آیا امریکا در حال برنامهریزی برای جنگ با روسیه و چین است؟
در گفتگوی بونی فالکنر با پروفیسور مایکل چاساداوسکی:
منازعات مزمن مانند جنگهای افغانستان، سوریه و عراق میتوانند علایم احتمالی یک جنگ جهانی سوم هستهیی باشند
منبع: گلوبل ریسرچ
مترجم: رسول رحیم
یادداشت مترجم: جنگ چهلساله افغانستان بدون کدام امید به یک صلح ماندگار و ثبات پایدار ادامه دارد. در حالی که به نظر میرسد ایالات متحده امریکا حتی حاضر است به خاطر منافع سیاسی مقطعیاش، هستی حکومت تحتالحمایهاش را در مانورهای صلحش با طالبان به بازی گیرد، صفبندیهای انتخاباتی برای تعیین یک رییسجمهور، مردم را به خود مصروف ساخته است. فضای رسانهها و اظهارات نخبگان حاکم با وعده و وعیدهای بیپایه هر روز بیشتر از روز گذشته بر ابهام سرنوشت کشور میافزاید. تحلیلهای سیاسی از اوضاع، کمتر ریشهیی بوده و بیشتر بر رفتارها و گفتارهای دیپلوماتیک متکیاند. آن عده از تحصیلیافتگان صاحب صلاحیت علمی که در رشتههای مختلف سیاست، مدارج ارشد دانشگاهی را پیمودهاند، به دلیل عدم توسعه واقعی کشور یا مامور دولتاند و یا کارمند و کارشناس موسسات تحقیقی که هزینهشان را کشورهای غربی میپردازند. آنها با توجه به خطوط قرمزی که خود تشخیص مینمایند، اغلب در تحلیل و تشریح اوضاع دچار خودسانسوریهای مسخکنندهیی میشوند. بقایای بالنسبه فعال سیاستگران دهه 40خورشیدی چنان هم و غمشان را به ازواج متخاصم خود و دشمنان دیروزشان معطوف ساختهاند که اظهارات امروزینشان نیز بوی مناظرات پنجاه سال پیش را میدهد. دسترسی بیسابقه به رسانههای اجتماعی رنگارنگ که مشحون از تظاهرات ذوقی پرشمار است، میل به کتابخوانی را کاهش داده است. هرگاه هزلیات رایج در فیسبوک را به کناری بگذاریم، از لابلای این همه ندبه و الوداعخوانیهای پرسوز و گداز برای وطن، گاهی تکبیتی مانند آنچه در ذیل میآید به انسان الهام میبخشد و او را به چارهجویی فرا میخواند: سالها از درد گفتی، امشب از مرهم بخوان/ از نرفتنها و از بنبست، امشب کم بخوان. (حسیب نیما)
بنابراین تا مردم افغانستان وجود دارند، امکان نجات و رهایی نیز باید وجود داشته باشد.
نگارنده معتقد است که شناخت مشکلات به مثابه حل نصف مشکلات است. شناختن دلایل جنگ افغانستان و اینکه هرگاه مردم و در پیشاپیش آنها روشنفکران به خود نیایند و از هستیشان دفاع نکنند، شاید دستخوش فجایع تصورناپذیرتری گردند. با همین انگیزه بود که تصمیم گرفتم برای شناسایی ریشهیی کلیت پروسه جنگ و صلح در افغانستان، آخرین گفتگوی پروفیسور چاساداوسکی را با بونی فالکنر ترجمه نمایم.
این مصاحبه از رادیوی (KPFA) که مقر آن در ایالات کالیفورنیای امریکاست، در برنامه «تفنگها و مسکه» پخش شده است. «تفنگها و مسکه» در کشورهای غربی استعاره آشنایی برای مقایسه هزینه نظامی دولتها با هزینهیی است که در بخش خدمات و پروژههای غیر نظامی و اجتماعی به عمل میآورند.
شرکت «رند» قراردادی با اردوی امریکا بسته است و سفارشی برای تهیه گزارشی در مورد جنگ با چین به دست آورده است. عنوان این گزارش «جنگ با چین: اندیشیدن به چیزهای غیر قابل تصور» است که در سال 2015 انتشار یافته است. طنز تاریخ در آن است که در این گزارش ارزیابی شده است که « آیا ما واقعا میتوانیم در جنگ علیه چین برنده شویم؟». اساسا در این گزارش یک نوع شبیهسازی یک جنگ بین ایالات متحده امریکا و چین صورت گرفته است و نتیجهگیری میشود که ما در آن برنده خواهیم شد.
فشرده این گزارش چنین است:
– سرنوشت منازعه را سیاست داخلی، بینالمللی و عوامل اقتصادی تعیین میکنند که در یک جنگ طولانی و شدید به نفع امریکا خواهد بود.
– با آنکه جنگ به اقتصاد هر دو کشور آسیب خواهد رساند، ویرانگری در چین نهایت خراب خواهد بود.
– به دلیل آنکه بخش بیشتر حوزه پاسفیک غربی یک منطقه جنگ خواهد بود، تجارت چین با منطقه و سایر نقاط جهان به طور مطلق افول خواهد کرد.
– وسایط چین برای تهیه انرژی از طریق بحر به طور خاصی تخریب میشوند.
– یک منازعه طولانی میتواند چین را معروض به نفاق سیاسی داخلی گرداند.
– فعالیتهای نظامی فزاینده جاپان در منطقه میتواند تاثیر چشمگیری بر عملیات نظامی داشته باشد.
من تونی فالکنر هستم. در برنامه امروزی «تفنگها و مسکه» با مایکل چاساداوسکی گفتگو دارم. در برنامه تلویزیونی امروز گفتگو روی آن است که آیا امریکا در حال برنامهریزی برای جنگ با روسیه و چین است؟
مایکل چاساداوسکی یک اقتصاددان، مدیر، موسس و گرداننده «مرکز تحقیقات جهانی شدن» است که مقر آن در کیوبک، مونتریال میباشد. او مولف 11کتاب به شمول «جهانی شدن اقتصاد و نظم نو جهانی»، «جنگ امریکا علیه تروریزم»، «جهانی شدن جنگ» و«به سوی سناریوی یک جنگ سوم جهانی» میباشد.
ما امروز خود را متمرکز به اجندای نظامی جهانی، تجدید ساختار اتحادهای جیوپولتیکی، بررسی وضعیت هستهیی، هدف پروژه منهتن و خطرات جنگ هستهیی میگردانیم.
بونی فالکنر: اعلام غافلگیرکننده رییسجمهور ترمپ که ایالات متحده امریکا سوریه را ترک میکند، اکثر مردم در درون و بیرون حکومت را متعجب گردانیده و منجر به استعفای متیس وزیر دفاع شده است. قرار است دو هزار سرباز از سوریه بیرون کشیده شوند. شما در مورد این حرکت چه فکر میکنید؟
مایکل چاساداوسکی: قبل از همه باید گفت که این بیرون کشیدن سربازان در مقیاس نیروهای نظامی امریکا یک امر جزیی است. امریکا در سوریه از طریق تمویل و حمایت دهها هزار جهادگرا با حمایت عربستان سعودی و تا جایی ترکیه دست به عمل میزند، با آنکه ترکیه اجندا «دستورالعمل» دیگری دارد. در بین این جهادگراها شما از چندین کشور غربی نیروهای ویژه دارید.
من ضرورتا این اقدام را کدام تغییری در سیاست خارجی امریکا نمیشمارم، اما در عین زمان این نتیجه واقعیتی است که روسها نقش کلیدی بازی میکنند. ترکیه نقش خودش را با اتحاد ضمنی با روسیه و ایران بازی میکند. من فکر میکنم که آنچه امریکا اکنون انجام میدهد، ضرورتا یک عقبنشینی نیست، بل یک بیرون کشیدن استراتژیک است. با این طرز دید است که در فرجام متحدانش، یعنی عربستان سعودی و اسراییل، شاید نقش فعالتری بازی کنند. ما میبینیم که اسراییل در آنجا درگیر است و سوریه را به طور مرتب بمباردمان میکند.
بونی فالکنر: شما از مدتهای طولانی بدینسو گفتهاید که نیروهای دفاعی اسراییل در ساختار فرماندهی نظامی ایالات متحده امریکا مدغم شدهاند و بنابراین، به تنهایی دست به عمل نمیزنند. آیا این به معنای آن است هنگامی که نیروی هوایی اسراییل به سوریه حمله میکند- چنانکه در عید میلاد مسیح به این کار اقدام نمود- امریکا آن حملات را تصویب نموده بود.
مایکل چاساداوسکی: خوب، هرگاه شما به ساختار این اتحاد نظامی و توافقاتی توجه نمایید که اسراییل با ناتو و پنتاگون (وزارت دفاع امریکا) به عمل آورده است، اسراییل عملا (دو فاکتور) عضو ناتو است، نه اینکه عضو رسمی و قانونی (دو ژور) آن باشد. فکر میکنم یک توافقنامه در گذشته، حدود پانزده سال پیش امضا شده بود.
اکنون، تا جایی که به سیستم دفاع هوایی و تیاترهای بزرگ عملیاتی مربوط است، اسراییل هرگز به اتکای خود عمل نمیکند. اسراییل یک قسمت عملیات نظامی را انجام میدهد که به شکل بمباردمان و غیره است، اما در نهایت اسراییل به ساختار نظامی ایالات متحده- ناتو ادغام یافته است.
از نگاه تاریخی امریکا همیشه اسراییل را بهمثابه پایگاه نظامیاش در خاور میانه مورد استفاده قرار داده است. ما به یاد داریم که در زمان بوش، دیک چنی تهدید نمود که شاید اسراییل ایران را به نمایندگی از ما بمباردمان کند. به عبارت دیگر او تهدید نمود که آنها (اسراییل) این کار کثیف را برای ما انجام میدهند، اما این حمله به ایران نتوانست بدون چراغ سبز از جانب پنتاگون صورت گیرد.
من فکر میکنم که ما در چارراه بسیار خطرناک تاریخمان قرار داریم، زیرا وضعیت در خاور میانه به تدریج انکشاف مییابد. اتحادها در آنجا دچار تغییراند. در آنجا یک اجندای نظامی جهانی وجود دارد. به خاطر داشته باشیم که از سال 2001 بدینسو، ما یک سلسله کامل عملیات نظامی داشتهایم که برخی از آنها توسط متحدان امریکا به راه افتادهاند، اما به طور تغییرناپذیری واشنگتن در عقب جنگهای افغانستان، سوریه، لیبیا، لبنان، یمن، سومالیا، سودان و غیره و همچنان اوکرایین بوده است. بنابراین، آنچه اساسا در سال 2019 برملا میگردد، چیزی است که مدتها پیش برملا شده بود و یک اجندای نظامی جهانی میباشد. این جهانی شدن جنگ است.
همراه با اینها، برنامههای نظامی برای حمله به روسیه و چین با سلاح هستهیی مطرح میباشد. اینکه من اکنون به آنها اشارت میکنم، به خاطر آن است که این برنامههای نظامی در دسترس عامه قرار دارند. شما میتوانید آنها را به دست آورید و بخوانید. شرکت «رند» در واقع چند سال پیش برنامۀ خودش را انتشار داد. در همین اواخر ما علاوه بر آن یک برنامه دیگر داریم.
البته همه اینها با هم آمیختهاند و با جنگهای تجاری و تحریمها به منظور جنگ مالی، یکجا شده است. دقیقا از سالهای 1970 و 80 به اینسو سرشت این جنگها واقعا پیشرفت نموده، شکل جنگهای غیر میثاقی (نان کنوانسیونل) را به خود گرفتهاند. برخی اشخاص آن را جنگهای «مختلط» مینامند، یعنی اینکه نخست کشوری را از طریق تضعیف ساختار مالیاش بیثبات میگردانند. این چیزی است که در ونزویلا اتفاق افتاده است. به ترتیبی که شما بازار تبادله اسعار (ارزها) خارجیاش را مورد دستکاری قرار میدهید و بعدا ارزش «بولیوار» واحد پولی ونزویلا سقوط میکند. این چیزی است که از چند سال بدینسو در سرلوحه سیاست خارجی امریکا وجود دارد. اما آنچه من میخواهم روی آن تاکید نمایم، یک اجندای نظامی جهانی است. البته علاوه بر جنگهای سوریه، عراق و افغانستان شما برنامههای جنگی علیه چین و روسیه را میبینید.
بونی فالکنر: رییسجمهور ترمپ پس از دو بار صحبت با رجب طیب اردوغان؛ رییسجمهور ترکیه، تصمیماش را دایر بر بیرون کشیدن سربازان امریکایی از سوریه اعلام نمود. رسانههای خبری متعارف گزارش دادهاند که اردوغان به ترمپ اطمینان داده است که ترکیه میتوانسته به کار داعش در سوریه پایان بدهد، اما نیروهای امریکایی «مانع» ترکیه شدهاند. این گزارشها حاکی از آناند که ترمپ گفته است:« خب: این نظر شماست. ما این کار را انجام دادهایم.» البته این گزارشدهی مبتنی بر آن روایت غلط است که گویا حضور امریکا در سوریه برای جنگیدن با داعش بوده است. چه فکر میکنیم، چه چیزی در عقب این اظهارات ترمپ وجود دارد؟
مایکل چاساداوسکی: شما میدانید که اردوغان اجندای خود را دارد و در عین زمان اردوغان با دشمن همبستر است. به عبارت دیگر، اکنون ترکیه با روسیه و ایران در ایتلاف است. در حقیقت آنها در اتحادهای متقاطعاند. ترکیه از وزنه سنگینی در ناتو برخوردار است. از نگاه قدرت نظامی دومین، بزرگترین نیرو و از لحاظ توانایی تسلیحات میثاقی (کنوانسیونل)، بعد از امریکاست. البته این کشور یک متحد امریکاست، اما از سوی دیگر ترکیه در حال باز شدن به سوی ایران و روسیه است. چنین وضعیتی چند سال پیش بعد از کودتای نظامی علیه اردوغان انکشاف نموده است. بنابراین، یک تغییر بزرگ در مناسبات جیوپولتیکی به وجود آمده است.
اما من فکر میکنم امریکا میداند که اجندای ترکیه در شمال سوریه قبل از همه جنگ علیه «واحدهای دفاع از خلق» یا به عبارت دیگر جنبش جداییطلب کردستان است. گروه «واحدهای دفاع از خلق»، در یک مرحله از جانب امریکا حمایت میشد و واشنگتن نمیخواست ترکیه با نیروهای نایب و یا تحتالحمایهاش بجنگد، و بنا بر یک وضعیت متناقض در شمال سوریه، ایالات تصمیم گرفت که نیروهایش را از آنجا بیرون بکشد و بگذارد که ترکیه در شمال سوریه تحکیم یابد. اینکه چنین امری ممکن خواهد بود و یا نه، نامعلوم است، زیرا اکنون «واحدهای دفاع از خلق» که قبلا توسط امریکا پشتیبانی می شد، با حکومت در دمشق در حال مذاکره است.
بونی فالکنر: رییسجمهور ترمپ همچنان میگوید که میخواهد نیروهای امریکایی را از افغانستان بیرون کند، چه استراتیژیی در عقب بیرون کشیدن سربازان از این کشورها وجود دارد؟ آیا این اعلام بیرون کشیدن نیروهای نظامی بیانگر دوری گزیدن از جنگ و خصوصی ساختن فعالیتهای نظامی از طریق “بلک واتر” و سایر ملیشههای خصوصی است، شما چه فکر میکنید؟
مایکل چاساداوسکی: تا جایی که به افغانستان مربوط میشود، باز هم این بیرون کشیدن نیروها، بیرون کشیدن نیروها نیست، بل تجدید ساختار منازعه است. و آنچه مهم است و باید در نظر گرفته شود این است که شورشگریی که توسط طالبان رهبری میشود، 50درصد این کشور را کنترول میکند.
روسها و چینیها، مرز مشترک و علاقهمندی اقتصادی چشمگیری به افغانستان دارند، ولی باز هم من چیزی نمیبینم که ایالات متحده امریکا واقعا بخواهد نیروهایش را از آنجا بیرون بکشد.
ما باید به خاطر داشته باشیم که افغانستان برای ایالات متحده امریکا و ناتو یک موضوع این اجنداست. ما باید به سال 2001 برگردیم و بفهمیم که چرا چنین است؟ البته برخی فراموش کردهاند که امریکا اساسا با این دلیل به افغانستان رفت که افغانستان در 11سپتمبر امریکا را مورد حمله قرار داد.
ما این موضوع را به دلیلی نمیدانیم که چنین روایتی هیچگاه در رسانهها واقعا بازتاب نیافت، اما تصمیمی که از لحاظ حقوقی توسط ناتو گرفته شد، حاکی از آن بود که امریکا از بیرون، توسط یک قدرت خارجی مورد حمله قرار گرفته است. البته چنین ادعایی بیمعناست، زیرا در این حملات طیارههای جت افغانی در آن روز در آسمان نیویارک وجود نداشت، در نتیجه چنین ادعایی بود که مطابق به ماده پنج “موافقتنامه امنیت جمعی واشنگتن”، حمله بر یک عضو ناتو، حمله بر تمام اعضای ناتو شمرده شده و حمله بر افغانستان، دفاع از خود پنداشته میشود.
بنابراین، تصمیم گرفته میشود که به افغانستان حمله شود که چندین هزار مایل دورتر قرار دارد. این حمله 28روز بعدتر صورت میگیرد. البته معلوم است که در 28روز نمیتوان برای یک تیاتر جنگی بزرگ آمادگی گرفت.
اما مردم نمیدانند که واقعا چرا امریکا در 7 اکتوبر 2001 به افغانستان حمله کرد. البته این پاسخی بود به حملات 11 سپتمبر و ادعا میشد که این حملات توسط القاعده به رهبری اسامه بنلادن راهاندازی شده بود- من نمیخواهم در مورد حملات 11سپتمبر بحث کنم- این حملات در ماه سپتمبر اتفاق افتاده بود و حتی در اوایل ماه اکتوبر حکومت افغانستان گفته بود: «اگر شما میخواهید در مورد استرداد بنلادن مذاکره کنید، ما حاضر به این کار میباشیم.» بوش گفته بود: «نه، ما با تروریستها مذاکره نمیکنیم.» البته آنها نمیخواستند مذاکره کنند، زیرا جنگ قبل از 11 سپتمبر برنامهریزی شده بود.
اکنون به خاطر بیاورید که دلیل این تهاجم نظامی به افغانستان چه بود؟ خب، افغانستان یک کانون جیوپولتیکی است که آسیای مرکزی را با آسیای جنوبی ارتباط میدهد. از نگاه تاریخی افغانستان از این موضع، از اهمیت مهم برخوردار میباشد، اما در عین زمان این کشور دارای منابع زیرزمینی هنگفتی نیز هست. این کشور غنی از منرالهاست. این کشور یکی از بزرگترین تولیدکنندگان لیتیوم است که در باطریها از آن استفاده میشود، اما آنچه بسیار اهمیت دارد این است که این کشور حدود 90درصد تریاک را برای بازارهای غربی عرضه میکند.
میتوان گفت این جنگی است برای کشورگشایی. البته اردوی ایالات متحده امریکا تولید تریاک را کنترول میکند و اتفاقا در خلال این مدت تولید تریاک 30چند افزایش یافته است و ذخایر معدنی زیادی در آنجا وجود دارد. از جانب دیگر چین در این کشور دستاندر کار است. بنابراین، از نگاه امریکا افغانستان یک کانون اقتصادی است که آنها میخواهند کنترولاش را در دست داشته باشند تا در این کانون استراتژیک آسیای میانه، مانع چین و روسیه گردند.
آنها (امریکاییها) در این کار ناکاماند، زیرا چینیها نه تنها علاقهمندی چشمگیری به منرالها در افغانستان دارند، بل در پروسۀ ایجاد راهها برای اتصال دو کشور و غیره میباشند.
بونی فالکنر: بگذارید در مورد آنچه صحبت کنیم که شما در اجندای نظامی جهانی و ساختار اتحادها در خاورمیانه بدان اشاره نمودید. تغییرات مجدد در اتحادهای جیوپولتیکی وجود داشتهاند. اوضاع مبهم به نظر میرسد. در مورد اتحاد ترکیه که یک عضو ناتوست، با ایران و روسیه چه میتوان گفت؟ این امر، موضوع حمله به ایران را در وضعیتی قرار داده که در کل غیر محتمل به نظر میآید.
مایکل چاساداوسکی: قبل از همه اجازه بدهید تا در مورد موضوع اجندای نظامی گستردهتر صحبت کنم. در حال حاضر ما چندین تیاتر جنگ داریم. مهمترین آنها عبارتاند از: عراق و سوریه. تا هنوز ایالات متحده امریکا- ناتو در سوریه حضور مخفی دارند. یمن نهایت مهم است. در یمن جنگ جریان دارد. یمن در یک موقعیت استراتژیک واقع شده است. این جنگ را عربستان سعودی به نمایندگی از ایالات متحده امریکا رهبری میکند. پس از آن، شما سومالیا و البته فلسطین را دارید، و همچنان طوری که قبلا گفتم تقویت نیروهای ناتو در اوکراین و حوزۀ بحیره سیاه دیده میشود.
همه اینها با یک اجندای نظامی هماهنگ میگردند که بیشتر جهانی بوده و دارای ساختار فرماندهی منطقوی است که در نقاط مختلف جهان، اردوی امریکا بر آنها فرمان میراند. فرماندهی مرکزی آن برای خاورمیانه است. همچنان شما یک فرماندهی برای حوزه پاسفیک دارید. مرزهای آبهای بحری چین توسط امریکا کنترول میشوند و یا اینکه دستکم نیروهای نظامی امریکا در همۀ این گذرگاههای بحری به صورت استراتژیک حضور دارند.
اکنون این اجندا که شما بدان اشاره نمودید، در یک معنی دچار مضیقه است، زیرا در بین اتحاد نظامی غربی اختلافات وجود دارد. تنها ترکیه چنین نیست. اعضای اروپایی پیمان اتلانتیک شمالی دارای مواضع مختلف میباشند. اما موضوع ترکیه دارای اهمیت بنیادی است، زیرا ترکیه در یک اتحاد با ایران و روسیه است و این امر راهاندازی یک جنگ ایالات متحد امریکا- ناتو را علیه ایران دشوار میگرداند.
در عین زمان هرگاه ما در شرایط کنونی نظری به این اتحادها بیندازیم، نهایت پیچیده میباشند. باید به تاکید گفت که ترکیه از نگاه تاریخی با اسراییل در سالهای 1990 در ساحات نظامی و استخباراتی و همچنان تولیدات نظامی مشترک مناسبات بسیار نزدیک بهوجود آورد. در یک مورد این اتحاد دچار بحران شد، تاهنوز وجود دارد.
غیر از آن نیز عنصر دیگری وجود دارد، روسیه روابطی با اسراییل برقرار نموده است. یک قسمت بزرگ جمعیت اسراییل از روسیه آمدهاند و مسلما در این امر نقشی بازی میکند.
نتان یاهو و ولادیمیر پوتین روابطی بهوجود آوردهاند. برخی افراد این را یک نوع فرورفتن روسیه در اسراییل به زیان متحدش سوریه میدانند، اما من فکر میکنم این کار بخشی از یک استراتژی است که بسیار محتاطانه سنجیده شده است و اساسا هدف آن ایجاد ضعف در درون ساختار امریکا- ناتو است؛ زیرا اسراییل نیز در یک مفهوم با دشمن همخوابه است و روابط دو جانبهیی بین مسکو و تلابیب وجود دارد و باید این مساله در نظر گرفته شود.
بنابراین، شاید برای ایالات متحد امریکا بسیار دشوار باشد که در چنین برهۀ خاص، جنگی را علیه ایران به راه اندازد؛ زیرا ترکیه با دشمن یعنی ایران و روسیه همخوابه شده است. به این ترتیب ساختار نظامی اتحاد برای راهاندازی یک جنگ، امریکا- ناتو- اسراییل علیه ایران مساعد نیست. ما میتوانیم از درسهای تاریخی به ویژه جنگ جهانی اول بیاموزیم که اتحاد مثلث یا سهگانه یا «تریپل الیانس» (بین آلمان، اتریش- مجارستان و ایتالیا) و تفاهم سهگانه یا مثلث (یا «تریپل انتانت» بین روسیه، فرانسه و بریتانیا) نقش بسیار مهمی در همهگیر شدن جنگ جهانی اول بازی کردند. اما در حال حاضر ما اتحادهای متقاطع داریم یعنی:«در اتحادهای معاصر عناصری از گروه دشمن نیز وجود دارند.»
روسیه و چین در این ارتباط بسیار زیرکاند. آنها اتحادهایی با متحدان امریکا تشکیل میدهند و این طریقی است که در عین زمان اجندای نظامی امریکا را تضعیف میکند؛ زیرا کار راهاندازی واقعی جنگ را برای امریکا دشوار میگرداند. مثلا راهاندازی جنگ علیه ایران را دشوار میسازد، هرگاه ناتو بخواهد در این جنگ شرکت کند، باید پشتیبانی ترکیه را داشته باشد. بنابراین، میبینیم ترکیه که با دشمن همبستر شده است، هم یک متحد ایالات متحده امریکاست و هم عضو ناتو است.
اسراییل نیز یک متحد استوار امریکا میباشد، اما همچنان یک نوع روابط شناختهنشده با ولادیمیر پوتین دارد. همه این چیزها بخشی از ساختار پیچیده حیوپولتیکی است.
من باید به چیزهای دیگری میپرداختم که مطلقا اهمیت دارند. امریکا در حال از دست دادن دژهای حمایتیاش در پاکستان و تا اندازهیی هم در هند میباشد، چرا چنین است؟ پاکستان اکنون در حال تجارت و معامله با چین است. این تجارت و معامله «دهلیز اقتصادی چین و پاکستان» نامیده میشود. چین در حال سرمایهگذاری در پاکستان است. ما در مورد پاکستان یعنی کشوری حرف میزنیم که 150میلیون جمعیت دارد.
از جانب دیگر هند و پاکستان اکنون اعضای کامل سازمان همکاری شانگهایاند که برای روسها و چینیها معادل ناتو است. این سازمان رسما یک اتحاد نظامی نیست، اما در عمل چنین اتحادی هست.
این سازمان مشتمل است از چین، روسیه، چندین کشور عضو شوروی پیشین و اکنون هند و پاکستان نیز بدان پیوستهاند.
این بدان معناست که منازعه بین پاکستان و هند دیگر تحت هدایت بریتانیا و امریکا قرار ندارد. به یک معنی میراث استعمار به کناری گذاشته شده است؛ زیرا در زیر چتر سازمان همکاری شانگهای، پاکستان و هند که هر دو عضو آن میباشند، اختلافاتشان را در چارچوب همین سازمان حلوفصل میکنند. آنها چنین موافقتنامههایی را امضا نمودهاند. بنابراین، ما یک چیدمان قدرت بسیار متفاوت در آسیای جنوبی داریم. پاکستان با چین در یک صف قرار دارد. هند یک موقف بینابینی دارد، اما هند نیز میخواهد سیستم دفاعی اس-40 (S-400) از روسیه خریداری کند.
در عین زمان من باید بگویم که عربستان سعودی نیز با روسیه رابطه برقرار کرده است و من حدس میزنم که رسوایی خاشقجی در نهایت با این واقعیت ارتباط دارد که رژیم موجود در عربستان سعودی درصدد برقراری روابط نزدیک با روسیه است، و این چیزی است که امریکا میخواهد از طریق تغییر رژیم آن را تضعیف کند، اما نوع دیگر تحلیل از آن صورت میگیرد که باید بدان توجه نماییم.
اما اگر شما به آنچه توجه نمایید که وسیعا در آسیا در حال اتفاق افتادن است، گسترش نفوذ چین را میبینید، این نفوذ چین نه تنها در حوزه آسیا- پاسفیک وجود دارد، بل دامنۀ آن تا افریقا و گسترش آن را در کشورهایی میبینید که مستعمرات قبلی کشورهای غربی بودهاند، و در همۀ آنها ناگهان چینیها میآیند و شروع به ساختن پلها و راهها میکنند.
بنابراین، تغییر این اتحادها، ناشی از سرشت منازعه بزرگتر است. تغییر بسیار پیچیده در اتحادها و قدرتهای گسترده روسیه و چین دیده میشود. من باید بگویم که فنآوری نظامی روسیه با سرعت در حال پیشرفت است و به نحو خاصی اجندای نظامی جهانی را تضعیف میکند، و چین اکنون در بخش فنآوری نقش رهبریکننده دارد. بهطور مثال چین در بخش مواصلات و ارتباطات در بین پنج قدرت بزرگ صنعتی «جی5» نقش رهبریکننده دارد. تقابل اخیر در ارتباط با «هواوی» غول صنایع ارتباطات و مواصلات چین، دقیقا بر این نکته مهر تایید میگذارد. این یک منازعه بسیار جدی در ساحه تجارت و ملکیتهای فکری است.
پاسخ امریکا در نهایت بسیار ابلهانه است؛ زیرا از نگاه احیای موضع هژمونیک (فرادستی) امریکا در زمینههای خاص فنآوری نتیجۀ مشخصی به بار نمیآورد. چینیها در این راه جلوترند.
بونی فالکنر: در مورد اجندای جیوپولتیکی ایالات متحده امریکا به شمول بیرون رفتن رییسجمهور ترمپ از توافق هستهیی با ایران و معاهدۀ “نیروهای میان برد هستهیی(“(INF چه گفته میتوانیم؟ همچنان انتظار میرود مذاکرات جاری روی تمدید پیمان جدید کاهش سلاحهای هستهیی (New START) انجام یابد که ترمپ آن را یک توافق خراب نامیده است.
مایکل چاساداوسکی: البته این بسیار خطرناک است، زیرا در نهایت منجر به تقابل بین قدرتهای هستهیی میگردد. من فکر میکنم که باید فهممان را از این رویدادها با بررسی دکترین هستهیی ایالات متحده امریکا از قریب سال 2001 به اینسو تکمیل کنیم. این دکترین تغییر کرده است و در نتیجه از نگاه من یک شاخص برای دشمن میباشد که دکترین هستهیی امریکا دیگر مبتنی به آنچه نیست که «نابودی حتمی طرفین» خوانده میشد و در جریان جنگ سرد هنگامی مسلط بود که نخستین توافقنامه با گورباچف در زمان بوش پدر امضا شد.
در سال 2001 این دکترین هستهیی به طور کامل نوسازی شد. وقتی که من دکترین میگویم، منظورم این است که شما به سلاحهای هستهیی و طرز استعمال آنها چه گونه مینگرید. قبلا عقیده بر آن بود که سلاحهای هستهیی سلاحهاییاند که در آخرین مرحله مورد استفاده قرار میگیرند و جنبه دفاعی دارند و شما کسی نخواهید بود که اولین ضربت را توسط این سلاح به عمل در آورید. این دکترینی بود که در جریان جنگ سرد تصویب شده بود، زیرا هم امریکا و هم روسیه معتقد بودند که استفاده از آن به یک هولوکاست هستهیی یا نابودی انسانها توسط نیروی هستهیی منجر میشود، اما آنها از سال 2001 به اینسو، که در حقیقت در سال 2002 توسط سنا تصویب شد، جانبداریشان را از به اصطلاح سلاحهای قابل استفادهتر و کوچکتر هستهیی ابراز داشتند که ” (B-61) نامیده میشود. از این “61- بی” اکنون “11-61 بی” و “12- 61 بی” آن وجود دارند. اکنون “12-61 بی” آن ساخته شده است که بسیار قابل استفاده خوانده میشود و تاثیر آن کوچک است و برای ماحول و مردم ملکی بیضرر است، زیرا انفجار آن زیرزمینی میباشد و استحکامات زیرزمینی را درهم میشکند.
از نقطه نظر علمی چنین دیدگاهی کاملا بیمعنی است. حقیقت این است که این بمبهای بسیار قابل استفاده، 3/1 تا 12چند قدرت بمب اتومی میباشند که در هیروشیما منفجر شد و این بمبهای کوچک اتومی در ردیف سلاحهای کم و بیش میثاقی (کنوانسیونل) طبقهبندی شدهاند. در آن موقع سناتور ادوارد کندی، اداره بوش را متهم ساخت که مرز بین سلاحهای میثاقی (کنوانسیونل) و استراتژیک را مغشوش میگرداند. بنابراین، اکنون به این بمبها همچون سلاحهای صلحآفرین نگریسته میشود، نه سلاحهای کشتار جمعی، و به آن جواز استعمال میدهند.
اکنون اوضاع بسیار خطرناک است، زیرا امریکا مجهز به دکترینی است که اجازه به عمل در آوردن حمله اول هستهیی را میدهد، به شمول اولین حمله آن علیه یک کشور غیر هستهیی مانند ایران. در حقیقت استفاده از این به اصطلاح “مینی نوکی” یا سلاحهای کوچک هستهیی در یک تیاتر جنگی متعارف و میثاقی، حتی ایجاب تصویب آن را از جانب فرمانده کل قوا یعنی دونالد ترمپ نیز نمیکند.
بنابراین، ما اکنون در یک وضعیت نهایت خطرناک قرار داریم، زیرا تصمیمگیرندگان به دلیل تاثیر دستگاه تبلیغاتی تاثیر مخرب سلاحهای هستهیی را درک نمیکنند و نمیفهمند. آنها هنگامی که آثار دستگاه تبلیغاتی داخلی را میخوانند، این سلاحها را کوچک و بیخطر میپندارند. با اینهم، همین سلاحهای کوچک کافیاند تا یک جنگ جهانی سوم را دامن زنند. من فکر می کنم آن دانشمندانی که در بخش سلاحهای هستهیی تخصص دارند، به شما خواهند گفت که یک جنگ هستهیی پایان زندگی انسانها خواهد بود.
بونی فالکنر: شما در مقالهتان با عنوان «امحای اتحاد شوروی از نقشه جهان» مینویسید: «در اول مارچ 2018 رییسجمهور ولادیمیر پوتین یکسلسله فنآوریهای پیشرفته نظامی را در پاسخ به تجدید تهدید ایالات متحد امریکا برای امحای فدراسیون روسیه از نقشه جهان رونمایی کرد که در طرح «بازبینی وضعیت هستهیی توسط ترمپ در سال 2018» آمده است. ترمپ چه میگوید؟
مایکل چاساداوسکی: به شما معلوم است که من فکر میکنم «بازبینی وضعیت هستهیی در سال 2018» در واقعیت برای انحراف دادن افکار عامه از معضله اصلی است؛ زیرا چیزی بیشتر از «بازبینی وضعیت هستهیی در سال 2001» نمیگوید. من این را با توجه به زنجیرۀ کلی همه تبصرههایی میگویم که در مورد «بازبینی وضعیت هستهیی در سال 2018» صورت گرفتهاند. این سند صرف روی این نکته تاکید مینماید که این نسل جدید سلاحهای هستهیی کوچک و بسیار قابل استفادهاند، یعنی مورد استفاده قرار گیرند.
اکنون چیزی که ما باید بدان اشاره نماییم، برگشتن به عقب، به دوران اوباماست که در آن وقت یک برنامه 1.2تریلیون دالری (1200میلیارد دالری) برای تولید سلاحهای هستهیی تصویب شد. به عبارت دیگر این پول به جیب قراردادیهای پنتاگون میرود. روشن است که اینها همان گروههایی میباشند که لابیگری میکنند. آنها این پول را میگیرند تا چیزی تولید کنند. قبل از همه تولید نسل جدید سلاحهای هستهیی مطرح میباشد که در حقیقت در نشست مخفی روز هیروشیما روی آن تصمیم گرفته شد. من فکر میکنم در سال 2003 بود که پنتاگون و سکتور خصوصی با هم دیدار نمودند و این سکتور خصوصی و قراردادیهای دفاعی بودند که برنامه جدید فنآوری سلاحهای هستهیی را تدوین نمودند که در اساس جیبهای خودشان را پر میکند. هدف آن سودجویی بود. این متفاوت از برنامه روسیه است که یک طرح دفاع هوایی بهطور محتاطانه سنجیده شده برای جلوگیری از ضربت اول هستهیی میباشد و میگویند که دیگر ضربت اول موثر نیست. مجموع ابتکار آنها، به زمان ریگان برمیگردد و هدف آن اجرایی گردانیدن آن سیستم دفاعی میباشد که فرو کوبیدن روسیه و یا چین را بدون احساس خطر از ضربت اول اتومی، یعنی بدون کدام احساس خطر از پاسخ دشمن میسر گرداند. و پوتین گفت نه، شما این کار را کرده نمیتوانید. شما گیر افتادهاید.
صنایع تسلیحاتی در حقیقت پروای این مساله را ندارند. آنها 1.2تریلیون دالر را میگیرند. اوباما مسوولیت سنگین حمایت از این برنامه را بردوش دارد، اما ترمپ بهنحوی از این برنامه حمایت نمود که آن را تا 1.2تریلیون دالر برساند. قرار بود هزینه آن یک تریلیون باشد. اکنون 1.2تریلیون است.
به خاطر داشته باشید، بودجه نظامییی که اخیرا توسط کانگرس ایالات متحد امریکا تصویب شده است، سالانه بالغ بر 750میلیارد دالر میباشد. و این بخش بزرگ عواید مالیاتی دولت است که هزینه اقتصاد جنگی میگردد. این اقتصاد جنگی بهطور اجتنابناپذیری یکی از عمدهترین دلایل سقوط پلها، راهها، شفاخانهها، مکاتب و درکل خصوصیگردانیدن همه چیزهایی میباشد که مربوط به سکتور عامه بودهاند. خزانه دولت ایالات متحد امریکا پولی برای پروژههای غیر نظامی ندارد و از همینجاست که پای رابطه «تفنگها و مسکه» به میان میآید که برای برنامه شما اهمیت کلیدی دارد.
امپراتوری، جمهوریت را تضعیف میکند. این چیزی است که ژولیوس سزار هم میفهمید. شما با یک جمهوریت نمیتوانید امپراتوری بسازید، اما جمهوریت مرده است و ویرانی و فقری که اکنون در ایالات متحد امریکا در حال ظهور است، بخش بزرگ آن، اما نه بخش خاص آن، در نتیجه تغییری است که در هزینه نظامی به زیان بخش غیر نظامی به وجود میآید. به عبارت دیگر یک توسعه مجموعی دستگاه نظامی ولو آنکه نظامیشدن قضا و نظامیشدن انفاذ نظم و قانون، مد نظر گرفته نشوند، موجب این امر میشوند.
بونی فالکنر: با توجه به تاریخ توسعه هستهیی ایالات متحد امریکا، یعنی پروژه هستهیی، ایالات متحد امریکا و اتحاد شوروی در جریان جنگ جهانی دوم متحد همدیگر بودند. این در حالیست که پروژه منهتن (پروژه ساختن بمب اتومی) در ایالات متحد امریکا در حال پیشرفت بود. هدف این پروژه منهتن چه بود؟
مایکل چاساداوسکی: بگذارید این موضوع را در چشمرس قرار بدهیم؛ زیرا امروز ما به این باور هستیم که سلاحهای هستهیی به منظور مقابله با دشمن در جنگ جهانی دوم ساخته شدهاند. البته در اینجا منظور آلمان و ایتالیا و در مجموع قدرتهای محور میباشند که جاپان در آسیا را نیز در برمیگیرد.
من تاریخ سلاحهای هستهیی را بررسی کردهام و در حقیقت اسناد محرم یا طبقهبندیشده تایید مینمایند که بمب اتومی برای استعمال علیه اتحاد شوروی ساخته شده است. البته این بمب علیه جاپان استعمال شد، اما تا کجا میتوانیم باور کنیم که این یک آزمایش مشابه خام کوک پوشاندن لباس برای یک برنامه هستهیی گسترده نبوده است؟
من فکر میکنم آنچه اکنون بسیار در حال روشنشدن میباشد این است که مطابق به اسناد مخفی پنتاگون که تاریخ آن به 15سپتمبر 1945 برمیگردد، ایالات متحد امریکا در نظر داشت با حملات هستهیی همآهنگ شده علیه مناطق شهری بزرگ، اتحاد شوروی را از هم بپاشاند. اکنون مردم میتوانند بروند و این اسناد را ملاحظه کنند، اما آنچه آشکار میگردد این است که در 15سپتمبر 1945 برنامهیی برای منفجر گردانیدن 66مرکز بزرگ شهری در اتحاد شوروی توسط 204بمب هستهیی وجود داشته است. شما می توانید بروید و این برنامه را ببینید.
این برنامه در 15سپتمبر 1945 انتشار یافت، اما در حقیقت خیلی پیشتر از آن در جریان جنگ جهانی دوم تدوین شده بود. تا جایی که من میدانم، شورویها قبلا در سال 1942 از آن اطلاع داشتهاند. من باید بگویم که «پروژه منهتن» در سال 1939 یعنی دو سال پیشتر از ماه دسمبر 1941 که ایالات متحد امریکا به جنگ جهانی دوم بپیوندد، راهاندازی شده بود. شرکای عمده در پروژه منهتن علاوه از ایالات متحد امریکا، بریتانیا و کانادا بودند. البته کانادا نقش کلیدی بازی کرد. در عین زمان این کشور ذخایر بزرگ یورانیوم در مناطق غربیاش داشت.
میخواهم بگویم که این برنامه انتشار یافت، اما یک سند داخلی بود و از قرار معلوم جنبه مشورتی داشت و جزییاتی را شامل میشد. این برنامه کموبیش شش هفته پس از بمباردمان هیروشیما به راه افتاد. هیروشیما در 16 اگست 1945 و ناگاساکی چند روز بعدتر در 9 سپتمبر 1945 بمباردمان شد. ششهفته پس از آن در 15 سپتمبر 1945 پنتاگون برنامه منفجر گردانیدن 66هدف استراتژیک، یعنی شهرهایی در اتحاد شوروی با 204بمب اتومی انتشار داد. پس از آن مساله بر سر آن بود که چگونه میتوان اکمالات و تولید این بمبهای اتومی را سازماندهی کرد؟
آنچه این رویداد میآموزد و من فکر میکنم بسیار مهم است، متعلق به زمانی میباشد که اتحاد شوروی و ایالات متحد امریکا متحد همدیگر بودند. آنها هم در 15 سپتمبر 1945 و هم در سال 1941 متحد همدیگر در جنگ علیه رایش سوم بودند. این نشان میدهد که ایالات متحد امریکا از قبل برنامه منفجر گردانیدن اتحاد شوروی را داشته است. این برنامه در سال 1945 و قبل از آغاز جنگ سرد انتشار یافته بود.
ما فکر میکردیم که مسابقات تسلیحاتی در نتیجه بروز جنگ سرد به وجود آمده است. نه، نه. چنین برداشتی غلط است. مسابقات تسلیحاتی بر مبنای برنامه مخفییی به وجود آمد که تاریخ آن به سپتمبر 1945 برمیگردد و قبلا در جریان جنگ جهانی دوم هنگامی علیه اتحاد شوروی تدارک دیده شده بود که هر دو کشور متحد همدیگر در این جنگ بودند. این یک امر شیطانی است، اما باید فهممان را از این مساله مورد بازبینی قرار دهیم. کرملین از برنامه برای بمباردمان 66شهر شوروی اطلاع داشت و ما گزیدهیی از آن را انتشار دادیم. پنتاگون در سپتمبر 1945 بمبهای مورد نیاز برای تخریب مناطق استراتژیک در شوروی را چنین تخمین نموده بود: برای ساحه 110مایل مربع شهر مسکو 6 بمب اتومی، برای ساحه 41 مایل مربع شهر لنینگراد 6 بمب اتومی و شهرهای کوچک با 2 تا 3 بمب هستهیی منفجر گردانیده شوند. در کل همه مناطق شهری اتحاد شوروی هدف این بمباردمانها پیشبینی شده بودند.
بونی فالکنر: شما در مقالهیی در مورد «پروژه منهتن» با عنوان «امحای اتحاد شوروی از نقشه جهان» مینویسید:« هرگاه ایالات متحد امریکا تصمیم به تولید بمب هستهیی علیه اتحاد شوروی نمیگرفت، مسابقه تسلیحاتی هستهیی به میان نمیآمد.»
مایکل چاسا داوسکی: در سال 1939 تصمیم به تولید فنآوری هستهیی با این ادعا صورت گرفت که آلمان عملا در حال تولید کردن آن است، اما علایمی دال بر آن وجود دارند که آلمان نازی مصمم به تولید سلاحهای هستهیی نبود. این موضوع بحث دیگری است، اما هتلر بنا به برخی دلایل ایدیالوژیک مخالف آن بود. اما در اینجا سوالی وجود دارد که آیا آلمان هدف این فنآوری هستهیی بوده است؟ شواهدی در این ارتباط در دست نیست و از جانب دیگر اسناد محرم و طبقهبندیشدهیی وجود دارند که نشان میدهند قرار بر آن است که اتحاد شوروی در هم کوبیده شود.
این بسیار مهم است که من انگیزهیی برای اندیشیدن در مورد آنچه بدهم که در عقب درهای بسته اتفاق میافتد و آنچه واقعا مستند است. در همین چند سال پیش «شرکت رند» که یک قراردادی اردوی امریکا و یک موسسه تحقیقاتی مستقل و نیمه دولتی میباشد و به نمایندگی از حکومت امریکا ظهار نظر مینماید، از اردوی ایالات متحد امریکا سفارشی در مورد تهیه گزارشی برای ارزیابی یک جنگ با چین به دست میآورد. اکنون عنوان آن گزارش این است:« جنگ با چین: اندیشیدن روی چیزهای غیر قابل تصور». نتیجه گیری را از روی یک بخش این گزارش چنین میخوانیم:
– سرنوشت منازعه را سیاست داخلی، بینالمللی و عوامل اقتصادی تعیین میکنند که در یک جنگ طولانی و شدید به نفع ایالات متحد امریکا خواهد بود.
– با آنکه جنگ به اقتصاد هر دو کشور آسیب خواهد رساند، ویرانگری در چین نهایت خراب خواهد بود.
– به دلیل آنکه بخش بیشتر حوزه پاسفیک غربی یک منطقه جنگ خواهد بود، تجارت چین با منطقه و سایر نقاط جهان به طور مطلق افول خواهد کرد.
– وسایط چین برای تهیه انرژی از طریق بحر بهطور خاصی تخریب میشوند.
– یک منازعه طولانی میتواند چین را معروض به نفاق سیاسی داخلی گرداند.
– فعالیتهای نظامی فزاینده جاپان در منطقه میتواند تاثیر چشمگیری بر عملیات نظامی داشته باشد.
چین با حاکمیت امریکا چه کرده است؟ این یک پروژه هژمونیک (فرادستگرا) برای منفجر گردانیدن چین است، اما در عین زمان میخواهم بگویم که در همین اواخر پروژه دیگری برای راهاندازی یک جنگ علیه روسیه و چین مطرح میباشد که در حال حاضر در کانگرس ایالات متحد امریکا مورد بحث است. در حالی که ایالات متحد امریکا میگوید: «آری، ما برنامه جنگ علیه این دو کشور را داریم» و این موضوع قابل درک و مستند میباشد، هیچ کسی در رسانهها نمیگوید که نباید این کار را بکنیم، و هیچ کسی در رسانهها واقعا بررسی نمیکند که هرگاه این برنامه عملی شود، به چه معنا میباشد. البته این مساله با افتضاح روسیه (راشیا گیت که نقش روسیه را در انتخاب ترمپ تشهیر میکند) و جنگ تجاری با چین گره خورده است.
بونی فالکنر: دیدگاه شما در مورد سال 2019 چیست؟
مایکل چاساداوسکی: سال 2019 چندین پروسه جبرانکننده دارد. از یکسو جنبشهای اعتراضی در اروپای غربی در حال ظهوراند که نمونه آنها «واسکت زردها» میباشد. بنا بر ارزیابی من این جنبشها به هر اندازه که ضد جنگ و ضد ناتو گردند، موثر خواهند بود؛ زیرا فقر و سقف بلند بیکاری در اتحادیه اروپا بیشتر ناشی از نظامیشدن اقتصاد کشورهای این اتحادیه میباشد. در این کشورها از یکسو هزینه نظامی و از سوی دیگر اجندای نیولبرالیزم یک بخش بزرگ خزانه دولتی را میبلعد، اما یک جنبش پرمعنا باید همآهنگ گردد. از یکسو باید به اصلاحات در این کلاناقتصادهای مرگبار توجه نماید که فقر را تشدید میبخشند و از سوی دیگر به این حقیقت بپردازد که نیولبرالیزم و اقتصاد جنگی جهانی به طور پیچیدهیی با هم ارتباط دارند و نیولبرالیزم تهداب تمویل به اصطلاح صنایع دفاعی را به وجود میآورد. من فکر میکنم چنان جنبشی میتواند واقعا تحرکی به وجود آورد.
اینکه چنین جنبشهایی چگونه میتوانند پا گیرند؟ من فکر میکنم که ما باید در سطح جهانی به جنبشهای مردمی از پایین فکر کنیم. ما باید به چنین جنبشهایی در سطح سربازان فکر کنیم. شرکت در جنگهای غیر قانونی تخطی از قانون اساسی ایالات متحد امریکاست. این سوگندی است که منسوبان اردوی امریکا به هنگام آغاز کارشان در قوای مسلح ادا میکنند. من فکر میکنم که در داخل اردوی ایالات متحد امریکا به طور همزمان از سطح افراد عادی نیروهای مسلح تا به سازمانهای اطلاعاتی دستگاه چنین جنبشی به وجود آید. ما نمیتوانیم صرف با اعتراض مردم این تلاطم را به عقب برگردانیم. احساسات ضد جنگ اجندای نظامی را تضعیف نخواهد کرد.
همه بخشهای جامعه باید به این حرکت بپیوندند و بدانند که 1.2تریلیون دالر برای برنامه سلاحهای هستهیی، در نهایت سبب تخریباتی میشود که منجر به امر غیر قابل تصور یعنی انهدام بشریت میگردد. این نکته باید درک شود.
اما اینکه جنبشهای مردمی در شرایط کنونی چگونه تشکیل میشوند، جواب بسیار قناعتبخشی وجود ندارد، زیرا مردم فهم آن را ندارند. در عین زمان ما میدانیم که این جنبشها توسط آن سازمانهای غیرحکومتی (انجوها) حمایت نمیشوند که پولشان را از شرکتهای بزرگ سودجو به دست میآورند و افراد طرفدار انقلابهای رنگین را تولید مینمایند.
مساله بر سر آن است که چسان میتوان یک جنبش مردمی از پایین به وجود آورد که آن اجندای امپراتوریخواهانه را تضعیف نماید که در عین زمان در تمام جهان و از جمله در مراکز امپراتوری در ایالات متحد امریکا، اروپای غربی، کانادا و غیره فقر، ناامیدی و استیصال را به وجود میآورد.