دموکراسی و انتخابات در افغانستان طی نوزدهسال اخیر آنقدر فرازونشیب را طی کرده است که گاهی هم بازیگران و هم مردم و نخبگان سیاسی را سرخورده و نا امید ساخته است. نهادينهسازی و بارور ساختن دموكراسي در افغانستان، با چالشهاي جدي و نفسگير همراه است و خواهد بود.
اين چالشها در عرصه حكومتداري، تفكيك و روابط قواي سهگانه، نوع برخورد نخبگان با قدرت از جمله مواردی است که در فرايند انتخابات خودنمايي مينمايد. دموکراسی نوپای افغانستان با تمام چالشهای محکم و مستحکمی که در پیش رو دارد باید به پختگی برسد، اما اين بدين معنا نيست و نخواهد بود كه دموكراسي در افغانستان بارورناپذير بوده و بايد دل را از آن كند و شست، بل بايد اميدوار به بارورشدن و نهادينگي دموكراسي بود و براي آن تلاش كرد تا همانگونه كه درخت دموكراسي در کشورهای توسعهیافته غرب ثبات سیاسی آورد در افغانستان نيز برگ و ريشه كرده و ثمر دهد و در نهایت جدال فعلی جایش را به گفتمان سازنده دموکراسی بدهد.
افغانستان و شهروندان آن سه انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی را سپری نمودهاند. در جریان این نوزده سال ضعفهای جدی در برابر دموکراسی نوپای افغانستان وجود داشت. از ضعف مدیریتی در نهادهای انتخاباتی و تا نگاه سنتی و آرمانگرایانه شهروندان به فرآیند دموکراسی از جمله مواردی است که میتوان گفت مانع بارورشدن سریع دموکراسی در افغانستان شده است.
از سوی دیگر زمانی که فرآیند بارورشدن دموکراسی را در کشورهای غربی مطالعه میکنیم، درمییابیم این کشورها نیز روزی به سرنوشت افغانستان مواجه بوده و دموکراسی کارا همچون معجزه در آن کشورها شکل نگرفته است.
در شرایط موجود که تحلیلگران ما نظامهای مختلف را در افغانستان و جهان مطالعه کردند در نتیجه میتوان گفت دموکراسی کاراترین سازوکاری است که میتواند از نزاع بر سر قدرت و تشکیل حکومت بکاهد.
دموکراسی در کشورهای اسلامی در مجموع نتایج مطلوب را در قبال نداشته است به استثنای کشورهای چون مالیزی و ترکیه در اکثریت کشورهای اسلامی پیامد دموکراسی شبیه افغانستان است. در این نوشته میخواهم صرف نظر از مطالعه شرایط و بسترها در تمام کشورهای اسلامی، بستر دموکراسی و مولفههایی که به ناکارآمدی دموکراسی در افغانستان منجر شده تمرکز نماییم. نیاز است برخی از عوامل برجسته شود.
دموکراسی افغانستان انتخاب چهرهها بود تا برنامهها
بعد از کنفرانس بُن و تصمیم به ایجاد اداره موقت و تشکیل حکومت توسط انتخابات، چهرههایی که جنگ افغانستان را در برابر طالبان و گروههای تروریستی و در مقابل همدیگر رهبری و سازماندهی میکردند تبدیل به چهرههای انتخاباتی شدند. چهرههای قومی انتخاباتی که از محبوبیت بالای مردمی برخوردار بودند دستکم تا انتخابات اخیر ریاست جمهوری هر یک وزنههای قابل ملاحظهیی برای مدیریت و هدایت رای مردم ایجاد کردند.
پسمنظر جنگهای داخلی و نبرد اقوام برای حذف یکدیگر زمینه را برای قومیسازی انتخابات فراهم میکرد. اقوام محروم تلاش کردند با اعتماد به چهرههای قومیشان برای خود در هرم قدرت وزنه ایجاد کرده و از این طریق در فرآیند تقسیم قدرت دخیل شوند.
در یک چنین دموکراسی نه برنامه مهم بود نه ظرفیت لازم برای ارایه برنامه وجود داشت و نه هم در کل چنین ظرفیتی در یک کشور بعد از جنگ وجود داشت.
همه ما شاهد هستیم که اگر از این چهرهها محبوبیت مردمی آنان گرفته میشد نه دانش سیاسی تخصصی وجود داشت و نه هم سازوکار اقتصادی برای افغانستان بعد از جنگ. در نهایت آنچه بعد از انتخابات اتفاق میافتاد روی کار آمدن اربابانی بود که اولویت مهمشان توجه و سرمایهگذاری برای منافع شخصی، فامیلی و تیمی بود.
کنفرانس بُن تنها به ختم جنگ و ایجاد اداره موقت در افغانستان فیصله نکرد. کنفرانس بُن و ایجاد اداره موقت فرصتی شد برای سرازیر شدن مساعدتهای بینالمللی برای افغانستان در ابعاد مختلف. نبود ظرفیت برای مدیریت منابع مالی بیحساب و کتاب و نبود زیربنای مالی مناسب برای حسابدهی باعث شد غولهای اقتصادی خطرناکی شکل بگیرند.
تلاش پنج سال حکومت وحدت ملی به چندین سنگر هزینه شد. از جمله نبرد با این غولهایی که از پایگاه بلند مردمی برخوردار بودند و منابع اقتصادی فراوانی را در افغانستان و بیرون از افغانستان ذخیره کرده بودند.
سنگر دیگر نزاع میان عبدالله و غنی بود؛ دو تیم مخالف، با برنامههای متضاد و با رویکرد متفاوت با حکومتداری و اربابانی که چالش جدی در برابر حکومتداری خوب بودند.
دموکراسی افغانستان تنها به انتخاب در روز انتخابات خلاصه شد
فضای انتخابات در قدمهای نخست دموکراسی در افغانستان بهشدت قومی بود، گرچه هنوز هم قومیت حرف اول را میزند. بانکهای رای قومی توسط هوادارانشان در روز انتخابات، انتخاب میشدند اما بعد از انتخابات آنها بودند که در مورد تمام مسایل تصمیم میگرفتند.
در سالهای نخست رضایت شهروندان گرهخورده با رضایت رهبران و شرکای قدرت بود. آن زمان نه بحث مشارکت همچون حال مطرح بود نه هم رهبران خود را مکلف به پاسخگویی به مردم میدانستند. برای مشارکت بعد از انتخابات نیز هیچ نوعی کارشیوۀ منظم وجود نداشت. فرزندان و خویشاوندان رهبران گروههای مورد اعتمادی بودند که برای آنها در موقفهای بلند حکومت و دستگاه دیپلوماسی کشور لابی میشد.
از سوی دیگر ابزارهای اطلاعرسانی در اوایل حکومت به گستردگی امروز نبود. آنچه حکومت انجام میداد ماهها طول میکشید تا مردم در دوردستهای افغانستان از آن آگاهی حاصل کنند. وسایل ارتباط جمعی برای انتقال صدای شهروند به حکومت نیز محدود به چند شهر بزرگ بود. بهجز رییس دولت اکثر چهرههای برجسته حکومت و کارکرد آنان برای مردم پنهان بود.
نگاه متافزیکی و آرمانی مردم به دموکراسی
این نوع نگاه تنها میان تودهها مروج نبود. رهبران با مطرح نمودن ایدهآلهای غیر واقعی فضای انتخابات را حماسی میساختند و با حاکمیت بر روان جامعه مسیر رسیدن به هدف را هموار مینمودند. رهبران بهجای مطرح نمودن مطالبات قابل حصول و سنجش عقلانی برنامهها تصمیم و رضایت مردم را با شعارهای آرمانگرایانه انتخاباتی مدیریت میکردند. مردم سعادت و خوشبختی خویش را بهجای اینکه با برنامه و تخصص سیاستورزان گره بزنند متوسل به امور متافزیکی میشدند.
در جامعه سنتی افغانستان؛ صد طرح یک متخصص به اندازه یک سخنرانی رهبران سیاسی سنتی که به آن رنگ دینی و قومی میدهند شنونده ندارد. مشروعیت حکومتداری رهبران سنتی در قالب یک نظام دموکراتیک گرهخورده با همان جادوی توسل به امور متافزیکی بود. دموکراسی در افغانستان پس از بُن بیشتر از آنکه حکومتداری خوب را به نمایش بگذارد به چهرههای سنتی در سیاست مشروعیت بخشید و آنها را در یک روند دموکراتیک توسط آرای مردم به قدرت رساند.
حکومت وحدت ملی در کنار کاستیهای غیر قابل انکاری که داشت صحنه را برای انتقال قدرت و صلاحیت به مردم و نسل جوان فراهم کرد. حکومتمرکزی را تقویت نمود و تلاش نمود گروههای مسلحی که حکومتهای خودمختار سمتی و قومی را ایجاد کرده بودند تضعیف نماید. در مشارکت مردم در حکومت نیز گرچه نقدهایی وجود دارد، ولی میدان دادن به جوانان تحصیلکردۀ بیواسطه، باور به تخصص را بهجای معیارهای وابستگی به جناحها متحول ساخت.
سخن آخر
اکنون افغانستان 19سال تجربه تمرین دموکراسی را در حافظه دارد. اکنون مردم تافته جدابافته از حکومت نیست و کوچکترین عملکرد حکومت توسط مردم رصد میشود. 19سال آشنایی و ارتباط با دنیای بیرون از افغانستان و چشم باز کردن مردم افغانستان به دهکده جهانی ظرفیت تحلیل برنامه و شعار را در شهروندان ایجاد کرده است.
گرچه هنوز رویکردهای سنتی جایگاهش نزد شهروندان باقی است، اما کتلۀ بزرگی از جوانان که طی این نوزدهسال هم سیاست سیاسیون را تجربه و مشاهده کردند و هم دانش سیاسی و ظرفیت تحلیل را کسب کردند؛ امیدی محسوب میشود برای یک انتخاب متفاوت. برای تغییر نسلی در سیاست جوانان افغانستان قربانی دادهاند، به خیابانها آمدهاند، سرکوب شدهاند، برچسپ خوردهاند و ناامید شدهاند. اما ششم میزان این فرصت را بدون هزینه در خیابانها فراهم کرده است.
توسل محض به جزیرههای قدرت محلی مانع جدی در برابر دولتسازی در افغانستان بوده است و از سوی دیگر قدرتهای موازی موازی با دولت چالشهای جدی را در بخش تامین امنیت، تطبیق پروژههای زیربنایی و ارتباط مردم با دولت بهوجود آورده است.
در انتخابات ششم میزان نیز اکثریت این چهرههای سنتی در تیمهای مختلف بار دیگر برای قدرتنمایی آماده شدهاند. برای بارورساختن دموکراسی در انتخابات ششم میزان سراغ تیمی برویم که پیروزی خود را به چهرههای سنتی گره نزده باشد و با دیدگاه واضح برای امنیت، اقتصاد و حاکمیت قانون در افغانستان برنامهریزی کرده باشد.
اگر یکبار دیگر با سنجشها و معیارهای گذشته بهسوی انتخابات حرکت کنیم، خود مقصر به تداوم روندی هستیم که همیشه منتقد آن بودیم. گزینههای ایدهآل وجود ندارد اما گزینه بهتر از همه قطعا وجود دارد.
عارفه پیکار؛ استاد دانشگاه و فعال اجتماعی