اسلایدشوتحلیل

شاهی که آزادی را هدیه داد

امان‌الله خان نواسۀ عبدالرحمان خان و فرزند امیر حبیب‌الله است.  پدرکلانش، دولت را ساخت. دولت مرکزی را با خون رقم زد. جاهای دیگر هم همین طور کردند.

در ایران، رضا شاه به عین شکل هزاره‌ها را با حکومت درویش‌علی خان هزاره قتل‌عامی خونین کرد و کردها را با بهانه سرکشی بختیاری‌ها. در ترکیه اتاتورک کردها، ارمنی‌ها و غیره را به شکل خونین سرکوب کرد. همه این مردان زیر چتر انگلیس به یک چیز فکر می‌کردند؛ ساختن دولت با استخوان و خون مردم سرکش.

طرزی در خاطراتش قتل‌عام خونین قندهار شهر خودِ امیر را روایت می‌کند و بعد تبعیدش را. اما امیر حبیب‌الله، هم این تبعیدی را برگرداند، هم دختر او را به پسرش امان‌الله گرفت و هم از همۀ آسیب‌دیدگان و بازماندگان قتل‌عام‌های پدر دل‌جویی کرد. او می‌خواست ملت بسازد. برای این، لیسه حبیبیه را ساخت، سرک، دانشگاه، مکتب، کارخانه و کاروان‌سرا ساخت.

هنوز در اوج کارهایش بود که پسر بر او عاصی شد. هیچ شکی نبود که امان‌الله خان طرفدار مشروطه‌خواهان و رفیق آنان بود. پدرش هزاره‌ها و اوزبیک‌های ستم‌دیده را در بهترین زمین‌ها جابه‌جا کرد و آن‌ها را به مکتب خاص اجازه تحصیل داد.

امان‌الله خان اما عاشق کشورش بود. مردی آرام، متمدن و متجدد، طرفدار استقلال و آزادی. همۀ این‌ها را بر اساس تیوری تجدد می‌خواست.

نظریه تجدد در دولت-ملت‌سازی، یگانه‌سازی مردم بود. مردم باید زبانی شاخص می‌داشتند؛ متفاوت از همسایگان، فرهنگی متفاوت و رویه‌یی جهانی.

همه متجددین رو به‌غرب نگاه می‌کرده‌اند، همه شیفته غرب بودند. طرفه این‌که امان‌الله خان، در عین حال از همین غرب متنفر بود که ارباب کشورش بودند.

برای این او بود که علیه آنان ایستاد و اعلام استقلال کرد. غربی‌ها را از مملکت کشید، اما در عین وقت شیفته فرهنگ و آداب آنان بود.

او مانع اصلی آزادی را چادری و لنگی می‌دانست. برای همین در یک روز به تحقیق دانشگاه سواس، 34هکتار متر لنگی از سراسر کشور جمع شد. یعنی همین انداز به کمپنی لنگی‌سازی پنجاب صدمه می‌رساند، درست در وقتی که مدرسه دیوبند اوج گرفته بود.

او فکر نمی‌کرد که عامل استقلال باید استقلال و ملی شدن ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی باشد؛ چراکه شاه را قدرتمندتر از ارباب‌ها می‌دانست. او از فن سیاست غرب به اهمیت جنگ استخباراتی آگاه نبود. البته هنوز هم اکثر سیاست‌مداران ما آگاه نیستند.

بدی سیاست‌مداران ما ملتی است که در دو چیز اُستادند؛ یکی چاپلوسی و دیگری خیانت. او اصلا فکر نمی‌کرد عقاب تیز خیانت تا بیخ گوش او رسیده و اصلاحات با اردویی منظم و قدرتمند ممکن است، همان چیزی که اتاتورک به او گفته بود. اما او فکر نمی‌کرد سپه‌سالار و فرمانده اردویش، به او خاین باشد و خودش در فکر پادشاهی. فکر نمی‌کرد انگلیسی‌هایی که او بیرون کرده، هزار ترفند پنهان در آستین دارند.

امان‌الله خان به فکر ساختن زبان و فرهنگ افغانی و ملت افغان بود. ایده‌یی که بعد از یک قرن هنوز به دلایل و عوامل مختلف داخلی و خارجی به‌نتیجه نرسیده است.

طرزی، تیوریسن از ترکیه‌آمدۀ او، شاهد ترکی‌سازی امپراتوری عثمانی بود. او در کشوری که کسی سواد نداشت روزنامه چاپ می‌کرد. برای نسوانی که در نوسان خانه و خواب نگه داشته می‌شدند،  ارشادالنسوان چاپ می‌کرد.

امان‌الله خان، قصری با معماران فرانسوی ساخت. مدل شانزه لیزه را پیاده کرد، مدل میدان و منار پاریس را، مدل آزادی پاریس را، اما پاریس از دل سنت ناپلیون برآمده بود و افغانستان از دل نسل‌کشی و صد سال جنگ برادران فتح‌محمد خان و فرزندانش.

همان‌طور که اجداد او به شاه زمان خیانت کردند، خانوادۀ محمدزی به او خیانت کرد و زمینه را برای آمدن یک دیکتاتوری خون‌بار نادرخانی مهیا کرد. در افغانستان روشنفکرانی هستند که عاشق نادر خان‌اند، عاشق اقتدار، اما برای جشن امان‌الله خان می‌تپند.

با همه این‌ها اما امان‌الله فقید، یک سمبل، یک نشانه تاریخی باافتخار برای سرزمین ماست. مردی که بردگی را در بین اقوام کشورش لغو کرد و شاهی که آزادی را به مردم هدیه داد و استقلال را به پرچم کشورش. امان‌الله خان، نمادی از تجدد برای همه تاریخ ماست با اشتباه‌ها و آرزوهای بزرگش برای کشور. آرزوهای بزرگ او هنوز زنده‌اند و آیینه روزگار ما.

سید رضا محمدی؛ شاعر، نویسنده و فعال فرهنگی

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا