تحلیل

وقتی همه را “استاد” و “رهبر” می‌گوییم!

سعادت موسوی

 اگر به‌ نظرِ اصحاب فلسفۀ زبانِ اتکا کنیم، کسانی مانند وتگنشتاین و مارتین هایدگر، می‌گویند بیرون از زبان چیزی وجود ندارد. تنها در ساحت زبان می‌شود دست به تبیین و تأویل انسان و جهان زد. تعبیر دیگر، این است که زبان خانۀ هستی است و وجود هستندگان با امرِ زبانی قابل فهمیدن می‌گردد.

همان‌طور که پوزیتویست‌ها تأکید می‌کنند که وظیفۀ فلسفه فهمیدن جهان از راه کاربرد درست واژگان است. بسیارِ از معضلات فلسفی نه از ذات موضوع، بلکه از کاربرد نادرست کلمات به‌ میان می‌آید، چیزی را که موجود نیست واقعی می‌انگارد.

با این حساب، در جامعۀ ما کلمات بسیار نادرست مورد استفاده قرار می‌گیرند و در بسیار موارد معنا و غایت مسالۀ از دست می‌رود و در نهایت با یک برایند غیر قابل انتظار روبرو می‌شویم.

 در این نوشتار اهتمام بر این است که «کاربرد کلمات» در حد یک مقالۀ روزنامه‌یی آسیب‌شناسی شود که این کاربرد نادرست واژگان چه پیامد‌های برای «زبان» و «انسان» دارد.

جامعۀ ما در همه عرصه‌ها دُچار آفت است: اقتصاد، سیاست، هنر و فرهنگ همه‌و‌همه به‌گونه‌یی فلج هستند. ما در قرن بیست‌ویکم همه‌چیز را از نو شروع می‌کنیم. در صورتی که در جوامع دیگر هنر، سینما و فلسفه به درجۀ از بالندگی و پختگی رسیده‌اند. وقتی جامعه از نظر فکری و ذهنی بالغ می‌شود، عناصر آفت‌زا مانند دروغ و کذب کنار می‌روند و آدم‌ها در ذیل راست‌گویی و درست‌اندیشی قد می‌کشند و جای برای فریب‌گرایی و پنهان شدن پُشت کلمات خوش‌آهنگ و رسا نمی‌ماند.

همین درد و شادی، غصۀ و امیدمندی، دلاوری و فره‌مندی آدمی‌زاد است که به کلمۀ تبدیل می‌شوند و کلمۀ در برگ‌برگِ تاریخ جا خوش می‌کند و این‌گونه فضیلت و یا قباحت ملتی ثبت و مکتوب می‌گردد.

ببنید که ما با خود و با کلماتِ زبان خودِ چه کار می‌کنیم! واژۀ «رهبر» در زبان فارسی به‌معنای امام، راهنما و هادی است. چون این معانی قراردادی و اعتباری هستند، رابطۀ ذاتی میان لفظ رهبر و خود رهبر وجود ندارد. این قرار داد زبانی است که می‌گویید چه شخصی را می‌توانید رهبر بگویید. متاسفانه ما به کسی که شایسته و بایستۀ این کلمۀ نیست، سخاوت‌مندانه رهبر خطاب می‌کنیم! و آن‌قدر تکرار می‌کنیم که جامعه گمراه می‌شود.

همین‌طور واژه «دکتر» به‌کسی گفته می‌شود که در یک رشتۀ علمی بالاترین درجه و رتبه را کسب کرده باشد. این کلمه در سپهر علم و معرفت، اهمیت و شکوه ویژۀ دارد. وقتی کسی را دکتر خطاب می‌کنیم، آن جایگاه بلند معرفتی در  ذهن ما شکل می‌گیرد. اما خیلی‌ها این لقب را یدک می‌کشند، بدون آن‌که معرفت لازم و کافی داشته باشند. این یعنی فروکاستن جایگاه صلابت‌مند آن. این‌جاست که وقتی کسی می‌گویید من دکترا هستم! ما شک می‌کنیم و تصویری که جامعه تولید کرده‌است، یقین و باور ما را نسبت به این‌ جایگاه به شک و تردید تبدیل می‌کند.

محمود دولت‌آبادی، داستان‌نویس بزرگ شرقی در یک نشست ادبی، با لبخند و شوخی گفته‌ است واژه «استاد» از برادرانِ «افغان» به ما رسیده‌است. بدون شک مراد آن پیر قصه، نوع استفاده آن است که ما چقدر وحشت‌ناک از این واژه استفاده می‌کنیم. در لغت‌نامه فارسی، واژۀ استاد را این‌طور شرح داده‌اند: «کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می‌دهد، آموزگار، آموزنده.» اما در جامعه ما این واژه چه وضعی دارد؟ فارغ از بار معنایی آن خیلی جوان‌مردانه به این و آن بخشیده می‌شود.

ببنید، برای تاکسی‌وان استاد خطاب می‌کنیم، سلمان را استاد صدا می‌زنیم، دکان‌دار را استاد می‌خوانیم و حتا به کفاش و کفش‌گر هم می‌گوییم استاد! این به این معنا نیست که شغل کفاش و سلمان، پست و پایین‌اند. مراد من این است که کاربرد نادرست کلمات باعث می‌شود مرزهای تفکیک و تمایز معنایی شکسته شوند و ذهن ما با هرج و مرج گویی و بی‌نظمی عادت کند.

بقای جهان در نظم و قانون‌مندی آن است، وقتی ما اصول را جابه‌جا کنیم، معناها را به بی‌معنا برسانیم، هم به حریم کلمات تجاوز کردیم، هم به پویایی و پویندگی زبان ضربه زدیم، هم افکار عامه را به بی‌نظمی کلامی ترغیب نموده‌ایم.

راه درست و عقلایی همین است که با کاربرد درست کلمات، در پی شناخت انسان و جهان باشیم و تا سرحد ممکن از غلط‌اندازی و غلط‌فهمی جلوگیری کنیم.

آرامش دوست‌دار (فیلسوف و روشن‌فکر ایرانی) در کتابِ «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» می‌گویید که خیلی مسایل فلسفی، دینی و تاریخی را غلط فهمیده‌ایم و این اغلاط را به‌ صورت ناصواب و اشتباه ترویج کرده و تدریس نموده‌ایم. یعنی بسیارِ از بدفهمی‌ها و ناراست‌گرایی‌ها ریشه در همین کاربرد نادرست واژگان دارد. یاد بگیریم که از کلمات درست استفاده کنیم و به حریم آنان احترام بگذاریم.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا