مقاله

داستان غم‎انگیز روشنفکر و روشنفکری در افغانستان

سید محمد فیروزی

پر واضح است که بازی‌های متفاوت زبانی پیرامون معنا و مفهوم روشنفکر در جوامع مختلف وجود داشته و دارد و نمی‌توان گزاره‌های جامع و قطعی در توصیف و تبیین روشنفکری بیان کرد. ریشۀ این مفهوم به جریان روشن‌اندیشی و فلسفی یونان باستان باز می‌گردد و آن را به سقراط و افلاطون نسبت می‌دهند که گفته‌اند: روشنفکر وجدان خرده‌گیر جامعه است، ولی جریان روشن‌اندیشی قرن ۱۸ و مخصوصا جنبش اومانیستی کاربرد این مفهوم را گسترش داده و تا آن‌جا پیش رفت که قرن بیستم را قرن روشنفکران گفته‌اند؛ اما تحولات دهه‌های اخیر این قرن نشان دهنده زوال روشنفکری نیز است.

استفاده و کاربرد مفهوم روشنفکر، دچار تعدد معنایی بوده است. به قول ژاک‌دریدا؛ این دال (واژه) مدلول (معنی یا مفهوم)‌های متفاوت و زیادی را دلالت می‌کند. یعنی زمانی‌که واژه روشنفکر را به‌ کار می‌بریم ممکن است در ذهن مخاطبان مختلف، معانی و مصادیق گوناگون تجسم یابد.

از نظر میشل‌فوکو تعریف معین از روشنفکر ممکن نیست. بنابرین، مثلا گفته می‌شود شخص (الف یا ب) روشنفکر است. این دال واژۀ روشنفکر بر اشخاص مختلف ممکن است معانی چون باسواد و تحصیل کرده، مبارز، فریادگرِ درد‌های جامعه، سیاست‌گر، فعال مدنی-اجتماعی، منتقد حکومت، منتقد وضع موجود، روشنگر، نویسنده، طرف‌دار عدالت و حقیقت، رها از بند نان ورها از تعصب و تحجر، آزاد و آگاه و امثالهم را تبلور و تبارز دهد. این مفهوم تاریخ پر فراز و نیشب، موافقان و مخالفان سرسخت نیز داشته است.

جامعه‌شناسان پست‌مدرن معمولا نسبت به روشنفکران دیدگاه منفی داشته و از نقش منفی آن‌ها صحبت نموده‌اند. روشنفکر از نظر بسیاری از پسامدرن‌ها در نقش تامین‌کنندگان منافع طبقات مسلط دیده می‌شود، قشر روشنفکر منافع طبقه سرمایه‌دار را مشروعیت داده و برای آن‌ها نقش قانون‌گذار، مشاور، مبلغ و توجیه کننده را دارند.

زیگمونت باومن؛ جامعه‌شناس پست‌مدرن، روشنفکران را مشروعیت بخشان، توجیه‌گران و مبلغان دولت مدرن می‌داند، دولت‌های که آزادی، دموکراسی، فرهنگ و ارزش‌های جوامع کوچک و سنتی را به نام مدرن در خود مستحیل می‌کند.

 پیربوردیو نیز یکی از جامعه‌شناسان مطرح پست‌مدرن، روشنفکران را تاجران و معامله گران منافع شخصی‌شان و از جمله طبقات فرادست جامعه می‌داند.

میشل فوکو نیز روشنفکر را درگیر با سیاست و قدرت می‌داند. از نظر او روشنفکران زیادی بوده‌اند که با قدرت مسلط یا گفتمان مسلط جامعه یک‌جا شده و گویا هیچ کاری به مسایل و مشکلات جامعه خود نداشته‌اند.

ژان‌پل‌سارتر نیز در کنار روشنفکران راستین از روشنفکران غیر راستینی صحبت می‌کند که در تولید ایدیالوژی سرکوب‌گر نقش دارند. انتقاد از روشنفکران تا حدی پیش رفت که ژان‌فرانسوا‌لیوتار جامعه‌شناس شناخته شده پست مدرن کتاب «مرگ روشنفکر» را نوشت.

ژان‌ بودریار یکی دیگر از جامعه شناسان پست مدرن در تشریح و توضیح  مفاهیم شبیه‌سازی و حاد واقعیت، معتقد است که در جهان پسامدرن، نه روشنفکران توان روشنگری و ارایه واقعیت‌ها را به توده‌ها دارد و نه توده‌ها دنباله‌رو روشنفکران هستند. از این جهت است که سرمایه‌داران از طریق رسانه‌ها رابطه بین دال و مدلول را از بین برده و به‌جای واقعیت‌ها، شبیه‌ها و کاپی‌های آن‌ را به مردم عرضه می‌کنند و هیچ دال آن‌ها به واقعیت مصداق ندارد.

اما داستان روشنفکر و نقش روشنفکران در افغانستان چگونه است و به چه کسی روشنفکر گفته می‌شود؟

به نظر می‌رسد با توجه به بی‌سواد بودن بخشی عظیمی از مردم و بسته بودن دانشگاه‌ها و مکاتب در دوران جنگ، معمولا کسانی‌که سواد دانشگاهی دارند، در رسانه حضور پیدا می‌کنند، از ارزش‌های نوین مانند دموکراسی صحبت می‌کنند یا از حکومت انتقاد می‌کنند، از نظر مردم روشنفکر به حساب آیند. هر‌چند این پاسخ جامع و قطعی نیست.

فهم من این است که روایت روشنفکر و روشنفکری در افغانستان بیشتر با دیدگاه‌های انتقادی جامعه‌شناسان پست‌مدرن قابل تبیین است. منظور من از روشنفکر در این نوشتار شخص و اشخاصی موردی نیست. بلکه آسیب‌شناسی از نقش و جایگاه یک قشر ممتاز جامعه است که توان مدیریت افکار عمومی و قدرت روشنگری را بایست داشته و یا دارند و از این جهت انتظاراتی از آن‌ها خلق می‌شود.

به نظر می‌آید در افغانستان روشنفکران بیشتر و زودتر از دیگران در معادلات و معاملات پول و قدرت مستحیل می‌شوند، بیشتر از دیگران ندای منافع قومی، زبانی و سمتی سر می‌دهند، روشنفکران سریع‌تر از دیگران در خدمت دستگاه قدرت قرار می‌گیرند. روشنفکران بی‌ثبات‌تر از توده‌ها سمت‌وسو عوض می‌کنند. به نظر می‌رسد روشنفکران خودخوانده کمتر از توده‌ها و مردم عادی فریاد‌گر دردها و آلام جامعه باشند. متاسفانه بخشی از روشنفکران خودخوانده و خوانده شده، بیشتر از دیگران در خدمت تکه‌‌داران قومی بوده و در جهت منافع آن‌ها قلم و قدم می‌زنند.

برای آن‌که مدعای من جنبه عینی گرفته و به منفی‌نگری متهم نشوم، برخی از مصادیق و نمونه‌های عینی از وضعیت روشنفکر و روشنفکری را مثال می‌زنم:

  1. نقش روشنفکران در انتخابات‌های گذشته: انتخابات‌های ریاست جمهوری و پارلمانی فرصت طلایی برای مردم افغانستان بود تا از یک‌سو مردم خود در تعیین سرنوشت سیاسی‌شان دخیل باشند و از سوی دیگر دست تکه‌داران قومی، سمتی، زبانی و مذهبی را از منافع، امتیازات و سرنوشت‌شان کوتاه کنند. بناء انتظار می‌رفت، قشرروشنفکر بیش از همه و پیش از همه برای بسیج مردم، آگاهی‌دهی و انگیزه‌دهی مردم در انتخاب بهترین کاندیدا و ایجاد گسست بین مردم و رهبران سنتی و قومی پیشگام باشند؛ اما متاسفانه این انتظار تا حدودی برعکس اتفاق افتاد و روشنفکران خودخوانده و خوانده شده از سوی جامعه، در بند نان و شکم و در بند تعصب قومی و… گیر مانده‌اند و در کمپاین‌های انتخاباتی به نفع کسانی تبلیغ کردند که هیچ سنخیتی با منافع مردم نداشتند.
  2. برخی از روشنفکران در تولید و ترویج ادبیات نفرت و تفرقه نیز دست بالای داشتند. اگر دست نوشته‌ها، تبلیغات و برخورد‌های تعدادی زیادی از روشنفکران خودخوانده و خوانده شده، تحلیل محتوا شود، نشان خواهد داد که آن‌ها در ایجاد و گسترش فضای نفرت قومی و… پیشگام‌اند.
  3. معیار سنجش اعمال حکومت در نزد تعداد زیادی از روشنفکران، تامین منافع و حضور خود‌شان است. بسیار دیده شده که روشنفکری تا از حکومت امتیاز می‌گیرد، آن حکومت بهترین حکومت دنیاست، اما زمانی‌که امتیاز و حضورشان در حکومت قطع شد، آن‌ را بدترین نوع حکومت‌ها معرفی می‌کنند. در حالی‌که روشنفکر می‌باییست در همه حال از نقاط ضعف و کاستی‌های حکومت و حکومت‌گران انتقاد کند.
  4. دانشگاه‌ها نیز کانون روشنفکران و روشنفکری دانسته می‌شود، در حالی‌که این کانون روشنگری چندان هم روشن‌گر نیست. بسیاری از استادان حتا در نمره‌دهی و ارزش‌یابی دانشجویان برخورد‌های قومی، سمتی، مذهبی و زبانی دارند. برای اثبات این مدعا کافی‌ست از تجربۀ زیستۀ دانشجویان فارغ شده بپرسید.

بدون شک از وضعیت نابه‌هنجار روشنفکر و روشنفکری نمونه‌های زیادی وجود دارد که در این مقاله نمی‌گنجد. انتظار می‌رود روشنفکران جامعه در صف نخست مبارزه علیه بی‌عدالتی و نابه‌سامانی قرار گیرند. آسمان تفکر روشنفکر فراختر از محدوده قوم، زبان، سمت و مذهب است.

 روشنفکر باید در هر حال فریادگر درد والم مردمش باشد. روشنفکر می‌بایست روشنگری کرده و مردم را آگاه سازد. روشنفکر باید در قید نان و شکم، چوکی و منصب نباشد.

یادداشت: برای جلوگیری از طولانی شدن متن منابع حذف شده است.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا