سرزمینی که جامعه به شدت دوطبقه‌یی شده باشد، اکثریت فقیر و بیچاره – به‌خصوص خبرنگاران که نان شب ندارند، امنیت شغلی ندارند و هرگز خوان‌شان رنگین نیست- و اقلیتی که بیشترین پول در اختیارشان است و از حلقۀ تروریزم و مافیا، اقتصاد سیاه و اکسترمیزم به سرمایه‌های بادآورده دسترسی پیدا کرده‌اند. در چنین جامعۀ دوقطبی، جامعه‌یی که طبقۀ متوسط مستحضر است و حتا مضمحل، چگونه می‌توانیم از دموکراسی سخن بگوییم که پایۀ عینی ندارد. وقتی دموکراسی پایۀ عینی ندارد، میکانیزم تفکیک قوا که مطبوعات رکن چهارم دموکراسی باشد چطور؟ می‌بینیم که به جای آب، سراب پنداشته‌ایم. به همین دلیل است که فرایند مطبوعات با همۀ دست‌‍‌آوردهای مثبتی که به قول دکتور خانم قادری قابل انکار نیست؛ اما می‌بینیم هرگز نتوانستیم فرایندِ به اصطلاح سنت‌های اجتماعی را به سوی عقلانیت جهت بدهیم.

ممیزۀ تاریخی ما دو چیز است؛ استبداد و انسداد سیاسی. و کار روشنفکری هم این بوده است: سنت‌ستیزی. از آنجا ‌که سنت بین عقل و غریزه قرار دارد، اگر سنت‌ها به نفع عقلانیت و مدرنیته متحول نشود و کار رسانه در این راستا تصریح‌کنندۀ تحول نباشد، ما به سنت‌ستیزی می‌گراییم -و خشونت از جنس غریزه است- و یا در سنگ‌وارگی و سنت‌های متحجر اجتماعی می‌مانیم که این هم یکی از ممیزه‌های شاخص و بارز تاریخ معاصر ماست.

به این علت من باور به این دارم همه دستاوردهایی‌که رسانه‌ها داشته است، اما از اینکه نتوانسته در نظام سیاسی، فرهنگی را نهادینه کند که سیاست‌های فرهنگی، ثبات، پایداری و اعتماد را در جامعه نهادینه بسازد، رسانه‌ها با مفهوم دوم یعنی رسانه در افغانستان هویت خود را تثبیت کرده است.

می‌دانیم که رسانه واژه‌‌یی‌ست با دو معنا. یکی رساندن پیام است و انتقال روشنگری از تاریکستان به فضا و افق به اصطلاح روشن و دودیگر رِسانه است به معنای حسرت و نومیدی، ناله، زاری و بالاخره آه و افسوس کشیدن.

اینک در گیرودار جنگ و صلح قرار داریم. چه می‌کنیم؟ شکی نیست که روزنامه، نامۀ روز است و ملزم به بیان واقعیت؛ اما اینکه این واقعیت را چگونه به سمت فردا و فردا‌های روشن متحول می‌کند و دوراندیشی می‌کند، سخنی ا‌ست که در برابر همۀ رسانه‌ها قرار دارد.

امیدواریم “راه‌ مدنیت” که راهی ا‌ست به سوی مدنیت با ظرافت و زیبایی، دست‌اندرکارانِ هفته‌نامۀ نخستین و روزنامۀ پسین، خوب گفتند، ما حرکت می‌کنیم به سوی و سمت مدنیت، این مدنیت تعریف روشنی پیدا کند. در غیر آن جنبش روشنفکری نتوانسته است -به خوص در سال‌های پسین- با دو ممیزۀ استبداد و انسداد سیاسی در حوزۀ تولید فکر و فرهنگ بستیزد. بار دیگر هشت‌سالگی راه ‌مدنیت را تبریک می‌گویم.

 راه دور است پیش باید رفت

 لیک با پای خویش باید رفت.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا