دختری در دریای بیکران سینما
اشاره: آرزو آریاپور؛ دانشجوی عکاسی و مستندسازی در یکی از دانشگاههای فنلند است. دختری که سرسختانه رمان میخواند، عاشق ادبیات داستانی است. عکاسی و مستندسازی مسیر زندگیاش را ساخته است. حساس و کنجکاو است و ماجراجویی را دوست دارد. برای عکاسی و مستندسازی از شهری به شهری سفر میکند. روزنامه راه مدنیت گپوگفت کوتاهی با این دخت خوشفکر انجام داده که تقدیم خوانندگان میگردد:
در کنار تخت خوابات کتاب داستانی اگر باشد، چه کتابی است؟ عاشق روایت استی، این داستانخوانی و این روایت از کجا و چه زمان آغاز شد؟
سادگی و اختصار روایتهای بورخس و چخوف را شاید قبل از خواب ترجیح بدهم. ما به صورت عموم و بر اساس فرهنگ فکر میکنم از کودکی با قصه گفتن و شنیدن خو میکنیم و بخش مهمی از دنیایمان است.
آرزو آریاپور از خودش چه شناختی دارد، چقدر فمینست است؟
برای من در محیطی زندگی میکنم که فمنیست بودن منطبق با تمام اصول این مکتب، کار سخت و شاهکاری نیست. من سعی میکنم در عمل، در روابط و زندگی روزمرهام به اصل برابری پایبند باشم. باور و رفتار من با این مکتب سنخیت کامل دارد؛ اما برخی چنان وجهه حساسیتزایی از آن به ذهنیت عام مردم تزریق کردهاند که آدم ترجیح میدهد بدون طمطراق این واژه مسیر خود را برود.
چند باری که کابل آمدی شادمانی بیحد و حصری داشتی، چه چیزی این همه خوشی و شادی برایت خلق کرده بود؟
کابل زادگاه من است، اما برایم خالی از خاطره و نوستالژی. کابل شهر شور جوانی و روزگار دور سرخوشی مادرم است. نفس کشیدن در شهری که روزگاری مادرم در آن عمیقن خوشبخت، آزاد و سرخوش بوده، مرا به هیجان میآورد. جذابیت دیگر کابل برای من آدمهایش است، دوستان و رفقایم، این شهر با آنها برایم صمیمی و عزیز است.
به قول ابراهیم امینی:
کابل اگر حتا اتاق کوچکی باشد
کابل ولو بازیچه کودکی باشد
من دوستش دارم ولو در پشت این دیوار
با دست مردم دستهای او یکی باشد
بگذار بر رویم نیاورم روزگارت را
بگذار بر رویم نسیمت تاسکی باشد.
خواندن را با کدام نویسندگان بهصورت جدی شروع کردی، کدام نویسندگان ذهنت را درگیر ساخته؟
خواندن را با کتابهای کودکان در کودکی شروع کردم. در واقع من خواندن و نوشتن را دست و پا شکسته پیش از آغاز رسمی مکتب با همین کتابهای کودک یاد گرفتم، اما به صورت جدی با ژول ورن، هانس کریستین آندرسن، اگزوپری و ایزابل النده شروع کردم. در نوجوانی به رمانهای عامهپسند، عاشقانۀ ایرانی رو آوردم و بعد درگیر جبران خلیل جبران و جلال آلاحمد و حتا شریعتی و داستان راستان مطهری شدم. البته به اقتضای جو آموزشی در مدارس ایران و محدودیت کتابخانههای مدارس. بعدها با صادق هدایت، هرمان هسه، ویرجینیا ولف و چخوف که نویسنده محبوب مادرم بود و خیلیهای دیگر ذایقهام تغییر شد.
چه انگیزه سبب شد که در فلم نقشآفرینی کنی؟
چندین انگیزه وجود داشت. نخست اینکه همیشه دلم میخواست فرصتی به وجود بیاید تا با صحرا کریمی که دوست نزدیکم هم هست کار کنم و از او بیاموزم. انگیزه دوم تاثیری بود که فلمنامه روی من گذاشت. به طرز عجیبی شخصیت حوا مرا یاد دوران بارداریهای مادرم میانداخت و حس کردم نیاز دارم این نقش را بازی کنم.
در فلم حوا، مریم، عایشه چه نقش داشتی، از این فلم بگو؟
این فلم سه شخصیت محوری دارد که دور و بیگانه از هم زیر آسمان یک شهر با دل مشغولییی مشترک درگیراند که این دغدغه آنها را در نقطهیی با هم پیوند میزند. فلم فضایی زنانه، آرام، دراماتیک و افغانی دارد. داستان روایتی ساده و روشن از روزمرگیها، امیدها، سرخوردگی، تقلا برای حفظ جانمایه زندگی، تمکین و طغیان سه زن کابلنشین است که دنیا و سرگذشتی متفاوت دارند. من در نقش حوا یکی از این سه شخصیت نقش اجرا میکنم.
برای مستندسازی چه برنامههایی روی دست داری؟
چند سال پیش روی مستندی در مورد مولانا کار کردم که نیمهکاره رها شد. دلم میخواهد آن کار را روزی تمام کنم. یکی از جذابیتهای مستندسازی برای من داشتن امکان سفر به زندگی و درون آدمها و شنیدن روایتهایشان است. موضوع و سوژه بسیاراند، آنقدر که انتخاب را سخت میکند.
پس از فراغت میخواهی چه کار کنی، مستندسازی، عکاسی و یا کار دیگر؟
حتمن سینما را پیگیر خواهم بود. ژانرش فرقی نمیکند.
اگر پرنده بودی به کجاها پرواز میکردی، چقدر رویای پرنده شدن را در سر داری؟
هیچ وقت این رویا را نداشتهام. چون یکی از دلایل از خوابپریدنم در شب پرواز و در پیاش سقوط است، اما اگر قرار باشد پرندهیی باشم، شاید بدم نیاید قویی باشم آن هم در آخر عمر. علتش هم ارادتم به شعری از دکتور مهدی حمیدی است به این مضمون که:
شنیدم چو قوی زیبا بمیرد
فریبندهزاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشهیی دور و تنها بمیرد
فکر کنم مبحث از مسیر دور و تلخ شد. البته مرگ تلخی خود را برای من از دست داده، چون تبدیل به یک حقیقت نزدیک هر روزه شده. هر چیزی هم که مکرر تکرار شود، معنا و اهمیتش را برای آدمی از دست میدهد.
موهایت شبیه موهای مادرت است، چه چیزها را به گونۀ ارثی از مادر گرفتی؟
فکر نمیکنم شباهت بین موی من و موهای رویایی مادرم باشد، موهای او نظیر نداشتند. یکی از حسهای خوبی که گاهی ناخودآگاه و در موقعیتی که انتظارش را ندارم به سراغم آمده و هیجانزدهام میکند، شباهت رفتار و گفتارم به مادر است. من خیلی متاثر از او هستم هم در رفتار هم باور. خیلی زیاد پیش میآید که بین جملاتم از او نقل قول یاد کنم. من از دختر آن مادر بودن مغرور و شادم و به آن افتخار میکنم.
چقدر زندگیات را عکاسی و سینما ساخته؟
عکاسی یکی از مضمونهای درسی ماست که بسیار هیجانانگیز و جذاب است. معمولن وقت بیکاری و گاهی که به گردش میروم با انتخاب موضوعی خاص برای کسب تجربه عکاسی میکنم، اما خودم را اینکاره نمیبینم. سینما هم دریای بیکرانی است که نرمنرمک در آن تن به آب زدهایم. از هر موجی تاثیری برای آموختن برجا میماند و دگرگونییی پدید میآید.
خودت که دانشجوی مستندسازی در یکی از دانشگاههای فنلند استی، افغانستان چقدر جاذبه و سوژه برای عکاسی و مستندسازی دارد؟
روشن است که افغانستان و در کل خاورمیانه پر از سوژههای جذاب و پرمخاطب برای مردم دنیاست که منابع عظیمی از خوراک خبری و هنری را برای رسانهها و آژانسهای خبری تامین میکنند، اما متاسفانه بیشتر مردم این جغرافیا به صورت انفرادی از خیر این سوژهها تقریبا برهاند و تاثیری در بهبود وضع زندگی و اجتماعی به آن صورت نمیبینند. دستکم از عرصه هنر توقع میرود که از دغدغهها و آرمانهای اجتماعی مردم بهویژه مردم فرودست جامعه دور نشود، چیزی که متاسفانه در زمینههای مختلف ادبی، هنری، رسانهیی و غیره شاهد عکس آن هستیم.
چرا شاهد عکس آن هستیم؟
دلیل واضحی دارد، منفعتطلبی و غم همیشگی نان.
و پرسش آخر، از نمایشگاه عکاسی که در دانشگاه برگزار کرده بودی، بگو، چقدر استقبال شد؟
چه حضور ذهنی! من خودم هم چندان به خاطر نداشتم. نمایشگاه عکاسی که در دانشگاه لاپلند برگزار کردیم، کاری مشترک از چند دانشجوی رشتۀ عکاسی بود که من هم همراهیشان کردم و با استقبالی که انتظار نداشتیم روبرو شد. فاصله تفاوت و تنوع سوژهها برای خود من هم جالب بود. از آنجا که خلاقیت در انتخاب تکنیک، موضوع و نوع نمایش و ارایه مطلب محدودیتی نداشت، دستمان برای هر آنچه میخواستیم بکنیم باز بود. موضوع کار من مبحثی بود به نام چشم سوم، که به لنز دوربین اطلاق میشود و استادی از ما خواسته بود که به آن به عنوان چشم و زاویهیی مستقل بها و آزادی عمل بدهیم. من هم تصمیم گرفتم کل کار را به عهدهاش بگذارم و چشم خودم از پشت لنز دخالتی در کادربندی و تمرکز روی سوژه نداشته باشد. تجربه جالبی بود و حاصل مفرحی داشت.
گفتگوگردان: عظمالدین برکی