دانشگاه یا دانشکاه، تن بیمار ادبیات فارسی دری در دانشگاه
دانشگاه کابل، تنها یک جغرافیا نیست. تاریخ است. در دل این تاریخ، امیدهای فراوانی شگفتهاند، مانند گلهای زیبای فصلی. دانشگاه کابل برای بسیاری از جوانان هویت است. غرور است. هویت برای آنانیکه از بند تعصب دودمانی، از ایل و تبار رهایی یافته و برای ملتشدن گامهای سنجیدهتری برداشتهاند. بارها شده که تمام زندگی جوانی از درون همین دانشگاه چیدمانی زیبا یافته و تخت و بختش رنگی علمی یافته و روزگارش مسیری پر شر و شورتر گرفته است. دانشگاه کابل فقط تعداد انبوه دار و درخت نیست. دانشگاه هزاران آرزوی به ثمر نشسته را دیده است.
اما تاریخ همیشه به یک میزان مهربان نیست. در رسم و سنتش شقاوت و سعادت آمیخته همند. به اندازه امیدهای شگفته، شگوفههای پرپر هم موجود است. به اندازه طعم خوش خوشیها، تلخی نیز راه خودش را پیموده است. تاریخ با پنهان کردن قساوتهایش، مدام چیزی کم دارد.
خانم دکتور *سرو رسا به بحث با من خوش آمدید. افغانستان به یقین به افرادی چون شما نیاز فراوان دارد. به حضورتان، به کلامتان و به علمتان انگیزه .
من با دانشگاه کابل حرفم را آغاز کردم. دانشگاهی که شخصا هیچ ارتباط عاطفی با آن ندارم. نه در هویتسازیام نقشی داشته و نه هم من تاثیری بر تاریخ آن داشتهام. دقیقا به عنوان دو عنصر بیگانه از کنار هم گذشتیم، من البته گاه زیر چشمی نگاهش کردهام. اما هیچ گاهی هیچ کداممان تمامرخ در مقابل هم قرار نگرفتیم. میدانید چرا؟ من از بدو ورودم به کابل از دانشگاه کابل هراس کردم. نه از دانشجویان و جغرافیایش؛ بل از سیستمی که میگویند دیگرپذیر نیست. من آدمی اهل جدل بیهوده و پافشاری نیستم. البته باید اعتراف کنم دل و گامم هم به سمت دانشگاه نمیرفت. شخصا اهل چهل ساعت تدریس هم نیستم. بیشتر دوست دارم برای خودم بخوانم و بنویسم با آنکه میدانم عادت خوبی نیست. من در دانشگاههای خصوصی آزادترم. در حیطه ادبیات به تدریس تخصصیاش فکر نمیکنم، به نوشتن و خواندن در این حوزه بیشتر علاقمندم. اما شنیدم که شما دوست داشتید وارد سیستم تدریسی دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه کابل شوید. شما دکتورای تازهنفس و پر شور و شوق تدریس استید، تعریف کنید چه شد؟
به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه بر نگذرد
تشکر از شما خانم دکتور قادری و سپاس از دعوتتان برای بحثی که به نظر میرسد از آغاز پر شور و شر است.
برای پاسخ با این ضربالمثل شروع میکنم که: مورچه چیست که کلهپاچهاش باشد! برای من دانشگاه کابل آخر خط و آخر دنیا نبوده و هیچگاه هم نخواهد شد! از سیستمی که شما یاد کردید؛ از دیگرناپذیری آن، حکایتها دارم؛ تعریف میکنم: تصمیم من از ورود به سیستم تدریسی دانشکده ادبیات دلایلی داشت؛ از جمله شکستن طلسم شیطانی آن که تنیده از تاروپود جهل و تعصب بود.
من از روزی که وارد دیپارتمنت فارسی دری دانشگاه کابل شدم به هر حال با شرایط مدارا میکردم تا آنکه در ماه حمل سال 1384 که دانشجوی سمستر هفتم ادبیات بودم، دو تن از استادان دیپارتمنت به نامهای عبدالوهاب حیدری و پوهاند محمد افضل بنوال (حیدری دو مضمون را تدریس میکرد: یکی فن نگارش و دیگری سبکشناسی و بنوال هم ادبیات عرفانی درس میداد) را به خاطر عدم تسلط بر درس و ناتوانی در امر تدریس و ناآگاهی نسبت به ادبیات با عذرخواهی از صنف بیرون کردم و گفتم کسی که احساس کنیم بودنش در صنف درسی وقتمان را به هدر نمیدهد، باید تا ما را تدریس کند! هر دو استاد گویا از صنف ما قهر کردند و متعاقب آن برخی از دانشجویان به دفتر دیپارتمنت رفتند (آن زمان پوهاند محمد افضل بنوال آمر دیپارتمنت بودند) و عذرخواهان تقاضا کردند که دو استاد مذبور دوباره برای تدریس به صنف ما بیایند. ولی پوهاند بنوال گفت که همانطور که استادان را جواب دادهاید، خودتان برایتان استاد هم پیدا کنید. دیپارتمنت مسوولیت ندارد!
ولی طرفه اینکه این موضوع برخلاف مسایل خیلی کوچکتر که بسیار زود بزرگ میشد، از داخل دیپارتمنت درز نکرد. برای اثبات این ادعا سیتن از دانشجویان همدورهام که با اکثرشان روابطم را در دنیای مجازی حفظ کردهام، شاهدند و نیز با بررسی اسناد سمستر بهاری سال 1384 نیز این ادعا ثابت میشود؛ چرا که در اول سمستر صنف چهارم «ج» سه مضمون مذکور به این دو استاد داده شده بود؛ در حالیکه در شقههای امتحان و مسوولیت تدریس این سه مضمون به عهدۀ کسان دیگری است.
از ذکر شواهد تاریخی! که بگذریم، هدف اصلیام برای ورود به دانشگاه کابل جز خدمت به دانشجویان و تشنگان علم هیچ چیز دیگری نبود، برخلاف تصور برخی از اعضای دیپارتمنت فارسی دری که از من برای خودشان هیولایی ساخته و خواب خوش شبهای خود را با آن آشفته کردهاند، من اصلا حوصلۀ در افتادن با آنان را نداشتم و قصد و نیتم فقط و فقط انتقال تجاربی بود که از دنیای بیرون از کشور اندوخته بودم که هم اعضای دیپارتمنت را مفید بود و هم دانشجویان را. من مجهز با دانش نوین ادبیات، دوست داشتم که اندوختههایم را صرف فرزندان این وطن کنم؛ ولی تعصب کور و جهل مرکب دانشجویان عزیز را از این خدمت محروم داشت!
امروز، از اینکه وارد آن سیستم نشدهام و خودم را رها و آزاد فکر میکنم خیلی خورسندم؛ از اینکه جذب سیستمی که با فضای زهرآگینش باعث استحالهام میشود نشدم، خیلی خوشحالم؛ ولی یک چیز را باید اعتراف کنم که دلتنگیام از محرومیت دانشجویان تشنهیی است که به دانشکده ادبیات به امید آب میروند، ولی به سراب میرسند.
من دکتورای ادبیات از دانشگاه فردوسی مشهد که قطب ادبیات در ایران است و استادان بزرگی چون دکتور محمد جعفر یاحقی، دکتور محمود فتوحی، دکتور حسین فاطمی، دکتور محمدرضا انزابینژاد، دکتور مهدی زرقانی و … بر کرسی تدریس آن تکیه دارند، گرفتم و پس از اتمام تحصیلاتم مدت نه سال زانوی تلمذ در محضر این بزرگان زدم. از اینکه از ابتدا جذب سیستم نشدم تا یکی مثل خودشان شوم، شادم. شاید در این کار خیری بود که من نمیتوانستم ببینم و آن اینکه تمام عمرم را به نه سال مسافرتم در ایران و کسب فیضها از استادان ادبیات آنجا که واقعا به درک جانمایۀ ادبیات رسیده بودند و سرشتشان با ادبیات عجین شده بود و روحشان تلطیف و صیقلی، برابر نمیدانم و تعویض نمیکنم.
محاسبۀ خودم این است که بدین دلیل به سیستم راه نیافتم که برخی از اعضای دیپارتمنت با من دچار سوءتفاهمی شده بودند. فکر میکردند اگر من در جمعشان بروم، دیگر زمینه برایشان تنگ خواهد شد و من جایشان را خواهم گرفت، در حالیکه اگر اندکی تعقل موجود باشد، در این هستی کرانه ناپیدا هر موجودی فقط و فقط جای خودش را میتواند اشغال کند و بگیرد. دلیل دیگر هم ترس برخی از اعضای دیپارتمنت از تغییر بود، آنان عادت کردهاند درجا بزنند و به هیچ قیمتی حاضر نیستند تغییر کنند.
خانم سرو رسا، من در ایران درس خواندهام. اگر صادقانه از من بپرسید از تعداد واحدهای ادبیات مدرن در رشتهیی که خواندهیی راضی هستی، میگویم: نه. ادبیات حوزه گسترده و تخصصی است. میشود به حوزههای شعر و نثر تقسیمش کرد، آثار کلاسیک و غیر کلاسیک را جدا خواند و خلاصه میشود در خیلی از رشتهها دست برد . شخصا خانم دکتور آیا از واحدهای درسی دانشکده ادبیات فارسی در بخش رشته خودتان خبر هستید؟ میدانید در این رشته چه مضامینی تدریس میشود؟ آیا فکر میکنید میشود در این حوزه کارهای جدیتر و جدیدتری انجام داد؟ کلا اوضاع این رشته به عنوان متخصص چطور میبینید؟
من کارشناسی را در دانشگاه کابل خواندم و مطابق آنچه سالهای 1381- 1384 تدریس میشد، چیزی از ادبیات مدرن در نصاب درسی وجود نداشت! به جز مباحثی مثل سبکشناسی، نقد ادبی و نظریۀ ادبی که کلا خشک و بدون هیچ کار عملی فقط به صورت نظری تدریس میشد و چنانچه پیشتر اشاره کردم، جناب حیدری کاپی مکتبهای ادبی رضا سید حسینی را به نام سبکشناسی به خورد ما میداد که با اعتراض عذرشان را خواستیم. در مورد متون ادبیات مدرن حتا ما چیزی به نام رمان و داستان و ادبیات داستانی نداشتیم و تصور میکنم (مطمین هستم) هنوز هم در این حوزه کار ادبیات فارسی دری لنگ است.
نیز تا اندازهیی از نصاب درسی دانشگاههای تعلیم و تربیۀ کشور خبر دارم. سال گذشته در کمیتۀ تعدیل نصاب دانشگاههای تعلیم و تربیه افغانستان عضویت داشتم و با استادانی از مرکز و ولایات، نصاب تحصیلی رشتۀ ادبیات فارسی دانشگاههای تعلیم و تربیۀ کشور را به روزرسانی کردیم و تعدیلاتی وارد کردیم. به نظر میرسید، نصاب این دانشگاهها هم از دانشگاه کابل -جایی که من درس خواندهام- الگوبرداری شده باشد. از بحثهای جدید خبری نبود. ادبیات معاصر و ادبیات داستانی از جمله مواردی بود که در نصاب جدید اضافه شد. با توجه به اینکه دانشگاههای تعلیم و تربیۀ افغانستان به هدف تربیت معلم تدریس میکنند، امکان تخصصی ساختن این رشته در این دانشگاهها خیلی کم است و باید یک معلم ادبیات که به مکاتب مشغول تدریس میشود، به هر گوشهیی سرک کشیده باشد و تمام دروس را عمومی بخواند.
به نظر من حوزههای مختلفی را میشود برای بهبود وضعیت دانشکدۀ ادبیات فارسی کابل تعریف و چارچوببندی کرد. حوزههای تخصصی تحلیل متن، حوزۀ مطالعات میانرشتهیی ادبیات، حوزۀ علوم ادبی، حوزۀ تخصصی متون کلاسیک و همین سان ادبیات مدرن، حوزۀ تصحیح متن و… میتوان کارهای جدیتری را با الهام و الگوبرداری از دانشگاهها و کشورهای پیشترفته انجام داد؛ ولی با وضعیت موجود خیلی هم نمیتوان امیدوار بود.
از نظر من رشتۀ ادبیات فارسی دری امروزه در افغانستان در دانشگاههای دولتی یک رشتۀ به شدت بیمار است و نیاز به یک معالجۀ اساسی و جدی دارد.
نمیدانم چقدر با دانشگاههای دیگر افغانستان با دانشجویان و استادان در ارتباطید، آیا نصاب تعلیمی در دانشگاهها روح علمخواهی بیشتر را در دانشجویان ایجاد میکند؟ من یقین دارم دانشجویان امروزی قدرت آبادانی فراوان دارند، قدرت فراگیری زیاد، آیا جزوههای دانشگاهها برای دانشجویان ما کافی است؟ در کل اگر به عنوان یک استاد آسیبشناسی شرایط درسی را انجام بدهید، بیشتر به کدام موارد خواهید پرداخت؟
بعد از بازگشت از ایران به شدت منزوی شدم؛ خلاف سالهای قبل از مسافرتم به ایران به خاطر تحصیل. دایرۀ ارتباطاتم خیلی محدود شده و با عدۀ اندکی در مرکز و ولایات کشور رابطۀ علمی دارم و گاهی با هم مکاتبات علمی در موضوعات ادبی داریم. دانشگاه بامیان، دانشگاه تعلیم و تربیه قندهار، دانشگاه کابل، دانشگاه تعلیم و تربیه استاد ربانی و دانشگاه البیرونی از این جملهاند. با توجه به پاسخی که در آخرین بخش سوال قبلی ارایه کردم، رشتۀ ادبیات فارسی در افغانستان در حال احتضار است، نگاهی به برایند این رشته بیندازید، به نظر من در حال حاضر شیوع غلطنویسی و بیسوادی (به معنای سنتی و قدیمی آن، همانا خواندن و نوشتن) در جامعۀ ما اگر مستقیما به دانشکدۀ ادبیات ربط نداشته باشد، غیر مستقیم خیلی ربط دارد. معلمی که از این دانشگاه به مکاتب مشغول به تدریس میشود، چرا نمیتواند دانشآموز را در امر درست خواندن و درست نوشتن کمک کند؟ پاسخ روشن است.
تجربهیی که من از چهار سال تحصیل در دانشگاه کابل دارم، بهتر است بگویم دانشکاه، چون چیزی به دانش دانشجو اضافه نمیکند؛ بل از آن میکاهد.
دانشجویان ما واقعا هر کدام به صورت بالقوه یک دانشمند، یک ادیب و یک پژوهشگر ادبی و نویسندهاند؛ ولی سیستم مدیریتی ضعیف، ضعف علمی، کاهلی استادان و عدم مراجعهشان به منابع جدید، بیتوجهی استادان به تحولات جدید ادبی در سطح جهان، عقب ماندن از کاروان علم روز و… باعث سرخوردگی دانشجویان و به تعطیل کشیده شدن نیروهای سازندۀ آنان میشود.
به نظر من بسیاری از چپترهای درسی فقط برای ریختن به سطل زباله اولیتراند تا دادن به دست دانشجو؛ من به عنوان یک استاد رشتۀ ادبیات، اگر بخواهم برای تغییر اقدامی بکنم، از خودم شروع میکنم، چنانچه احساس کنم تدریسم نمیتواند به دانشجویم کمک کند، سیستم درسیام را تغییر میدهم، هر روز مطالب تازه در ادبیات را میخوانم، تحولات ادبی را پیگیری میکنم، هر سمستر با توجه به بازخوردی که از دانشجویانم میگیرم، چپتر درسیام را بهروز میکنم. (همانسان که این کار را در تمام دانشگاههایی که تا کنون تدریس کردهام انجام دادهام). در تمام این اقدامات نگاهم به کاربردی بودن مواد درسی برای آیندۀ دانشجویانم خواهد بود.
از حق نگذریم، دانشجویان هم دلیل ایجاد بعضی از خاطرههای تلخ در دانشگاهها هستند. من یادم از آن سر دروازه دانشگاه شهید استاد ربانی میآید. از دانشجویانی که سنگ در دامان داشتند. آیا دیدهاید آن تصاویر را؟ به نظرتان این سنگاندازیها از کجا سرچشمه میگیرد؟ محیط درسی چقدر توانسته سواد عاطفی و سواد ارتباطی ایجاد کند؟ درسها اگر به ملت شدن دانشجویان ما کمک نکنند پس چه مسیری را طی میکنند؟ آن تصاویر مگر فراموش شدنی است؟
اتفاقا تصاویر دانشجویان سنگانداز یکی از تصاویر زشت در تاریخ دانشگاههای ماست که به زودی نمیتوان آن را فراموش کرد. به نظر من حوادثی که اخیرا در دانشگاه کابل به وقوع پیوسته است، میتواند پاسخی در برابر پرسش شما باشد. عملکرد دانشجویان خیلی هم بیربط به فضای کلاسهای درسی نیست. وقتی استاد دانشگاه کابل سالها بیخ ریش نیروهای امنیتی، در حساسترین نقطۀ اکادمیک شهر، جهت فعالیتهای هراسافکنانه لانهگزینی و هستهگذاری میکند، از دانشجوی بیچارهیی که از دوردستترین و محرومترین نقاط کشور با باورهای ساده و قلب پاک آمده، به استاد خود به چشم عالم و مراد نگاه میکند چه انتظاری میتوان داشت؟
همانطور که میدانید بر طبق تعریف جدید یونسکو از سواد، توانایی خواندن و نوشتن دیگر سواد نیست و برای یک انسان قرن21 سواد ارتباطی، سواد عاطفی، سواد اطلاعاتی، تربیتی، مالی، رسانهیی، کمپیوتری و … نیز لازم است. دانشجو در محیط دانشگاه باید بتواند به عنوان یک انسان قرن بیست و یکم ابراز وجود کند. دانشگاههای ما تافتۀ جدابافته از جامعۀ متشتت ما نیست؛ دانشگاه آیینهیی از کنشهای اجتماعی است که در مقیاس بزرگتر کل جامعه جریان دارد. من هیچ دلیلی برای این عملکردهای دانشجویان نمیبینم جز تصوراتی که یا با خود آوردهاند یا از صنفهای درسی فرا گرفتهاند: تعصب! نارواداری! عدم تحمل دیگری!
فکر میکنم هنوز تا رسیدن به مرحلۀ ملتشدن راه درازی در پیش داریم، و درسی که در سیستمهای آموزش و پرورش و تحصیلات عالیمان عرضه میشود، پاسخگوی رسیدن به مرحلۀ ملتشدن نیست. سیستم درسی ما در تمام نهادهای آموزشی از انباشت اطلاعات به ذهن شاگرد فراتر نمیرود؛ در فرایند تبدیل به دانش قرار نمیگیرد و باعث ایجاد خرد نیز نمیگردد. اگر سیستمهای درسی معارف و تحصیلات عالی هدف اصلیشان را ایجاد خرد و دانش کرده بودند، تا حال خیلی چیزها تغییر کرده بود و امروز هم وضعیت ما خیلی متفاوتتر بود. متاسفانه سیستم درسی در کشور ما فقط روی انتقال اطلاعات و انباشت آن روی ذهن شاگرد تاکید دارد. به شاگرد یاد داده نمیشود که اطلاعات ذخیرهشده را چگونه تجزیه و تحلیل کند تا به دانش تبدیل شود و در نهایت با آمیختن دانش با تجربه به خرد برسد.
ما زمانی میتوانیم از وضعیت کنونی به ملت شدن برسیم و این عقبههای دشوار گذر را پشت سر بگذاریم که سیستم آموزشی خود را تغییر دهیم. اگر خردورزی و تعقل اساس تعلیم و تحصیل در کشور گردد، خیلی زود میتوانیم شاهد تغییرات بنیادی باشیم؛ اما واقعیت این است که تا رسیدن جامعهمان به خردورزی فاصلۀ دور و درازی در پیش است.
این سمستر من دو روزی در یک دانشگاه خصوصی تدریس میکنم. گاه که از پلههای دانشگاه بالا میروم نگاه سنگین دانشجویان پسر را احساس میکنم. هنوز خیلی از دانشجویان ما آماده نیستند با استادان خانم درست رفتار کنند. من حتی انواع واکنشهای عصبی را دیدهام. البته خیلی وقتها پوشیده، گاه در لبخندی تمسخرآمیز و یا هم در نوع نگاه متفاوت. گاه پسران استاد خانم را از سر تا پا تماشا میکنند. میدانید منظورم از واژه تماشا چیست. در حالی که برخورد با استادان مرد از روی ترس و احترام است. من این رفتار و این نگاه را کاملا رفتاری خشونتبار میدانم. دکتور سرو رسا، حضور استادان خانم در محیطهای اکادمیک به چه اندازه است؟ اصلا ما آمار درستی از جذب خانمها در سیستم تحصیلات عالی داریم یا که فکر میکنید در حوزه آکادمیک هنوز به تعداد کافی نیستیم. شما به عنوان یک دکتور جوان چه موانع جنسیتی را در حوزه کاریتان احساس میکنید؟ در چنین جامعهیی که هنوز همه نیاز به آموزش دارند، چقدر رفتارهای جنسیتی کنترول میشود؟ اگر در حوزه دانشگاهها ما از تقابل جنسیتی به یک توافق جنسیتی نرسیم، پس جامعه کجا به اصلاح خواهد انجامید.
من هم از زمان بازگشتم به کشور، حدود 4 سال میشود که پیوسته در دانشگاههای خصوصی تدریس میکنم. در این مدت با دانشجویان مختلفی سر و کار داشتهام؛ از روشنفکر تا متعصب، شهرنشین تا روستازاده، تربیتیافته تا خشن و… با صحنههای مختلفی هم روبرو شدهام؛ اما از آنجا که (به باور تمام دانشجویان و همکارانم) خیلی سختگیر و جدی هستم، تا اکنون در سر صنف درسی برخورد خشونتباری را تجربه نکردهام.
تجربهام ثابت کرده که دانشجویان در بدو امر که با استاد خانم روبرو میشوند، با پیشفرضهای نادرستی که با خود دارند، به درس و حضور استاد توجه خاصی نشان نمیدهند، گو اینکه از قبل فرضشان بر این است که استادان زن توانمندی مردان را ندارند، بنابراین پس از جلسات اول و دوم درس و معارفه که معمولا در قالب پرسش و پاسخ انجام میشود، اول دانشجویانم را به توانمندیهایم باورمند میسازم و سپس به روال عادی به تدریس ادامه میدهم. هرچند در صحن دانشگاه برخی رفتارهای دور از شأن یک دانشجو را هم شاهد بودهام.
به نظرم نگاه دانشجویان به استادان خانم، از نگاه غالب جامعه و سنت ناشی میشود. دانشجویی که امروز تصمیم گرفته با ورود به دانشگاه در زندگی خود تغییر ایجاد کند، همان پسربچۀ دیروز است که ذهنش زیر بمباران کلیشههای جنسیتی در خانه و بیرون از خانه خرد شده است. او حتا از مادرش آموخته که زن ناتوان است و بیچاره و در خوشبینانهترین حالت، قابل ترحم! و اکنون برای او دور از تصور است که به توانمندی یک خانم باور کند.
در جامعۀ ما به دلیل تسلط فرهنگ مبتنی بر سلسله مراتب جنسیتی اعتقاد به نقصان و درجه دوم بودن زن مهمترین معیار در نگرش اجتماعی و روش تربیتی است که بهمثابۀ یک فرایند طبیعی و زیستی پنداشته شده و به صورت ارثی از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد، همین نگرش است که در نوع برخورد و قضاوت و روابط اجتماعی تسری پیدا کرده و و در سرنوشت زنان و نگرش عمومی جامعه نیز تأثیر میگذارد.
نگاه جنسیتی آنقدر در تار و پود جامعه و فرهنگ ما تنیده و با مقدسات مذهبی آمیخته شده که بهعنوان امور لایتغیر درآمدهاند، مردمحوری در جامعۀ ما مقبولیت اجتماعی دارد که در هالهِیی از باورهای دینی چونان امر قدسی پنداشته میشود و امتیاز مردانگی چنان در سطوح و لایههای پیدا و پنهان جامعه نفوذ یافته و تنیده که به سادگی دستبردار نیست.
من با شما موافقم این نگاه جنسیتزده و خشونتبار است؛ دانشجو هم تقصیر ندارد. باید سعی کنیم دانشجو را به این باور برسانیم که شأن انسانی تمام انسانها فارغ از جنسیتشان مساوی است. برای غلبه به نگاه غالب، قدم اول مبارزه با سنتهای مسلط بر جامعه است که باید آهسته و پیوسته از سیستم آموزش ابتدایی بدان توجه کنیم و تا آموزش عالی و تحصیلات تکمیلی آن را ادامه دهیم.
از نگاه کمیت، حضور استادان خانم در نهادهای اکادمیک بسیار کمرنگ است. علی رغم شعارهای دولت در ایجاد فرصتهای شغلی برای خانمهای تحصیلکرده، باز هم جذب این فرهیختگان در نهادهای تحصیلی به مراتب کمتر از مردان است. نمیتوان به وعدههای سر خرمن دولت خوشبین یا امیدوار بود. دولتمردان ما نیز پروردۀ همین فرهنگاند و گاهگاه حرفی میزنند و شعاری میدهند که خیلی جدی نیست.
هنوز در دانشگاههایمان از تقابلهای قومی، زبانی گروهی، سیاسی و … عبور نکردهایم. توافق جنسیتی در یک جامعۀ خردورز اتفاق میافتد. نگرش تعصبآمیز و قبیلهیی جامعه، دانشگاه را نیز متأثر میسازد. برای رسیدن به توافق جنسیتی باید اول انسانهایی با نگرش عقلانی و خردورزانه تربیت کنیم؛ آنگاه در مورد گذر از تقابل جنسیتی صحبت کنیم.
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود؛ ولیک به خود جگر شود
بسیار ممنونم که از دغدغهها و افکارتان برایمان نوشتید، یقینا گذر از این نابسامانیها حوصله میخواهد و تلاش. روزگارتان شاد و مملو از علم و برکت.
*دکتور سرو رسا رفیعزاده، دکتورای ادبیات فارسی دارد و در چندین دانشگاه تدریس میکند.