من رای میدهم!
زهرا تارشی؛ روزنامهنگار
عقربههای خستۀ ساعت دیواری، روی عدد 4 توقف کردهاند. هوای آن دارم که تمام مسیر دفتر تا خانه را در خودم قدم بزنم. با آنکه سالهای درازیست در این کابل زخمی زندگی میکنم اما گاهی به شدت دلم برای این شهر صبور تنگ میشود. شهری که واژۀ “جان” خیلی برایش میزیبد.
دلم را به دل جادههای غمگین کابل جان میسپارم. همان آهنگ اوزبیکی که معنایش را بلد نیستم اما دوستش دارم را میشنوم. دستهایم را داخل جیبهایم میگذارم و خودم را از میان حجم سنگین نگاه مردمان پایتخت عبور میدهم و به در و دیوارهای سرک دارالامان چشم میدوزم.
به برکت وجود پوسترهای رنگی، بیلبوردهای نمایش قدرت و عکسهای فتوشاپشده کاندیدان ریاست جمهوری، چهرۀ خستۀ کابل حال و هوای دیگری پیدا کرده است. روی دیوار راکتخوردۀ مکتب دخترانه، چه شعارهای زیبایی نوشتهاند. من دیرزمانیست که سرک دارالامان کابل را این همه رنگارنگ و چراغان ندیده بودم.
راستی خوش به حال مادر. خوشا به حال مادر که روزهای خوب کابل را هم به یاد دارد. روزهایی که پیکر کابل سالم بود. زنده نفس میکشید و با صلابت و فخر سرش را میان شهرها بالا میگرفت و مادر چه شادمانه و با غرور از آن روزهای کابل جان برایمان میگفت. من اما از زمانی که خودم را به یاد میآورم کابل را ویرانه و دردمند دیدهام و بهراستی زنان نسل من چه داستانهای قشنگی از شهرشان دارند که برای کودکانشان قصه کنند. آری ناامیدی از زمین و آسمان کابل میبارد.
قدمهایم را تندتر برمیدارم و به این فکر میکنم که ما تا چه اندازه مسوولیم؟ ما در برابر این “نا امیدی” چقدر مسوولیم و تا چه زمانی ادامه خواهیم داد؟
آدمی بدون “امید” میمیرد. گرچه تنها با امید نمیتوان زندگی کرد اما بدون امید این زندگی ارزش زیستن ندارد. آدمی بدون امید فقط در گذشته به سر میبرد و دیگر فاتحه آینده را خوانده است.
حال و هوای شهر را که میبینم، بیمقدمه از خودم سوال میکنم آیا در انتخابات ریاست جمهوری اشتراک خواهی کرد؟ به خودم که نمیتوانم دروغ بگویم. راستش نگرانم. نگرانم که چون گذشته رای من تصمیمگیرنده نباشد و دوباره قاعده سیاست اعمال شود و تصمیم به دست آنانی باشد که رایها را شمارش میکنند. نگرانم که دوباره به عقب برگردیم و تاریخ دوباره تکرار شود. قدمهایم را شمردهتر برمیدارم و به دیواری خیره میشوم که با زبان شیرین فارسی نوشته شده “دیوار مهربانی.” این دیوار خالی است. عاری از هر گونه مهربانی. من هیچ گاهی این همه نامهربانی را روی یک دیوار تماشا نکرده بودم.
به راه رفتنم ادامه میدهم و فکر میکنم با چه دلیلی میتوانم از این مسوولیت شانه خالی کنم؟ اگر صندوقهای رایدهی را من و تو پر نکنیم، بدون شک تقلبکاران به نفع خود پر خواهند کرد. من اگر رای ندهم یعنی به تقلبکاران رای دادهام. یک رای ندادن من یعنی صفر به یک به نفع آنان عقبنشینی کردهام.
اگر در انتخابات شرکت نکنیم در حقیقت میدان را برای آنانی که همواره با خون این مردم سیراب شدهاند، خالی خواهیم کرد. من اگر ادعای “من” بودن دارم، چگونه میتوانم از این حق خود بگذرم و انتخاب نکنم؟ مگر آدمی که حق انتخاب را از خود بگیرد، تفاوتی با یک حشره دارد؟
آدمی که در خانه بنشیند و منتظر بماند که دیگران برای آینده او تصمیم بگیرند، میتواند ادعا کند که “من هستم؟”
“من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟” رای میدهم حتا اگر مجبور باشم که به قول معروف بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنم. سعی میکنم واقعبین باشم. حتا اگر سخت باشد. ما نمیتوانیم از واقعیتها فرار کنیم و به امید یک معجزه، تسلیم آینده شویم.
با درک این موضوع میدانیم که ناچاریم با همین شرایط موجود، وضعیت امروز را بسازیم. با رای ندادن ما هیچ چیزی عوض نمیشود و هیچ چیزی تغییر نمیکند. اما با رای دادنمان حتا اگر رایمان شمار هم نشود، هزینه تقلب را بالا میبریم و این گونه میدان را برای فاسدانی که هدفشان سرکوبی همین مردم است، خالی نمیکنیم. بسیج میشویم و از حق مسلم شهروندی خود آگاهانه استفاده میکنیم. همه به پای صندوقها میرویم تا با هم بودن و همدلیمان را به نمایش بگذاریم و این یعنی مشت محکم بر چهره منحوس آنانی میزنیم که دشمن دموکراسیاند.
همه ما نیاز به “تغییر” را احساس میکنیم، ولی این را هم بدانیم که تغییر دردناک است. ایجاد تغییر جسارت میخواهد. باید جسور بود و هزینه این تغییر را داد.
من سرزمینم را دوست دارم و به خاطر سرزمینم رای خواهم داد. من در روز انتخابات ریاست جمهوری، دستان کوچک دخترم “مهرسا” را در دستانم میگیرم و با او به مرکز رایدهی خواهم رفت.
من مادری که امیدوار است این روز را دخترش برای همیشه به یاد داشته باشد که یک زن قوی با درک و قبول تمام مسوولیتهایی که مقابل خودش و خانوادهاش دارد به همان میزان در قبال سرزمین خود و مردمانش مسوول است.
نمیخواهم بگویم مردانهوار؛ بل با اراده و آگاهی “زنانهوار” در میدان مبارزه اجتماعی میایستد، مغلوب نمیشود ولو اگر شکست بخورد. شکست را میپذیرد. زمین میخورد اما دوباره بلند میشود و خودش را به دست بیحوصلگیهای روزگار نمیدهد. همیشه قناعت نمیکند. باور دارد که آفریده نشده که تسلیم شود.
آرزو دارم روزی مهرسای من نیز با فرزندش به پای صندوق رای برود و تفاوت این باشد که آن زمان در لیست کاندیدان ریاست جمهوری، نام چند زن با شهامت و با تدبیر نیز باشد و دیگر قرار بر این نباشد که تا همیشه زنان رایدهنده باشند و مردان انتخاب شوند. با جسارت این امید به پای صندوقهای رای خواهیم رفت.
من برای حال خوب سرزمینم رای خواهم داد!
سلام بانوی اندیشمند و مدبر مطالب که شما اشاره میکنید در پراگراف های تان خواندی و دلنشین است.
احسن بر شما
خوش و سرحال بمانید