افغانستان و ضرورت بهسازی فرهنگی
دکتور محمدامین رشادت
جامعهشناسان در یک نگاه و رویکرد خاص، فرهنگ را به مجموعی از باورها، اعتقادات، ارزشها، هنجارها، آداب و رسوم و قوانین تعریف کردهاند که از یک نسل به نسل دیگر انتقال مییابد و حالت اکتسابی دارد.
در این تعریف دو ویژگی مهم برای فرهنگ ذکر شده است. نخست، فرهنگ حالت انتقالی دارد و دوم، فرهنگ شکل اکتسابی داشته و یاد گرفته میشود. پرسش این است که در کشور ما، سیستم انتقال فرهنگ چگونه است و چه وضعیتی دارد؟ کودکان و نوجوانانی که بار اصلی یادگیری فرهنگ را به دوش میکشند، چه چیزهای را یاد میگیرند و صحت و سُقم این دادهها چگونه است؟
اجمالا در پاسخ به این سوالها میتوان گفت، با توجه به منازعات و بحرانهای که در سه دهۀ اخیر در کشور وجود داشته است، هم سیستم انتقال فرهنگ در کشور آسیب دیده و هم یادگیری فرهنگ به صورت ناقص و زاویهدار انجام میگیرد.
فرهنگپذیری، فرایندی است که طی آن جامعه تلاش میکند از طرق مختلف مهارتهای زیستی، شیوههای رفتاری و مسیرهای ارتباطی را به کودکان آموزش دهد و از طریق همین سیستم فرهنگپذیری است که کودکان یاد میگیرند چگونه بهعنوان یک شهروند فعال در جامعه زندگی کنند.
از نظر علم جامعهشناسی، خانواده، مکتب، گروه همسالان و رسانهها مهمترین نهادهای انتقال فرهنگ در جامعه هستند که وظیفه اصلی اجتماعی و فرهنگی کردن کودکان و جوانان را به عهده دارند.
نهادهای یادشده، اگر بهصورت منسجم و یکسان پیامهای واحدی برای کودکان و نوجوانان انتقال ندهند و هرکدام جداگانه روشها و پیامهای خود را برسانند و بهعبارتی، هرکدام ساز خود را بنوازند، کودکان و نوجوانان معمولا دچار بحران هویت و عدم اعتدال در رفتار میشوند. ضمن آنکه هر جامعه با توجه به بافت قومی، مذهبی و اجتماعی خود نیازمند نوع خاصی از سیستم تربیتی و آموزشی میباشد.
باعنایت به مطالب فوق، افغانستان یکی از کشورهایی است که اقوام مختلف و خردهفرهنگهای گوناگونی در آن زیست و زندگی میکنند.
به همین جهت، نیازمند یک سیستم آموزشی جامع و فراگیر است که تمام این خردهفرهنگها را بتواند پوشش دهد. علاوه بر این، نهادهای فرهنگساز و انتقالدهنده فرهنگ، مانند خانواده، مکتب، گروه همسالان و رسانهها، نیز باید به گونۀ ساماندهی و مدیریت شوند که خروجی آن، تربیت انسانهای تکثرگرا، تعاملگرا و اهل تسامح و تساهل اجتماعی باشند و به خردهفرهنگهای جامعه به دیدۀ احترام بنگرند.
باکمال تأسف و تأثر، این نهادها در کشور برای تربیت و آموزش انسان افغانستانی چندفرهنگی، فاقد یک طرح آموزشی و تربیتی مشخص هستند و برنامۀ یکسان و سیستماتیکی ارایه نمیدهند و اصولا مطابق با نیازهای اجتماعی و جغرافیایی فرهنگی ما عیار نشدهاند. سیسال بحران در کشور، اصول و معیارهای آموزش مدرن و سنتی را نابوده کرده است.
در هفدهسال اخیر نیز به دلیل محور قرار دادن امور امنیتی و سیاسی، به آموزش به صورت جدی و اساسی پرداخته نشده است. اگر فرهنگ رفتاری، گفتاری و ارتباطات اجتماعی در کشور ناسالم و نامعقول است، عوامل اصلی آن در بخش آموزش نهفته است. تا زیرساختهای اصلی آموزش، تصحیح و بهسازی نشود، سخن گفتن از توسعه و صلح پایدار امر موهوم و تخیلی بیش نخواهد بود.
یکی از لایههای فرهنگ، باورهای اجتماعی است. این باورها که از طریق آموزش و یادگیری انتقال مییابد، ناقص و زاویهدار است. نقصان و زاویهداری این باورها، اکثر خود را در مناسبات و ارتباطات اجتماعی نشان میدهد و جامعه را دچار تنش و تنفر میکند.
از باب نمونه میتوان گفت؛ نگاه و باور انسان افغانستانی عموما نسبت به زنان، اقوام و فرهنگهای دیگر کج و معوج است و اصلاح آن، زمان زیادی را در بر میگیرد.
شهروند افغانستان از درک تفاوتها و تمایزها عاجز است و به درستی نمیتواند تفاوتهای فرهنگی و قومی را تحلیل و هضم نماید؛ زیرا در فرایند آموزش به آنها گفته نشده است که کسانی دیگری هم در این ملک وجود دارند که مثل ما فکر نمیکنند و همانند ما نمیاندیشند و زبان و رسومشان با ما فرق دارد.
بنابراین سیستم انتقال فرهنگ در کشور نیازمند بازسازی و بهسازی است و دادههایی که به خورد کودکان و نوجوانان در فرایند فرهنگپذیری داده میشود، باید متناسب با فضای اجتماعی که در آن تمام مصالح و ویژگیهای چندفرهنگی جامعه لحاظ شود، صورت گیرد.