به یاد آبه میرزا
هادی میران
دلآرام آغی یا دختر مالستانی که بعدا به آبه میرزا (مادر میرزا) معروف شد در سال ۱۹۲۹ در مالستان غزنی دیده به جهان گشود.
آبه میرزا سرشار از شوق و استعداد آوازخوانی بود و همین استعداد سبب شد که از همان آوان نوجوانی به خواندن و نواختن رو آورد و آرام آرام با وسایل در دسترس موسیقی محلی آشنا شود.
هرچند او به دلیل سنتها و هنجارهای حاکم از طرف خانواده و روحانیون سنتی محل به شدت تحت فشار قرار داشت تا از خواندن و نواختن صرف نظر کند، اما از آنجاکه موسیقی با خون او درآمیخته و در رگهای او عجین شده بود، بهرغم تمام فشارها و محدودیتها، او دست از نواختن و خواندن برنکشید و همچنان صداپرداز دلبستگیها و دلشکستگیهای نسل و زمانش باقی ماند.
دیری نگذشت که نام و شهرت آبه میرزا بر سر زبانها افتاد و طنین صدای او مرزهای مالستان را درنوردیده و و در پردههای گوش میلیونها انسان عاشق و علاقهمندان دنبوره تهنشین شد. او صدای شیرین و دلکش داشت که تا عمق روح و روان شنونده ره میگشود و دوبیتیهایی را که انتخاب میکرد، انعکاس دلبستگیها و دلشکستگیهای زمانش بود.
میگویند که این شهرت برای او دردسرساز نیز شد و به دلیل اعتراضات یک تعداد مخالفان هنر و موسیقی، مدتی را در ولسوالی جاغوری در بازداشت دولت به سر برد. گفته میشود که او در بازدشتگاه نیز میخواند و روزی حاکم جاغوری طنین صدای او را شنید و بیدرنگ حکم کرد که جای او در بازداشتگاه نیست.
آبه میرزا به زادگاهش برگشت اما دست از نواختن و خواندن نکشید و همچنان غصهپرداز دلهای آواره ماند. آنگاه که آهنگهای او فراگیر شدند، توجه بسیاری از هنرمندان هزاره نسبت به او جلب گردیده و از آن پس کثیری از هنرمندان محلیخوان هزاره به پیروی از سبک و سیاق او پرداختند که در نتیجه سبکی در موسیقی هزارگی به نام آبه میرزا رقم خورد. آبه میرزا تا زمانی که پنجهها و حنجرهاش یاری کرد، نواخت و خواند و از همین مسیر به تکثیر و ترویج عشق و محبت پرداخت.
صدای آبه میرزا پژواک تپش دلهای هزاران عاشق و معشوق دلداده بود که در پردههای تاریک قراردادهای عواطفبرانداز، محصور مانده بود و اغلب در زمزمههای پنهانی و آکنده از ترس رمزگشایی میشد.
آبه میرزا اما این صدای در گلو گیرکرده را با تارهای دنبوره و غیچک درآمیخت و از مرزهای مکان و زمان فراتر برد تا هیچ قراردادی نتواند مانع نشر و پخش آن شود. آری، آبه میرزا صدای تحقیرشده و در سکوت فروخفته زنان هزاره بود که زخم قتل عام و درد اسارت را به میراث گرفته و اندوه تاریخی ارزگان و مالستان را در سکوت زمزمه کرده بودند.
آبه میرزا موج مخالف زمانش نیز دانسته میشود؛ درست روزگاری که سنتهای حاکم زنان را به سکون و سکوت محکوم کرده بود و در چنین روزگاری آبه میرزا با صدای دلکشش پردههای این سکون و سکوت را درید و صدای خاموش زنان را در دنبوره زمان جاری ساخت.
از همین رو صدایی را که او برکشید و در فضای زمان جاری ساخت، میتوان صدای در سکوتکشیده و جوانمرگشدۀ چندین نسل تعبیر کرد. او عاشقانه و بیباک خواند و نواخت تا هیچ نیرویی نتواند صدای محبت و عاشقی را به اسارت کشیده و مجبور به سکوت نماید.
او خواند و نواخت تا ریشههای عاشقی و دلبستگی سبزتر از همیشه به برگ و بار بنشیند و خشونتورزیهای جاهلانه جایش را به دوستداشتنهای عاشقانه بسپارد. او تحقیر شد و تا تاریکخانه بازداشتگاه دولتی نیز رفت، اما دست از خواندن و نواختن برنکشید تا به نسلی که پس از او میآید، بگوید که هیچ چیز زیباتر از شنیدن صدای عاشقی نیست؛ هرچند که بهای سنگین دارد.
میگویند که آبه میرزا تا آخر عمر در فقر و تنگدستی زیست و از قریه آباییاش پا فراتر نگذاشت تا اینکه سال گذشته چشم از جهان فرو پوشید. آبه میرزا رفت اما نام و صدای او ماند.
گل صد برگ تابستانم ای یار
فرار از ملکِ مالستانم ای یار
از آن روزی که گشتم از وطن دور
جیگر پردرد و دلنالانم ای یار.
دلم از دود تنباکو سیایه
اگر باور نداری نَی گوایه
اگر باور نداری نَی ره بشکن
تمام پردههای نَی سیایه.