یادداشت: نهضت امانی با آنکه از یکسو کنش اجتماعی ملکه ثریاست، از سوی دیگر تغییر و تحول ژرف در نگاه شاه سرزمینی است که شیانگاری زنان و جنس دوم بودن آنها چون کتاب مقدسشان، پذیرفته شده بود. ملکه ثریا و شاه امانالله خان دو جوان مترقی و متجدد هستند که میدانند پایههای ترقی و پیشرفت از آموزش آغاز میشود و تقدیر سیاسی-اجتماعی خوب، با خشونت آموزشی همخوانی و همسویی ندارد. مکتب نسوان و ارشادالنسوان محصول همین تفکر است. چه گامی مهمتر از برچیدن خشونت آموزشی رایج علیه زنان. *دکتور سید عسکر موسوی؛ پژوهشگر و استاد دانشگاه خواهند گفت که چرا چنین گامی بهشکست منجر شد و نهضت امانی با سقوط و شورش روبهرو گردید. متن زیر نتیجۀ گفتگوی قلمی دکتور قادری با دکتور موسوی است که در یک زمان محدود و وقت بسیار کم انجام شده است. این گفتگو تقدیم خوانندگان عزیز روزنامه راه مدنیت:
دکتور قادری: یک قرن از آغاز تجددخواهی دوره امانی میگذرد. فراز و نشیب سیاستهای ناپایدار و اقتصاد نابهسامان، هر روز بر مشکلات این سرزمین افزوده، ناامیدی را وسعت داده و دامن فقر را گسترده است، اما برای من در این سالها پریشانی فرهنگی- اجتماعی که یقۀ این جامعه را چنگ زده به مراتب دردناکتر از فقریست که طعمش را چشیدهام. فقر فرهنگی تنها یک واژه نیست. مفهومیست گسترده به وسعت تمام این سرزمین. هویتپریشی با حفظ جنگهای قومی نسل در نسل، جزو رگ و پی وجود ما شده است و انگار هویت ما در همین بیهویتی تعریف میشود. آرامش ما در جنگهای زبانیست که هر روز بر هیزمش میافزاییم و بیدریغ به آن میبالیم. خودخواهانه به تکرویهای شخصی ارزش قایلیم و رایمان برای منافع شخصیمان است و هنوز تعریف سعادت جمعی را نمیدانیم یا آن را نمیپذیریم.
در حقیقت وقتی پلاس تجددخواهی دوره پنجساله امانی در روزگار حبیبالله کلکانی جمع شد ما آغاز زیبای آزادی یک جامعه سالم را از دست دادهایم. از کنشهای اجتماعی ملکه ثریا گرفته تا کنشهای سیاسی شاه جوان هر کدام نقایصی داشت. اوضاع و شرایط افغانستان میطلبید تا سنجیدهتر عوض شود. شاید طول عمر نهضت طولانیتر میشد و روزگار ما اکنون بهتر.
آقای دکتور موسوی به بحث با من خوش آمدید. شما خوب میدانید که انسداد مستمر فرهنگی چطور جریان حیات جامعه را به مخاطره انداخته است. شما میدانید که تمام ناامنیهای این سرزمین به توپ و تفنگ خارجیها پیوند نمیخورد. مگر نه اینکه در دوره حبیبالرحمان خان زن و مرد عاشقی را در بوجی چنان کوباندند که استخوانشان خمیر شد. مگر نه اینکه رابعه را به جرم عاشقی رگ زدند. شما تاریخ نامهربانیهایی این سرزمین را به مراتب بیشتر از من میدانید، چرا تجددخواهی امانی نتوانست بساط برقع فروشیهای هرات -شهر علم و فرهنگ-را در هم بکوباند؟ چرا هر گاه در هرات بحث سینمایش مطرح میشود گروه بنیادی به تکفیر میپردازند. چرا تجددخواهی امانی با مشکل روبهرو شد و بعد هم تبدیل شده به زخم ناسور این مملکت؟
دکتور موسوی: دلایل فراوانی را میشود جستجو کرد. یکم این که هر حرکتی، هرچند خوب و مفید و لازم و چی و چیها، اگر بدون مشارکت و حضور و سهمگیری و به دور از مشارکت مردم به راه بیفتد، محکوم به سرنوشتی است که ما و بسیار کشورهای دیگر تجربه و تکرار کردند و میکنند. این، متاسفانه تجربۀ شبهدولتهای مثلا پسا استعماری است.
دوم اینکه “تجددخواهی” بازسازی و نوکردن در ادامۀ فرهنگ بومی است؛ به عبارت دیگر، تجددخواهی بایست ریشه در فرهنگ بومی داشته باشد، نیاز نو کردن آن باید از درون تواناییها و خواستههای آگاهانۀ مردم سربرآورده باشد، و ارادۀ جمعی بر راهاندازی آن قرار گرفته باشد.
سوم اینکه “تجددخواهی” متوازن با ساختار فرهنگی، هماهنگ با نورمهای اجتماعی باشد و در بستر بهبود جامعه باید راه بیفتد و به هیچ وجه نباید جنبۀ تحمیلی داشته باشد و تصوری از بالا به پایین را خلق کند.
چهارم فرهنگسازی زیربنای هر تغییر و تحولی است و تجددخواهی نیز از این قاعده مستثنا نیست. هر تغییری بدون زمینههای فرهنگی منتج به فاجعه است.
پنجم اینکه زیرساختهای اجتماعی، اقتصادی و مهمتر از همه فرهنگی از اصول دین برای تغییر و تحول و تجدد میباشد. برنامههای تجددخواهی و زیرساختها نقش ظرف و مظروف را دارند و لازم و ملزوم هماند. بحث زیرساختها هنوز که هنوز است به آن قوامی نرسیده است که بتوان آهنگ تجدد کرد.
آنچه ما از دورۀ امانی تا امروز داریم، شبه تجدد است؛ واژگونشدۀ نکات بالاست. نه تنها مردم با آن احساس بیگانگی میکنند که گاهی احساس تهدید و از خودبیگانگی نموده، یا از آن دوری نموده و یا در برابر آن قیام کردهاند. همۀ برنامههای تجددخواهی و اصلاحات در افغانستان، ناشی از ارادۀ نخبگان سیاسی و از بالا به پایین، آمیخته با توهین و تحقیر و ذوقی و سلیقهیی و بیشتر بدون درک حضور مردم، مستقیما ناشی از احساس حقارت بالاییها، تحمیلی و بدون مشارکت مردم پیاده شده است، و عجیب هم نیست که همه محکوم به شکست هم بودهاند.
دکتور قادری: آقای دکتور شما رنج فراوان زنان این سرزمین را هم دیدهاید. فرهنگ مردم را میدانید. فرهنگی مملو از بیمهری به جنس زنان. زنان اینجا مدام جنس دوم بودهاند و هستند. نه اینکه در واقعیت چنین باشد؛ بل در حقیقت جامعه چنین رفتار کرده است. سنتها در تمام این سالها چون شمشیری، سربُر هر نوع دادخواهی زنان بوده. تنها دلخوشی زنان پسوندی مادری است که برای زنان حرمت میدهد. اما الهی شکر که مادر نیستید تا بدانید قانون هم در پیروی از سنت و اسلامی که تعریف مردانه دارد به همین مادری هم بیحرمتی میکند و هم تاریخ انقضا میدهد. چه شد که حتی ملکه ثریای تابوشکن هم نتوانست از سنت و فرهنگ غالب کشنده جان سالم به در ببرد. چرا حرکت امانی به یک حمایت قانونی و رسمی برای زنان تبدیل نشد؟ چرا هنوز قانون در حمایت از زنان برخورد طالبانی دارد. این همه سال و این همه تغییر برای تجددخواهی کافی نبود؟
دکتور موسوی: خود ثریا خانم یک عامل شکست قضیه است. ثریا بیش از آن که یک زن افغانستانی باشد، یک بانوی ترکی بود، در قلمرو امپراتوری عثمانی پرورش یافته بود و از فیه ما فیه افغانستان پاک بیخبر بود. مثلا اشرافزادۀ مانند شبه اشرافزادههای کنونی بود، و با این که نیات خوبی داشت، از اصل قضایا دور بود. بیخودی نیست که انگلیسها به کمک روحانیت اشرافی، با پخش عکسهای ثریا خانم عوامالناس را شوراندند. وقتی اشرافزادهها انقلابی شوند، نتیجهاش همان است که در دورۀ امانی دیدیم.
افزون بر نکات بالا، با شرمندگی باید بگویم که وقتی در یک جامعه و فرهنگ، انسان به معنای وسیع کلمه غریب و بیگانه است، حساب و کتاب زنها دیگر معلوم است. باید دانسته باشیم که روح قوانین در افغانستان هیچ وقت غیر طالبانی نبوده است، و با آوردن چند جملۀ خنثی از اینجا و آنجا نمیشود آن را مدنی خواند. وقتی در نخستین مادۀ قانون اساسی، دین دولت افغانستان را اسلام میخوانیم، سرنوشت مردم، اسلام و مدنیت معلوم است. آیا از چنین قوانینی توقعی غیر از این میتوان داشت؟
دکتور قادری: اما ملکه ثریا برای زنان نمادی از قدرت و تمدن است. زنی برتر دورۀ خود و حتی دوره ما. زنی که طلسم تعریفها را شکستاند و هراسی از تعریف بد جامعه نداشت. اما چرا هراس از تعریفهای خوب و بد هنوز هم در تار و پود زنان امروزی هست. هنوز هم زنان سر خواسته و آرزوی خود را زیر آب خفه میکنند تا در قالب عاریتی بهبه و چهچه تفکر مردان و تفکر مردانه زنان جا بگیرند. چرا این همه ترس دامنگیر ماست. من قبول دارم که شوهر ملکه ثریا امانالله خان بود و البته که شاه جوان با تمام توان در کنار همسرش ایستاد، این درست که ملکه ثریا فرزند محمود طرزی است، و آقای طرزی اعتماد به نفس لازمه را در فرزندان دختر و پسرش همسان پرورش داده بود، اما اگر امانالله خانی، محمود طرزی نباشد، ثریایی در کار نخواهد بود؟ جامعه امروزی چقدر زنی مانند ملکه ثریا را میپذیرد؟ جامعهیی که فرخندهکشی را در تاریخ نامهربانیهایش به ثبت رسانده؟
دکتور موسوی: به نظر من قرائت اصلاحات امانی و ملکۀ ثریا و امانالله و محمود بیگ طرزی و کل اصلاحات دورۀ امانی نیاز به بازخوانی جدی دارد. تصوری که ما از دوره و اصلاحات امانی داریم نیازمند بازنگری است. وحشیگری که در مورد فرخنده؛ درست در ناف کابل و در روز روشن رخ داد، بسیار هشداردهنده است. کم از کم به ما میآموزد که حاکمیت شیخ و شاه و شحنه برقرار و محتسبها بیدار، و دارها همچنان استوار. باید بیدار بود و هوشیار و نباید به بازیهای شبه دولت و شبه ملت بسیار امیدوار بود.
دکتور قادری: با توجه به شرایطی که میبینیم، جامعه واقعا به بنبست رسیده است. همه ما تن دادهایم به آمدن طالبان. نه اینکه صلح بد باشد. هیچ جنگی با جنگ به پیروزی نرسیده است. اما پذیرفتن طالبان با آن دیدگاه طالبانی یعنی سقوط دوباره اندک آزادی که داریم، چطور میشود به طالبان خوشبین بود وقتی در آخرین انتحارهای اتفاقافتاده مکاتب را مورد حمله قرار دادهاند. چطور میشود طالب خوب یا طالب بد گفت وقتی هنوز خشونتهای آموزشی پوشش دینی و مذهبی دارد. وقتی طالبان بهتعریف مذهبی خویش آویختهاند و زنان را با این تاویل سیاسی از قرآن به قهقهرا سوق میدهند. چرا صد سال پیش نهضت امانی شکل میگیرد، اما صد سال بعد همچنان طالبان پیروز میدان تفکر و تفنگند؟
دکتور موسوی: من فکر نمیکنم که طالبان موضوعی مهمی باشد. مشکل عمدۀ جامعۀ ما فرهنگ حاکم و طالبانی آن است، مشکل جامعۀ ما این است که همه چیز خیالی است و از فرهنگ خالی. وقتی آدم با سوادی مانند رییسجمهور که یک عمر چپ بوده و حالا از 5000سال تاریخ صحبت میکند و امام حسین را نواسه خدا مینامد و در خواندن نماز میت آبروریزی میکند، و وزیر مخابرات مملکت در جلو رسانهها از یکونیم ملیون سال عمر شرکت پست و مخابرات در افغانستان دم میزند، طالبان رهآورد طبیعی آن است.
طالب طالب است، خوب و بد ندارد، خلقی و مسلمان ندارد، لنگوته و نکتایی ندارد، قومیت و ملیت ندارد، آنچه هست این است که کم از کم یک سده است که جامعه، فرهنگ، سیاست و جنگ در افغانستان با این زبان گپ میزند و این زبان را میفهمد، و یک سده هم است که در افغانستان پشت بند هر تحولی مثبت، مجاهد و طالب داریم، و همیشه هم از مرزهای شرقی. هم در یک سده پیش در قهقرا بودیم و هم حالا در قهقرا به سر میبریم. همانطور که لیلامی پوش کردن امانالله مردم ما را به پیش نبرد؛ یال و کوپال طالبانی هم ما را به قهقرا نمیبرد. ما سالهاست که در جا میزنیم و نمیدانیم که چرا، و این مشکل ما و تاریخ ماست.
دکتور قادری: سپاسگزارم جناب دکتور. ای کاش فرصتی بیشتری صرف صادقانه نوشتن و صادقانه عمل کردن میشد. ای کاش دارو و درمان هم میشدیم. چه دردناک است که ببینیم بار دیگر تفکر طالبانی بیپروا بر ما میتازد و ما دو دستی معامله میشویم. سپاسگزاریم که در این همقلمی همراهمان شدید.
پینوشت:
دکتور سید عسکر موسوی، لیسانس خود را در رشته توسعه از دانشگاه «ناریج» به دست آورده است. در سال ۱۹۸۶ میلادی آکسفورد رفته و یکسال به حیث محقق در مرکزی بهنام (Reaserch Program) که یک مرکز بسیار بزرگ بود -سی و چند مرکز دیگر در سراسر جهان فعال داشت- بهحیث یکی از اولینهای این مرکز کار کرده است. در سال ۱۹۸۷ میلادی اولین و بزرگترین کنفرانس پنجروزه را در مورد افغانستان در «مونتراسبورگ» راه انداخت. وی عضو کمیته ۷ نفری کنفرانس بوده است. در همان سال رسما دکتورای خود را در دانشگاه آکسفورد شروع کرد. اول دوره ماستری و چون پیوسته بود دورۀ دکتورای خود را در سال ۱۹۹۱ در آکسفورد تمام کرد. در سال ۱۹۹۷ میلادی اولین برنامه را بهنام برنامه امکانات افغانستان (Afghanistan stretch program) در دانشگاه آکسفورد شروع کرد که بسیار موفق بود و تا سال ۲۰۰۳ میلادی ادامه داشت. وی هنوز عضو ارشد دانشگاه آکسفورد هست. دکتور موسوی سمت مشاوریت فرهنگی وزارت تحصیلات عالی، تدریس در دانشگاه امریکایی، دانشگاه کابل، دانشگاه کاتب و… را در کارنامۀ فعالیتهای خود دارد.
وقتی در نخستین مادۀ قانون اساسی، دین دولت افغانستان را اسلام میخوانیم، سرنوشت مردم، اسلام و مدنیت معلوم است. فرموده آقای عسکری.
پس معلوم است که هنوز در پس کوچه های شبه روشنفکرانه دهه 60 و 70 تشریف دارید. و نمی خواهید که از آنجا باکمک وسایل امروزی ( جی پی اس) راه درست را بیابید. افراط آدم های نا آگاه همیشه هزینه ساز بوده است.