چرا غنی باید رییسجمهور شود؟
میشود سوال را اینگونه مطرح کرد که چرا غنی نباید رییسجمهور شود؟! برای جواب به این سوال باید دقت کرد که مردم چه میخواهند؟ و خواست مردم را در فضای عمومی مثل مساجد، تکسیها و سایر اماکن عمومی باید جستجو کرد.
چند وقت پیش در مسیری با برخی تکسیرانها و مسافران همراه شدم. در همه این تکسیها بحث که به سیاست میرسید، مردم کسبهکار و اصناف که واقعیترین مردم افغانستان استند و نه فیسبوک دارند و نه توییتر، در این سفرهای کوتاه معلوم میشد که دغدغه قومی ندارند و یا بسیار کم دارند.
در فضای عمومی، اولین دغدغۀ مردم امنیت است. اکثر مردم جنگسالاران، بیبندوبارها و لچکهای خیابانی را عامل ناامنی میدانند. برای همین از هر کسی از این اصناف که بپرسی، اشرف غنی را ستایش میکنند که بعد از مافیابازی کرزی، شاخ مافیا و زورمندان را شکستانده است.
درست یا نادرست اما این نظر مردم کسبهکار است. همه آنها از افزایش ناامنی میترسند و همه فکر میکنند همین قومندانهایند که طرفدار ادامۀ جنگ و فایده گرفتن از جنگ استند.
گپ دوم مردم، مساله قومبازی و خستگی آنها از این تقابل است. آنها غنی را خوش دارند که قصۀ سهمیهبندی قومی را تمام کرده و ادارۀ اصلاحات ادارییی ساخته که در آن کمپیوتر تصمیم میگیرد و هر کس لایق بود، برنده میشود.
خیلیها میگویند که او تابوی نام بردن از اقوام را شکست. تخلص قومی خود را بعد از ریاستجمهوری برداشت و گفت: من قوم ندارم. دیگر هم هزاره هستم، هم بلوچ، هم پشهیی و هم هر کس دیگری که مظلوم واقع شود.
اگر او قصد فریبکاری داشت باید در وقت کمپاین این کار را میکرد، نه بعد از برنده شدن. او دیوار بین مردم و دولت را پایین آورد که همه بتوانند هر مقام دولتی بهشمول خودش را نقد کنند.
یکی از مسافران از صحبت او درباره یک کشور آفریقایی صحبت میکرد که چطور در آن حاکمان، صاحب قصرهای لوکس و مردم در فقر زندگی میکنند.
مسافر دیگر گفت: خبر شدهاید که کرزی صد و چهل میلیون دالر پیسه دارد و برادران و خانوادهاش از کافهداری هر کدام میلیاردر شدهاند، اما غنی تنها برادرش را به خاطر گپهای قومی عاق کرده و دختر و پسرش را در پروژهها نقش نداده است.
دیگری گفت: همین پروژهبگیری را بند کرده که زورمندان بین خود تقسیم میکردهاند، مالیات آنها را که سالها نداده بودند به زور گرفته و دندان همه قلدرها را شکسته است.
در یکی دیگر از این سفرهای شهری، یک دریور گفت: به غنی رای میدهم که ما را از دست ایران و پاکستان نجات داد. حالی آنها پیش ما زاری میکنند، مرز پاکستان را بسته کرد و قیمتها هیچ عوض نشدند، اگر سابق بود در کابل قحطی میآمد.
دلیل دیگری که مردم غنی را خوش دارند تواضع اوست. به شفاخانه میرود، مریض را میبوسد و طفل بامیانی را سر شانه میگیرد.
یک گروه دیگر هم به خاطر دانش و تجربه بینالمللیاش او را ترجیح میدهند، اینکه دنیا را دیده و میخواهد کشور خودش را در دنیا سربلند کند.
میگویند او در بانک جهانی کار میکرده، یاد دارد چه قسم از خارجیها پول بگیرد که مملکت ترقی کند. همه میگفتند بعد از کرزی، کمکهای خارجی قطع میشود، اما او همراه همین جوانی که سفیرش در امریکا بود و باز او را به جای اتمر آورد، همراهشان گپ زد و پیسه به افغانستان آورد.
کسی دیگر به وزیران جوانش اشاره کرد؛ مثل یما یاری که یک جوان تحصیلکرده است. میگفت من همسایه این جوان هستم. هیچ اکت وزیر را نمیکند. حتا با موتر دولتی به کار شخصی نمیرود. مادرش نان او را جور میکند. اما آن دیگری وزیر زراعت که پسرخواندهاش بود، وقتی فهمید دزدی کرده، از وزارت کشید و عاقش کرد.
آدمی دیگر به بازسازی اشاره میکند که همین اندازه سرکی که در وقت این آدم جور شده، ده چهل سال جور نشده بود. خدا کرزی را خیر ندهد، دزد بود و دزدها را هم بر سر مردم مانده بود، چوکیها را قراردادی به فروش میرساندند. حالا ببین هر چند وقت وزیر و رییس تغییر میکند. همین که کار نتوانند، برکنار میشوند. نی که حالی هیچ چوکیفروشی نباشد، هست اما آن قدر نیست، از بالا نیست.
تنها نکته بدی که درباره غنی میگویند امرخیل و انتخابات پارلمانی است. جز این در هیچ تکسی یا بس و یا جمعی دیگر کسی از او بد نمیگوید. یگان وقت هم بعد از انتحار، مردم شکایت میکنند، اما در کل او را بر همه سیاستمداران دیگر ترجیح میدهند.
دغدغه اصلی مردم امنیت و اقتصاد است و بالاخره بازسازی و آخرش هم تقویت غرور ملی افغانستان. در هر چهار مورد، غنی را بر دیگران ترجیح میدهند. تنها مساله بند سلما و عجز ایرانیها و بعد پیروزی دو تیم فوتسال و کریکت افغانستان، میلیونها رای غنی را زیاد خواهد کرد.
هر تحلیلگری که افغانستان را بشناسد میداند فضای مجازی، مجازی است و در فضای حقیقی هیچ کس مثل غنی نتوانسته دل دهقان، کسبهکار و روشنفکر را با هم به دست بیاورد.
البته منتقدان جدی هم دارد. بعضی روشنفکران برخورد با جنبش روشنایی را مناسب نمیدانند. بعضی مردم، از ناامنی شاکیاند اما هنر او این بود که با حمایت از بخش ساختمانسازی که بخش مادر است، هزارها کار در مملکت ایجاد کرد.
او به افغانستان عزت داد و سطح گپ زدن علمی با رفرنس را در بین سیاستمداران رایج کرد. چه او باز رییسجمهور شود چه نه، نام و دورۀ او در تاریخ افغانستان درخشان میماند، با طراحی بیش از پنجاه سد آب و هزاران پروژه زیربنایی و باز کردن مسیرهای هوایی برای تجارت و بها دادن به نسل جوان ….
مردم افغانستان در وضعیت بحران قرار دارند. از یکطرف گفتگوهای صلح با طالبان جدی شده است و هر لحظه امکان فروختهشدن افغانستان، نظام دموکراتیک و دستآوردهای هجدهساله به طالبان و در اصل پاکستان وجود دارد.
برای امریکاییها، هیچ وقت چیزی جز ریالیزم سیاسی ارزش ندارد؛ بهطور مثال رییسجمهور قبلی امریکا درباره عربستان گفته بود؛ وظیفه ما تحقق خواست مردم یک جامعه است، ما میخواهیم در ایران دموکراسی بیاید؛ چون مردمش میخواهند و نمیخواهیم در عربستان بیاید؛ چون مردمش نمیخواهند.
متاسفانه حالا درباره افغانستان نیز چنین تصوری وجود دارد که مردم افغانستان، خواهان دموکراسی و ارزشهای حقوق بشری جدید نیستند.
تصور پالیسیسازان امریکایی بر این است که افغانستان همان سیستم بسته اسلامی بنیادگرا را ترجیح میدهد و امریکا میتواند خواستههایش را با چنان نظام و گروهی هم محقق کند. برای این، لازم نیست روی دولتسازی و تغییر ذهنیت مردم بیش از این هزینه کند.
دکتور غنی و تیمش، حالا به تنهایی ایستادهاند که برعکسِ این روایت را اثبات کنند؛ اینکه مردم افغانستان خواهان آزادی، دموکراسی و حقوق بشر هستند، اینکه مردم افغانستان لیاقت نظام جمهوری را دارند و برای دفاع از آن جانفشانی میکنند.
طرف مقابل این تیم، مجاهدینی است که عقایدشان با طالبان خیلی متفاوت نیست. آنها هم مردم را بهخاطر نکتایی، دریشی و ریش کل، اعدام کردهاند و هنوز هم اگر بتوانند این کارها را میکنند.
آنها، تنها در قدرت با طالبان فرق دارند نه در فکر. برای همین تنها روایت غالب علیه این ذهنیت، تیم آقای غنی و یکی دو گروه دیگر است که محور اصلی را تیم غنی روایت میکند.
این یک طرف قصه، طرف دوم رضایت عمومی مردم کسبهکار و اصنافی که شکلدهندۀ بخش جدی مردمند از دکتور غنی است.
مردمی که سالها از دست جنگسالاران و قومندانبازی به جان رسیده بودند، غنی را کسی میدانند که به این غوغاسالاری و قلدری پایان میدهد.
تلاش این قومندانها قومیکردن این مساله بوده است، تلاشی که اگرچه در کوتاهمدت احساسات مردم قومیگرا را برمیانگیخت اما در درازمدت، احساس مردم را به طرف سرکوب قومندانها هدایت میکرد؛ چراکه آنها میدیدند فقط قومندان قومی آنها سرکوب نشده؛ بل از هر گروه قومی بهشمول پشتونها به حاشیه رفتهاند، مردم عادی میدیدند که در مقابل قومندان اوزبیک، تاجیک و هزاره، قومندان جلالآبادی، خوستی و قندهاری هم سرکوب شده، میدیدند که ظاهر قدیر و لالی حمیدزی چطور از صحنه رانده شدند، چطور فاشیستهایی مثل یون علیه غنی ایستاد شدند، برای این وقتی با هر کدام از این مردم واقعی صحبت کنی با احترام از غنی یاد میکنند.
سومین مساله، بازسازی مملکت و غرور ملی است. بلایی که حکومت با ساختن بند سلما و مهار آبها و طراحی بیست و چند بند دیگر در مرزها بر سر ایران و پاکستان آورد و آنها را به زاری وا داشت، غرور مردم را زنده ساخت.
در کنار این بندها، ساخت سرکها و زیربناها همه به مردم امید بخشید. این قدر سرک که در این پنجسال ساخته شده در هجده سال قبل نشده بود.
و آخرین مساله جوانگرایی رییسجمهور است. رییسجمهور، برای اولین بار یک گروه جوان را به سطح اول مدیریتی آورد. دختران و پسران سیوچند سالهیی که بیواسطۀ رهبران، وزیر، معاون و رییس شدند و از جمع اینها هم کسانی را که فکر میشد به مال ملت خیانت کرده یا در فساد سهم گرفتهاند بیملاحظه اخراج کرد؛ چه این آدم مثل ضمیر پسرخوانده او باشد و چه متحد سیاسی او. این چهار دلیل برای دوباره رییسجمهور شدن او کافی است؛ کسی که بیحزب و گروه با اتکای فکر به مسند قدرت تکیه زده است.
فرید معروف
اولین بار است که یک نویسنده وطن دوست را یافتم زنده باشید قلم تان رسا باد برادر عزیز