چالشهای اجتماعی و اقتصادی جهانیشدن در افغانستان
پوهنیار مژده تابش؛ استاد دانشگاه
چکیده
پدیده جهانی شدن با ایجاد دگرگونی در جنبههای مختلف زندگی بهویژه، استفاده از تکنالوژِی و فنآوری، معماری شهرها، فرهنگ مصرفی، برخورد سنتها و نوآوریها، موضوع مورد بحث برای همه کشورهای در حال توسعه بوده و محافل علمی را به خود مشغول ساخته است. اما در افغانستان به دلیل سطح پایین آگاهی، فقر اقتصادی، نبود فرهنگ پژوهش و سیاست همسو با نظام جهانی، به آسیبها و مشکلاتی که ناشی از فرآیند جهانی شدن است، کمتر تمرکز صورت گرفته و با تهدیدها و فرصتها، یکجا کنار آمدهاند.
براین اساس، مقاله حاضر در پی بررسی چالشهای ناشی از جهانی شدن که تهدیدی برای از بین رفتن هویت، ثروت ملی و منابع انسانی است، گام گذاشته و با شناخت مفهوم جهانی شدن و اهداف آن در کشورهای در حال توسعه بهویژه افغانستان، راه را برای استفاده مثبت از این فرآیند نشان میدهد. دریافتها نشان داده است که در پهلوی پیامدهای مثبت جهانی شدن در افغانستان، چالشهایی چون نبود فرهنگ استفاده از فنآوری نوین، ظهور فرهنگ مصرفی، توسعه بیرویه شهرها، برخورد سنت و مدرنیته و ظهور گروههای بنیادگرا را بههمراه داشته است. روش تحقیق حاضر کتابخانهیی–تحلیلی بوده و از منابع معتبر و تحلیل مسایل مهم روز، استفاده شده است.
واژگان کلیدی: جهانی شدن، چالشها، نبود فرهنگ فنآوری، فرهنگ مصرفی، توسعه بیرویه شهری، گروههای بنیادگرا، برخورد سنت و مدرنیته.
مقدمه و بیان مسأله
یکی از مسایل مهمی که در دهههای اخیر، مطرح بحث همه جوامع بشری بهویژه جوامع جهان سوم بوده و در حال حاضر نیز طرف توجه آگاهان و جامعهشناسان قرار دارد، پدیده جهانی شدن است. ابعاد و دامنههای این پدیده به قدری گسترده است که بر تمام زمینههای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشورها، سایه افکنده و در نهایت یکی از بزرگترین رخدادهای تاریخ جوامع بشری قلمداد میشود. با آنکه پدیده جهانی شدن از آغاز فرآیند سرمایهداری و ایجاد پیوند اقتصادی و فرهنگی میان کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه، به کشورهای خاورمیانه رخنه کرده، اما درافغانستان بهدلیل وجود رژیمهای سیاسی مقطعی و جنگهای داخلی، شناخت و همسویی با این پدیده تا آغاز قرن بیست ویکم نامحسوس بوده و پس از آن بهطور شتابان بر تمام شئون زیستمانی این جامعه سایه افکنده است.
اما؛ به دلایل عقبماندگی اقتصادی، تداوم چند قرنۀ استعمار، فقر فرهنگی و هویتزدایی، پدیده جهانی شدن به صورت وارداتی و تأثیرگذار در تمام ابعاد نفوذ کرده و در پهلوی اینکه فرصتهایی را برای رشد و آگاهی بهوجود آورده، عامل بزرگترین چالشها در زمینههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نیز گردیده است. نفوذ تکنالوژِی و فنآوریهای نوین و بازتاب فرهنگهای سرمایهداری در کشور فقیری همانند افغانستان، موجب بروز دشواریهایی در سطوح مختلف شده؛ طوری که فرهنگ مصرفی، از خودبیگانگی، تقابل سنت و مدرنیته، تقلیدپذیری بیچون و چرا و سرسپردگی بههمه رویکردهای جهانی را به ارمغان آورده است.
مقاله حاضر در پی آن است تا چالشهای برآمده از ظهور پدیده جهانی شدن در افغانستان را بررسی نموده و با شناخت فرصتهای بالقوه از فرآیند جهانی شدن، مسایلی که را که بر هویت، فرهنگ، اندوختههای تاریخی و نظم اجتماعی، خطرآفرین گردیده و بر همه دستآوردهای افغانستان سایه میافکند، شناسایی نماید.
تردیدی نیست که، استفاده از برآیندهای مثبت جهانی در بیشتر کشورهای در حال گذار، تأثیرات مثبت داشته و آن جوامع را به سوی توسعه و خودکفایی رهنمون ساخته است. بنابرآن، گامگذاری افغانستان در مسیر جهانی شدن نیز باید مثبت تلقی شده و باید برای نشان دادن وجود خود در مسیر جهانی، با اتخاذ پالیسیهای روشن و زدودن بحرانهای ناشی از این پدیده، در صف جوامع توسعهیافته قرار گیرد.
افغانستان و جوامع مشابه آن در صورتی در پروسۀ جهانی شدن موفق خواهند شد که آگاهی و اصالت علمی درونمایۀ کار و فعالیتهای آنها را تشکیل داده و با برنامههای منظم و منسجم اقتصادی و فرهنگی، رودرروی آن قرارگیرند.
اهمیت و ضرورت موضوع
ضرورت مطالعه و تحقیق در موضوع حاضر اینست که چون مردم افغانستان به صورت ناگهانی و شتابزده با فرآیند جهانی شدن همگام شدهاند، بدون توجه به ابعاد منفی آن که جز هویتزدایی، فقر فرهنگی و وابستگی، دیگر چیزی به دنبال ندارد، تسلیم تمام پدیدههای وارداتی ناشی از جهانی شدن، شدهاند. تحقیق حاضر با شناخت چالشهای ناشی از جهانی شدن، فرصتهای به ارمغان آوردۀ آن را نیز شناسایی نموده و مسیر را برای استفادۀ مثبت از آن روشن میسازد.
مفهوم و پیشینۀ جهانی شدن در افغانستان
اگر سطحی بنگریم، پدیدۀ جهانی شدن بهویژه در دو دهۀ اخیر، همگام زندگی چند سویۀ دولت-ملت ما بوده و آشنایی با آن در ظاهر نیکو جلوه میکند و بههمین دلیل است که قشر آگاه ما، لیبرالیسم (آزاد گرایی)، مدرنیسم (نوگرایی)، خصوصیسازی، یکسانسازی فرهنگها، احترام به فرهنگ و باورهای یکدیگر، همدیگرپذیری و غیره را برآمده از درون جهانی شدن میدانند و عدهیی از آگاهان هم آن را چهرۀ دیگر امپریالیزم و استعمار جدید میدانند.
از سویی هم؛ برای درک این متغییر، شناختهای گوناگون و تعاریف مختلفی از سوی مکاتب، افکار و دانشمندان مختلف ارایه شده و آن را پدیدۀ مرتبط به چند سوی زندگی دانستهاند که برخی معادل فارسی این كلمه را (جهانیسازی)، برخی آن را (جهانگستری)، عدهیی معادل آن را (جهانگرایی) و تعدادی هم دهکدۀ جهانی، کوچک کردن جهان و فراگیر شدن جهان، دانستهاند.
مالکوم واترز (۱۹۹۵) سه احتمال زیر را برای دورنمای جهانی شدن مطرح میکند:
1- جهانی شدن فرآیندی است که از ابتدای تاریخ بشر وجود داشته و از همان زمان تاثیرات آن رو به فزونی بوده است، اما اخیرا شتابی ناگهانی در آن پدیدار شده است.
2- جهانی شدن با نوگرایی و توسعه سرمایهداری همزمان بوده، اما اخیرا شتابی به وجود آمده است.
3- جهانی شدن فرآیندی متاخر است که با سایر فرآیندهای اجتماعی نظیر فراصنعتی شدن و فرانوگرایی با شالودهشکنی سرمایهداری همراه است. (۱۶ : ۱۷).
با آنکه پدیده جهانی شدن از آغاز فرآیند سرمایهداری و ایجاد پیوند اقتصادی و فرهنگی میان کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه، به کشورهای خاورمیانه رخنه کرده، اما درافغانستان به دلیل وجود رژیمهای سیاسی مقطعی و جنگهای داخلی، شناخت و همسویی با این پدیده تا آغاز قرن بیستویکم نامحسوس بوده و پس از آن بهطور شتابان بر تمام شئون زیستمانی این جامعه سایه افکنده است.
اما به دلایل عقبماندگی اقتصادی، تداوم چند قرنۀ استعمار، فقر فرهنگی و هویتزدایی، پدیده جهانی شدن به صورت وارداتی و تأثیرگذار در تمام ابعاد نفوذ کرده و در پهلوی اینکه، فرصتهایی را برای رشد و آگاهی بهوجود آورده، عامل بزرگترین چالشها در زمینههای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نیز شده است.
نفوذ تکنالوژِی و فنآوریهای نوین و بازتاب فرهنگهای سرمایهداری در کشور فقیر همانند افغانستان، موجب بروز دشواریهایی در سطوح مختلف گردیده؛ طوری که فرهنگ مصرفی، از خودبیگانگی، تقابل سنت و مدرنیته، تقلیدپذیری بیچونوچرا و سرسپردگی به همه رویکردهای جهانی را به ارمغان آورده است. تهدیدها و چالشهایی که برآوردۀ ظهور نظام جهانی در افغانستان است، در ذیل بررسی میگردد:
- نبود فرهنگ استفاده از فنآوری نوین
بحث و پرداختن به چگونگی شناسایی، جذب، انتقال و استفاده از فنآوری نوین در جوامع جهان سوم و افغانستان، چندسویی و گستردگی میطلبد. آشنایی و گامگذاری افغانستان در مسیر جهانی شدن نیز برآیند همین اطلاعات، ارتباطات و انتقال تکنالوژِی است. امروزه استفاده از تکنالوژِی و فنآوریهای نوین در همه عرصههای زیستی، عاملی برای توسعه و رشد پایدار بوده و اندازۀ آگاهی، شناخت علمی، پیشرفت و عقبگرد هر جامعه با روشهای استفاده و شناخت از فنآوریهای نوین تحلیل میگردد. رشد سریع تکنالوژِی و فنآوریهای نوین در بسیاری از جوامع رو به توسعه همانند افغانستان، موجب بروز دشواریهایی در سطح محلی و ملی گردیده است. البته باید توجه داشت که وجود ابزار فنآوری و کمپیوترها شاخص توسعه نیست، بل چگونگی کاربرد و علمیت تکنالوژِیکی، موضوع مهم و اساسی است.
کاربرد فنآوری نوین و تکنالوژِی اطلاعاتی و ارتباطی بیشتر در دوبخش از زندگی کارآیی دارد:
– بخش نخستین که در سطوح بالای اقتصادی، اداری و صنعتی کارآیی داشته و دولتها و شرکتهای خصوصی آن را در اختیار دارند، به قرار ذیل در افغانستان تأثیر گذارده است:
کمپیوتری کردن بنیادهای صنعتی، اقتصادی، آموزشی، بهداشتی و خدمات اجتماعی که نمایانگر رو به توسعه بودن و بالا شدن ظرفیت علمی و تکنالوژِیکی کشورهاست، در کشور ما با دشواریهایی روبرو بوده و با وجود پیوند ما با دنیای غرب، رسیدن به این مسیر هنوز موانع زیادی بههمراه دارد.
کاربرد فنآوری در تولید، نه تنها نیاز به شناخت و آگاهی از سختافزارها، سیستمها، نرمافزارها و كاربردهای آنها دارد؛ بل عناصری مانند توسعه منابع انسانی ، تعارضات فرهنگی ناشی از تغییرات تکنالوژی، جنبههای اجتماعی و برنامههای ملی را نیز مطرح میسازد. افغانستان در این راستا هنوز متأثر از نداشتن منابع انسانی، ابزاری و مالی بوده و برنامههای سازنده در جهت بهبود وضعیت ندارد. با وجود سرازیری میلیونها دالر برای رشد ظرفیتهای تکنالوژِیکی در دو دهۀ اخیر، افغانستان تنها توانسته اندکی بر کامپیوتری ساختن سیستمهای داخلی؛ گردآوری اطلاعات آماری و خودکاری دفاتر (آنهم در مراکز شهرها) مانند کمپیوتری كردن نامهنگاری و ماشینی كردن آنها، بایگانی کردن و پست كردن نامهها فایق آید.
هرچند برای سیستمهای مدیریتی چون (سیستمهای كنترل بودجه، روند صادرات و واردات، جریان پیشرفت پروژه) و مدلهای کمپیوتری برای تصمیمات برنامهیی مانند (مدلهای اقتصاد كلان ، مدلهای تحویل سرمایهگذاری) کم و بیش انتقال ماشینهای کمپیوتری صورت گرفته، اما به دلیل کمبود منابع انسانی، نبود سیستمهای حمایت کمپیوتری برای نگهداری و بازسازی و عدم گسترش زمینههای حمایوی از مهارتهای فنآوری نوین، چالشهای متعددی فرا راه دارد.
نحوۀ انتقال و استفاده از تکنالوژِی اطلاعاتی در افغانستان، با دیگر جوامع رو به توسعه متفاوت است. مدت دو دهه رویارویی با فنآوری نوین را در افغانستان میتوانیم تنها آشنایی و شناخت از این پدیده بنامیم. چون شکلگیری آن کارآیی سراسری، تأثیرات مثبت و منافع درازمدت را بهدنبال نداشته است. مسالۀ انتقال و پذیرش فنآوریهای نوین هیچگاه به سیستم همگانی و مشارکت اجتماعی که همه امور دولت و ادارات محلی و ملی را زیر پوشش قرار دهد، تبدیل نشده و عادیترین ابزار تکنالوژِی ارتباطی، اطلاعاتی و صنعتی ما به کشورهای خارجی وابسته بوده است.
– بخش دومی که آزادانه همه جوامع انسانی را زیر کنترول قرار داده، تکنالوژِی پرشتاب انترنت، شبکههای اجتماعی، ماهواره، موبایل و تلویزیون است که در افغانستان به اشکال زیر کاربرد داشته است:
ادارۀ فنآوریهای نوین رسانهیی و ماهوارهها بیشتر در کشورهای توسعهیافته و شرکتهای بزرگ فراملیتی است که حتی گاهی دولتها را زیر کنترول دارند. شبکههای انترنتی و رسانههای جهانی، بدون در نظرداشت ارزشهای اصیل فرهنگی و گوناگونی سنتها و عقاید مردمان جهان، به شکل یکسان در تولید و عرضه نقش داشته و از این راه به رشد سرسامآور تجارت تکنالوژِی جهانی دست یافتهاند. انترنت و ماهوارهها با پخش و نشر برنامههای گوناگون سرگرمی، تجارتی، تبلیغاتی، اقتصادی، آموزشی و تنظیم افکار عامه، راهبردهایی برای پذیرش، جذب و آزادیهای بیقید وشرط برای نگهداشت و رشد منافعشان داشته و در این راه از هیچگونه هویتزدایی، آزادیهای مهارگسل و ترویج فرهنگهای ناهنجار و غیر اخلاقی دریغ نمیورزند.
ظهور و ورود پرشتاب تکنالوژِی انترنت و ماهوارهها، به اندازهیی در میان جوامع جایگاه یافته که حتی دولتهای بزرگ از کنترول و مهار آن عاجز آمدهاند. ( ۱۱ : ۲۵).
در این میان جامعۀ افغانستان با داشتن گذشتۀ خشونتبار و محروم از مزایای زندگی، به آزادیهای برآمده از تکنالوژِی اطلاعاتی و ارتباطی خوشآمد گفته و در دنیای ناموزون انترنت و ماهواره جذب گشته است. حال آنکه برنامهها و آزادی که این فنآوری برای ما آفریده، با هرآنچه، عقاید، ارزشها و سنتهای پسندیده است، برخورد تقابل گرا داشته است.
شکی نیست که استفادۀ مفید از انترنت و شبکههای اجتماعی و تمرین درست و سالم آن برای رشد عقلانی و فرهنگی جامعۀ ما، از نیازهای اساسی است؛ اما چگونگی شیوۀ کاربرد آن نیاز به برنامهریزی، رهنمایی دولت و آگاهی از آزادیهای متنوع فرهنگی و اجتماعی دارد که پالیسیهای دولت و شرکتهای خصوصی در همسویی با آن ناکام ماندهاند.
به گفتۀ تاﻣﯿﻠﻨﺴﻮن ( ۱۰: ۴) «نیروهای خارجی بیشتر زرق و برق ظاهری و چه بسا کاذب آزادی و دیموکراسی را تبلیغ و ترویج میکنند؛ زیرا کشش و جاذبههای سطحی و عوامفریبانۀ دیموکراسی بیشتر از ارزشهای عمیق و مفید آن است. به طور مثال تبلیغ مد و فشن از طریق رسانهها، گسترش برنامههای سرگرمکنندۀ میانتهی، پخش فیلمهای خشونتبار و غیره، بهتر میتواند با فرهنگ محلی و ملی بستیزد، سنتشکنی کند و ارزشهای فرهنگی اصیل را از جامعه بیرون سازد و زمینه را برای عناصر بحرانزا و تشتتآفرین فرهنگ غرب آماده کند.»
هنوز توانایی تحلیل و درک پیامدها و چالشهای ناشی از حضور بیبرنامه و پرشتاب تکنالوژِی ارتباطی و اطلاعاتی در جامعۀ کوچک ما نیست. جوامعی مثل هندوستان، چین و جاپان که در گذشته رو به رشد بوده و امروزه به تکنالوژِی مستقل و فرهنگ اطلاعاتی و علمی خودی دست یافتهاند، خود مسیر گردش تکنالوژِی را در دست گرفته و به آن سمت و سو دادهاند.
استفاده از انترنت و تکنالوژِی اطلاعاتی زمانی مفید است که شیوههای استفاده و مؤثر از منابع آن صورت گیرد. چه هر داده و اطلاعاتی انترنتی مفید و تأثیرگذار نیست. بنابراین برای رهیافت روشها و مفید بودن برنامههای فنآوری اطلاعاتی و ارتباطی نیاز به آگاهیدهی اذهان عامه، برنامهریزی ستراتیژیک برای استفاده، سانسور و در اختیار گرفتن برنامههای ضد اخلاقی و غیر فرهنگی است تا این مسیر در خدمت فرهنگ، ارزشها، اقتصاد پویا و رشد علمی جامعۀ ما قرار گیرد. راهی که رسیدن به آن، دشوار مینماید اما به رویت تجارب دیگران، ناممکن نیست.
- توسعه بیرویۀ شهرها در افغانستان
«ﻧﻈﺎم ﺳﺮﻣﺎﻳﻪداری ﻧﻈﺎﻣﻲ اﺳﺖ ﻣﺘﻜﻲ ﺑﻪ ﺗﻘﺴﻴﻢ و ﺑﺎز ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﺪاوم ﻓﺮاﻳﻨﺪ ﺗﻮﻟﻴﺪ و ﻟﺬا ﺑﻪ ﺗﻤﺮﻛﺰ داﻳﻤﻲ ﺗﻤﺎﻳﻞ دارد و ﺷﻬﺮ ﻛﻪ اﻣﻜﺎن ﮔﺮد آوردن اﻧﺒﻮﻫﻲ از ﺗﻮﻟﻴﺪ و ﻣﺼﺮفﻛﻨﻨﺪﮔﺎن در ﻣﻜﺎﻧﻲ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﻛﻮﭼﻚ را ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﻲآورد و ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﻘﺴﻴﻢ و ﺑﺎز ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﺪاوم ﺗﻮﻟﻴﺪ را زﻳﺮ ﻳﻚ ﺳﻘﻒ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻲﺑﺨﺸﺪ، ﺟﺎﻳﮕﺎه ﻃﺒﻴﻌﻲ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻈﺎﻣﻲ ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﺷﻮد.» (۳:۳۰).
رسوخ و نفوذ فرهنگ سرمایهداری در جهان سوم، عامل تمرکز شهری ناهمگون و رشد شتابان جمعیت شهری از اثر مهاجرت گستردۀ روستا–شهری است. افزایش، رشد و توسعۀ فضاهای شهری، از نوایجادترین پدیدههاییست که میتوان آنرا مولد آشنایی و پیوند کشورهای جهان سوم با روند و فرآیند جهانی شدن شمرد.
یکی از موارد مهم در برنامهریزی شهرها و ایجاد محیطهای ساخت و ساز، در نظر گرفتن ابعاد و تأثیرات کیفی توسعه بر روح، روان و سلامت شهرنشینان است که در گذشته کمتر به آن توجه میشد. این امر به نوبۀ خود مستلزم شناخت نیازهای انسانی و تنوع آنها در پهلوی سویهای زیستی و اقتصادی است.(۲: ۳۹).
– ﻣﺸﻜﻼت زﻳﺴﺖ ﻣﺤﻴﻄﻲ: ﻳﻜﻲ از اﺳﺎﺳﻲﺗﺮﻳﻦ ﻣﺴﺎیل ﺷﻬﺮ اﻣﺮوزی و ﺣﺎﺻﻞ ﺗﻌﺎرض و ﺗﻘﺎﺑﻞ آنها ﺑـﺎ ﻣﺤﻴﻂ ﻃﺒﻴﻌﻲ اﺳﺖ؛ ﭼﺮا ﻛﻪ ﺗﻮﺳﻌۀ ﺷﻬﺮی ﻧﺎﮔزﻳﺮ ﺑﺎ ﺗﺴﻠّﻂ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎنﻫﺎ، ﺻﻨﺎﻳﻊ و ﺣﻤﻞ و ﻧﻘﻞ و فعالیتﻫﺎی اﻗﺘﺼـﺎدی ﺑـﺮ ﻓﻀـﺎﻫﺎی ﻃﺒﻴﻌﻲ ﻫﻤﺮاه اﺳﺖ و اﻳﻦ ﺗﺴﻠّﻂ ﺑﻪ ﻣﺮور زﻣﺎن ﺑﻪ ﺷﻜﻞ ﭼﻴﺮﮔﻲ ﺷﻬﺮ ﺑﺮ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻳﺎﻓﺘﻪ و زﻣﻴﻨﻪﺳـﺎز آﻟـﻮدﮔﻲﻫـﺎی ﮔﺴﺘﺮده ﺷﻬﺮی ﻣﻲﺷﻮد. ﻧﺘﻴﺠۀ اﻳﻦ روﻧﺪ ﻋﺪم ﺗﻌـﺎدل و ﻧﺎﺳـﺎزﮔﺎری ﻣﻴـﺎن اﻧﺴـﺎن و ﻃﺒﻴﻌـﺖ و ﺑـﻪ ﻫـﻢ ﺧـﻮردن رواﺑـﻂ اﻛﻮﺳﻴﺴﺘﻢ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. ﺑﺎ ﮔﺴﺘﺮش ﺷﻬﺮﻫﺎ، ﻣﻈﺎﻫﺮ و ارزشﻫﺎی ﻣﺤﻴﻂ ﻃﺒﻴﻌﻲ در ﻣﻌﺮض ﻧـﺎﺑﻮدی و ﻓﺮﺳـﺎﻳﺶ ﺑﻴﺸـﺘﺮ ﻗـﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﺷﻬﺮﻧﺸﻴﻨﺎن از ﺟﺎذﺑﻪ ﻫﺎی ﻃﺒﻴﻌﻲ ﻣﺤﺮوم ﺷﺪهاﻧﺪ. ﻣﺸﻜﻼت رواﻧﻲ و اﺟﺘﻤـﺎﻋﻲ ﻧﻤـﻮد ﻳﺎﻓﺘـﻪ، ﺗﻤﺮﻛـﺰ جمعیت در ﺷﻬﺮﻫﺎ و ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺣﺎﺷﻴﻪیی ﺷﻬﺮﻫﺎ و ﻋﺪم ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺑﻴﻦ رﺷﺪ ﺧﺪﻣﺎت و زﻳﺮﺑﻨﺎﻫﺎی ﺷﻬﺮی ﺑﻪوﻳﮋه در ﻛﺸـﻮرﻫـﺎی در ﺣﺎل ﺗﻮﺳﻌﻪ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺷﻬﺮی را ﺑﻪ ﻣﻜﺎن ﻫﺎی ﻏﻴﺮ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ و آﻟﻮده ﺗﺒﺪﻳﻞ و ﺑﺎ ﻣﺸﻜﻼت دﻓﻊ ﻓﺎﺿﻼب و زﺑﺎﻟﻪ، ﺗـﺄﻣﻴﻦ آب، ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ و… روﺑﻪرو ﺳﺎﺧﺘﻪ اﺳﺖ.( ۶ : ۱۵۳ – ۱۵۶).
نمونۀ واضح آن شهر کابل است که به دلیل مرکزیت سیاسی و فزیکی، داشتن زمینههای شغلی، موجودیت خدمات اقتصادی و اجتماعی و جایگاه ستراتیژیکی شهریاش؛ روند سرسامآور افزایش نفوس و خدمات همسان آن را در پی داشته است. امروزه به دلیل عدم مسوولیت شهرنشینان و مهاجران، توسعۀ بیش از حد به صنایع، وجود فعالیتهای مزاحم در شهر، نبود شبکۀ شهری (کانالیزاسیون)، نبود مکان مناسب برای دفع زبالهها، آلودگی هوا و انبوه زبالهها در کنار جویها و جادهها، نوعی روانپریشی و اضطراب را در میان شهروندان و شهرنشینان به وجود آورده است.
– توسعۀ ناپایدار شهری: از دیگر پیامدهای مخرب رشد شهرها، توسعۀ ناپایدار در فضاهای شهری است. مفهوم توسعۀ پایدار که:
– ارتقای کیفیت زندگی و تحمل محیط زیست
– پاسخگویی به نیازهای نسل حاضر، بدون محدود ساختن توانایی و امکانات نسلهای آینده (۷ : ۵) را در بر میگیرد، در تقابل با توسعۀ ناپایدار قرار دارد. در اﻳـﻦ ﻧﻈﺮﻳـﻪ ﻣﻮﺿـﻮع ﻧﮕﻬﺪاری ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺑﺮای ﺣﺎل و آﻳﻨﺪه از ﻃﺮﻳﻖ اﺳﺘﻔﺎدۀ ﺑﻬﻴﻨﻪ از زﻣﻴﻦ و وارد ﻛﺮدن ﻛﻤﺘﺮﻳﻦ ﺿﺎﻳﻌﺎت ﺑﻪ ﻣﻨـﺎﺑﻊ ﺗﺠﺪﻳﺪﻧﺎﭘـﺬﻳﺮ ﻣﻄﺮح اﺳﺖ. ﻧﻈﺮﻳۀ ﺗﻮﺳﻌۀ ﭘﺎﻳﺪار ﺷﻬﺮی ﻣﻮﺿﻮع ﺟﻠﻮﮔﻴﺮی از آﻟﻮدﮔﻲﻫـﺎی زیست محیطی، ﻋﺪم ﺣﻤﺎﻳﺖ از ﺗﻮﺳﻌﻪ زﻳـﺎنآور و از ﺑـﻴﻦ ﺑـﺮدن ﺷﻜﺎف ﻣﻴﺎن ﻓﻘﻴﺮ و ﻏﻨﻲ را ﻣﻄﺮح ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ راه رﺳﻴﺪن ﺑﻪ اﻳﻦ اﻫﺪاف را ﺑـﺎ ﺑﺮﻧﺎمهرﻳزیﻫای ﺷﻬﺮی، روﺳﺘﺎﻳﻲ و ﻣﻠّﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاﺑﺮ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮن ﻛﻨﺘﺮل ﺑﻴﺸﺘﺮ در ﺷﻬﺮ و روﺳﺘﺎﺳﺖ ﻣﻲداﻧﺪ. (۱۵ : ۲۰۱).
با این وصف؛ وضعیت زیست محیطی و رشد بیرویۀ شهرها در افغانستان در تضاد با این رویکرد عمل میکند و برعلاوه که برنامهریزی برای خدمات رفاهی عامه و بهبود کیفیت زندگی شهری ندارد، با عدم مدیریت شاخصهای کیفی زندگی و منابع طبیعی شهرها، نسلهای آینده را در معرض تهدیدات جدی زندگی قرار میدهد.
آﻟﻮدﮔﻲ هوا، از بین رفتن ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻃﺒﻴﻌﻲ، اقتصاد برونگرایی، افزایش ﺣﺠﻢ ﺿﺎﻳﻌﺎت ﺷﻬﺮی، افزایش اﻧﺮژی ﺻﺮﻓﻲ، از بین بردن محلات، پارکهای تفریحی و ﻧﻮاﺣﻲ ﺳﺒﺰ، شهرگرایی و تمرکز در شهرها، نبود اﺷﺘﻐﺎل محلی و روستایی، بدمسکنی، راهبندان طاقتفرسای جادهها، بافت نامتعادل سرکها و جادههای وسایط نقلیه، عدم ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺿﺎﻳﻌﺎت ﺑﺎزﻳﺎﻓﺖ ﻧﺸﺪﻧﻲ، نبود بیمۀ خدماتی و غیره از ویژگیهاییاند که رو به افزایش بوده و تأثیرات ناگواری بر روان، سلامت و شرایط زندگی ساکنان امروزی و نسلهای فردای افغانستان خواهد داشت.
– پایین بودن کیفیت زندگی شهری: با ظهور شهرگرایی و درک کیفیت زندگی شهری، بحث و پژوهش روی برنامهریزی شهری و شهرسازی در اولویت خدمات عامه درآمده است. چگونگی کیفیت زندگی شهری با رفاه مردم پیوند همگون و مستقیم دارد و رفاه اجتماعی عامل سلامت جامعه شمرده میشود.
ﺷﻮاﻫﺪ ﺗﺠﺮﺑﯽ ﻗﻮی ﮐﻪ رﺿﺎﯾﺖ از زﻧﺪﮔﯽ را ﯾﮏ ﻋﺎﻣﻞ ﺗﻌﯿﯿﻦﮐﻨﻨﺪه و ﺗﺄﺛﯿﺮﮔﺬار ﺑﺮ ﻋﻤﻠﮑﺮد روزاﻧﻪ میداند، طوریست که ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮدم در زﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮد اﺣﺴﺎس ﺧﺸﻨﻮدی ﮐﻨﻨﺪ، ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﺎز و ﺧﻼق دارﻧﺪ. در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ارزﯾﺎﺑﯽ ﻣﻨﻔﯽ از زﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮد دارﻧﺪ؛ اﻏﻠﺐ ﭼﺸﻢاﻧﺪاز ﺿﻌﯿﻒ و اﻟﮕﻮﻫﺎی ﻓﮑﺮی ﻣﺤﺪودﺗﺮی دارند. (۲۱ : ۶۵ – ۶۷).
در این میان؛ شهرهای کلان افغانستان که پیشینۀ چندین دهه شهر شدن را داشته، تنها وجود مکانها و بازارهای بزرگ و انبوه جمعیت، آن را از روستاها و مناطق دور شهری، متفاوت میسازد. حال آنکه به هر اندازهیی که جامعه شهری شده و شهرنشینی افزایش یافته، معیارهای کیفی زندگی شهری نیز پایین آمده است.
به این فرض که؛ بین متغیرهای روند افزایش شهرنشینی و کیفیت زندگی شهری در افغانستان، همبستگی غیر مستقیم و منحرف وجود دارد. نواحی شهری با چالشهای بزرگی در زمینههای تخریب محیط فزیکی و زیستی، ناامنی، فقر، بیکاری، محرومیت اجتماعی، نابرابریهای اقتصادی، کمبود مسکن و ترافیک روبرویند که این مشکلات کیفیت زندگی شهری را به شدت کاهش داده است.
شاخصهای کیفیت زندگی بازتاب احساس نه تنها فرد بل تمام شهروندان است. بنابرآن، برای ارتقای کیفیت زندگی و محیطی شهرهای افغانستان، برنامهریزی شهری، قانونمداری و ملتسازی نیاز است و رسیدن به این اهداف، خاستگاه مردم آگاه و ریشهیی شدن نظام مردمسالاری است.
– روبرداشت از معماری غربی: بسیاری از شهرهای در حال توسعه در ۵۰ سال گذشته دستخوش دگرگونیهای ساختاری عمده شدند که رقم این پیشینه در افغانستان به دو دهه میرسد. انبوهی جمعیت و انباشته شدن سرمایه در این شهرهای بزرگ باعث شده تا شهرها خارج از معیار ساخت و ساز و مقیاس بهینه رشد نمایند.
در افغانستان، شهرهایی که زمینۀ تاریخی-فرهنگی چندین دهه پیش را داشته و خدمات رفاهی بیشتری برای شهروندان مهیا مینمودند، امروزه با شهرهای بزرگی جایگزین شدهاند که فضای صنعتی، تولیدی، زیستی و خوابگاهی بودن در آن همگون و مختلط شده است. هنگامۀ بیسروپای ساختمانها، بیریختی، بیتناسبی و بینظافتی شهرهای افغانستان محصول آشنایی با نوگرایی و زندگی غربی است که به صورت تقلید از معماری مدرن غرب در جریان بوده و بسیاری از هنجارهای مناسب زندگی را تحت تأثیر قرار داده و ناهنجاریها را جایگزین کرده است.
ازدیاد نفوس، افزایش جذب سرمایهگذاری و تمرکز خدمات اجتماعی در ساحات مشخص کلانشهرهای افغانستان منجر به شکلگیری برجها و ساختمانهای بلند بیشتر با کاربرد مسکونی شده است که مخصوص طبقات سرمایهدار و مرفه جامعهاند. طور مثال در پایتخت این نمونهها بیشتر در ساحات شیرپور، وزیراکبرخان، مکروریانها، کارتۀ چهار و شهرنو در چهرۀ ساختمانهای چندین طبقهیی و کاخوارهها ساخته شدهاند. اما کمتر معماری معیاری و به روز در آنها در نظر گرفته شده است.
در معماری این ساختمانها چه در جامۀ خانههای مسکونی یا مراکز بزرگ تجارتی در پهلوی اینکه وضعیت اقلیمی مانند رو به آفتاب بودن یا شرقی و غربی و ارزشهای فرهنگی– سنتی ساخت خانه در نظر گرفته نشده است؛ تهداب درست، شبکۀ شهری، شرایط سازگاری با هر نوع اقلیم و آسیبهای حوادث طبیعی نیز در آنها وجود نداشته و با اندک تحول زمین لرزه یا تغییرات اقلیمی دچار تخریب، شکستگی یا فرسودگی میگردند.
این ساختمانهای جدید که بیشتر آنها تنها به خاطر سودهای گزاف تجاری ساخته شدهاند، روبرداشت بودن و کاپیبرداریشان باعث آسیبهای بزرگ اقتصادی و محیط زیستی شده و ابعاد مختلف زندگی در کلان شهرهای افغانستان را متأثر ساخته است.
- تــرویــج فـرهـنـگ مـصـرفگـرایـی
آشنایی کشورهای رو به توسعه و آگاهی آنان از فرآیند سرمایهداری، پدیدۀ جدیدی را وارد کارزار زیستمانی افراد این جوامع کرد؛ که از آن به عنوان مصرفگرایی یاد میشود. مصرفی شدن جوامع و ظهور فرهنگ مصرفی مولد نظام سرمایهداری جهانی است. حال آنکه پیش از پیدایش فراجهانی شدن تکنالوژِی و ارتباطات، رسانه و تبلیغات الکترونیکی؛ تجملگرایی، ارزش بخشیدن به ظاهر افراد، سبک زندگی مدرن و در نهایت تمرکز کردن روی چگونگی کیفیت زیستی مطرح نبود و تولید کالا و بازار همسو با نیازهای اساسی افراد و مردم جوامع عرضه می شد. کالایی شدن همه سویۀ زندگی مثل مد، فیشن، تولیدات آرایشی، لوازم تزیینی، غذاهای آماده شده، لوازم لوکس خانه و دیگر فراهمیها، انسان قرون ۲۰ و ۲۱ را به تحولدهندۀ سبک زندگی مدرن، مصرفگرایی و پرورشدهندۀ جسم و بدن تبدیل کرده است.
کشورهای توسعه نیافته بهویژه افغانستان که در قرن بیستویکم میلادی هنوز با سرنامه و الفبای فلسفۀ توسعهیافتگی سیاسی و چرخش اقتصادی آشنایی ندارند، در پی کسب هویت مدرن و سبک زندگی جدیدیاند که برآوردۀ سیستمهای تولید و مصرفند. احساس شیفتگی و تمایل به فرهنگ مصرفی در جامعۀ افغانستان در دو دهۀ پسین شکل گرفته و برای مردمی که تازه از مزایای رفاه و فراهمیهای زندگی آگاه شده باشند، بههدف و هویت تبدیل میگردد. پس از سالهای ۲۰۰۱ م و پاگذاری رسانه وتکنالوژِی، جامعۀ ما به سبک نوین و شیوههای جدیدی از زندگی کشورهای غربی آشنا شد و احساس محرومیت باعث عقدهمندی و در نهایت پرتاب شدن به دامن هرچه از ابزار و وسایل نوین بود، گردید.
یکی از عوامل مهم ظهور پدیده مصرفگرایی در افغانستان، سرازیری کمکهای غرب بود که ثروت بدون زحمت را در میان مردم به وجود آورد و پولهای بادآورده، میل به مصرف را بیشتر ساخت. از عوامل بنیادین دیگر، ورود و آشنایی مردم با رسانه و تکنالوژِیست که احساس خودکمبینی و مقایسه را بهوجود آورد و به هر اندازهیی که، شیوههای زندگی مدرن غربی در رسانهها بازتاب مییافت، مردم ما نیز علاقه به روبرداشت آن در زندگی خود میشدند.
شکلگیری اقتصاد بازار در افغانستان نیز باعث ورود کالاهای جدید با نامهای کمپنیهای بزرگ و برندهای بینالمللی که در رسانهها تبلیغات داشتند، گردید و مردم ما با استفاده از آن، خود را همانند غربیها در هویت، منزلت اجتماعی و شیوههای زندگی میدیدند.
«دامن زدن به فرهنگ مصرفی باعث افزایش واردات کالاهای مصرفی میشود و افزایش واردات کالاهای مصرفی، باعث خروج ثروت و مانع انباشته شدن ثروت و برای سرمایهگذاری شود، بنابراین آنچه در نظریۀ کینزینها و نیوکینزینها دربارۀ اثر افزایش مصرف و مخارج مصرفی به به صورت تکاثری بر تولید ناخالص گفته میشود، در کشورهای در حال توسعه مصداق ندارد. ( ۱۳ :۱۸۸)
برای جامعهیی که فقر، نبود زیربناهای اقتصادی و عدم خودکفایی دامنگیرش باشد، تکیه کردن به مصرف بدون تولید، از بین رفتن و بیرون شدن ثروت ملی و منابع کشور را بهدنبال دارد. آگاهان و نخبگان افغانستان باید با آگاهیدهی، زمینههای رسیدن به خودکفایی را میان مردم و جامعه تقویت نموده و رفتار و شیوۀ زندگی خود را با اعمالشان همآهنگ سازند. کشورهای ابرقدرت و پیشرفته، پس از انباشت سرمایه به مرحلۀ سرمایهداری و مصرفی شدن رسیدند. در حالی که افغانستان بدون هیچگونه اندوخت سرمایه و پیشزمینۀ تولید و چرخش اقتصادی با پول برنامههای اقتصادی کشورهای غربی، به مصرفی شدن روی آورده است.
تغییر چنین وضعیتی به اقدام درونی پیوند دارد. اصلاح و پدید آوردن مصرف بهجا ومنطقی باید از طبقۀ آگاه، نخبه و دانشمدار آغاز گردیده و به پایان رخنه کند.
- برخورد میان سنت گرایی و نوگرایی
فرآیند نوگرایی و مدرنیته در قرون معاصر، محصول تمدن غربی بوده و کشورهای ابرقدرت در هنگام استعمار، جهانی کردن مدرنیته را دستآویز اهداف توسعهطلبانۀ اقتصادی و سیاسی خویش کردند و به جوامعی بیشتر آسیب رسانیدند که دارندۀ هویت و فرهنگ پربار بودند. اما همین مدرنیته و تمدن غربی را برای جامعهیی همانند افغانستان که پس از دورههای قرون جدیده بهجز حاکمیت قبیلوی و فیودالیزم، هویت و اندوختهیی نداشت و همه کنشهای اجتماعی- فرهنگیاش را سنتهای فرسوده و ایستا شکل میداد؛ میبایست الهامی خواند که برای تازگی و روشنگری پدید آمده است.
مدرنیتۀ قرون معاصر که در کشورهای رو به توسعه استعمار غربی قلمداد شد، بیشتر روی مسایل صنعتی کردن، کارخانه سازی، اشتغال و کارزایی، حق شهروندی و دموکراسی پس از نیمۀ دوم قرن بیستم توجه کرد و از همین روی، کشورهای جهان سوم به شمول افغانستان تجدد و نوآوری را بیشتر در زمان حضور کشورهای صنعتی بر کشور تجربه کردهاند. اما در یك نگاهِ كلی، رویکرد مردم افغانستان و افق دید فرهنگی-اجتماعی آنان در رویارویی با مدرنیتههمواره محدود و سطحی بوده است.
این رویکرد و افق دید، از چند کشور همسایه و منطقه فراتر نرفته و بیشتر از آن كه به معنی واقعی كلمه، فرهنگی-اجتماعی باشد قبیلوی، زبانی، نژادی و مذهبی بوده است. بههمین خاطر است که با وجودی که در افغانستان از عمر ورود مدرنیته بیشتر از یک قرن میگذرد، اما هنوز نتوانسته به تحولات و خاستگاههای مدرنیزم در زمینههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دست یافته و خود را به سوی مدرنیته بسط و توسعه دهد. با اینكه مدعای میراثداری امپراتوریهای بزرگی در منطقه و جهان است.
یکی از عوامل ناکامی تجربۀ مدرنیته و آشنایی جامعۀ افغانستان با تمدن جهانی، ورود مقطعی آن بود. هیچگاه اصلاحات و نوآوریها در افغانستان به شکل متداوم و پی در پی صورت نگرفته و پادشاهان نتوانسته یا نخواستهاند که اقدامات اصلاحی یکدیگر را تعقیب نمایند. استبداد نظامهای سیاسی، سنتهای قبیلوی و ناآگاهی ذهنی مردم افغانستان از تحولات جهان در حقیقت پدیدههای فرصتسوزی بودند که در ضدیت با دستآوردهای بشری جهانی قرار گرفته و کشور ما را از قافلۀ تمدن به دور ساختند. با آن هم گستردگی و ریشهیی بودن، بیشتر سنتها را جانشین کامروایی مدرنیته در درازنـای تاریخ معاصر افغانستان نموده است.
- ظهور گروههای بنیاد گرا
رویارویی ایدیولوژی کمونیسم و سرمایهداری در هنگام جنگ سرد که باعث هویتزدایی و استعمار در کشورهای مختلف شرقی بهویژه خاور میانه میشدند، منجر به ظهور گروههای بنیادگرای مذهبی بهخاطر آزادیخواهی و بازیابی هویت از دست رفتۀ خود شدند. اما به دلایل عدم انسجام و یکپارچگی میان گروههای اسلامی و نداشتن اقتدار اقتصادی و تکنالوژِیکی، نتوانستند خود کفا شده و به استقلال برسند.
بنابرآن، برای پیروزی در برابر دشمنان منطقهیی و یافتن حامی بینالمللی خود را به دامن یکی از دو قدرتهای شرقی و غربی (ایالات متحدۀ امریکا و اتحاد جماهیر شوروی) پرتاب کردند. ایالات متحدۀ امریکا که با هدف اشاعۀ تمدن غربی و ارجگذاری به پدیدههای حقوق بشری به میان آمده بود، پشتیبانیاش ﺑﺮ ﭘﺎﯾﻪ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﻫﻮﯾﺖﻫﺎی ﻣﻨﻄﻘﻪیی ﮐﻪ ﺑﺮ ﻗﻮم و ﻣﺬﻫﺐ ﺗﺄﮐﯿﺪ دارﻧﺪ، اﺳﺘﻮار ﺷﺪ. اما در نهایت امر، کشورهای شرقی و خاورمیانه به جوامعی ازخود بیگانه، هویتزدا، استعماری و نیازمند به قدرتهای بزرگ اقتصادی تبدیل شدند.
«شرایط اﻳﺠﺎد ﺷﺪه ﭘﺲ از ﺟﻨﮓ ﻫﻤﭽﻮن ﺿﻌﻒ ﻗﺪرتﻫﺎی اﺳـﺘﻌﻤﺎری و ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎی اﺳﺘﺒﺪادی واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ آنها و اﺳﺘﻘﻼلﻃﻠﺒـﻲ ﻣـﺴﺘﻌﻤﺮات ﻣﻮﺟـﺐ اﻓـﺰاﻳﺶ اﻧﮕﻴﺰه ﻣﺒﺎرزه ﻋﻠﻴﻪ دول اﺳﺘﻌﻤﺎرﮔﺮ و ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎی اﺳﺘﺒﺪادی در ﻣﻴﺎن ﻣﺴﺘﻌﻤﺮهﻧـﺸﻴﻨﺎن ﻧﺎراﺿﻲ ﮔﺮدﻳﺪ . اﻳﻦ اﻣﺮ ﺑـﻪ ﻧﻮﺑـۀ ﺧـﻮد ﺑـﻪ رﺷـﺪ ﺗﺮورﻳـﺴﻢ ﻛﻤـﻚ ﻛـﺮد. ﻧﻬـﻀﺖﻫـﺎی روﺷﻨﻔﻜﺮاﻧﻪ (ﺑﻪوﻳـﮋه ﭘﻴـﺮوان ﻣﻜﺘـﺐ واﺑـﺴﺘﮕﻲ) ﭼـﻪ در ﻛـﺸﻮرﻫﺎی ﺻـﻨﻌﺘﻲ و ﭼـﻪ درﻛﺸﻮرﻫﺎی ﻋﻘﺐ ﻧﮕهداﺷﺘﻪ ﺷﺪه در اﻋﺘﺮاض ﺑﻪ روﻧﺪ رو ﺑﻪ ﺗﺰاﻳﺪ ﻏﺎرت و ﭼﭙﺎول ﺛﺮوتﻫﺎی ﻛﺸﻮرﻫﺎی ﺟﻬ ﺎن ﺳﻮم ﻓـﻀﺎﻳﻲ را ﺑـﻪ وﺟـﻮد آورد ﻛـﻪ ﺑـﻪ اﻋﻤـﺎل ﺗﺮورﻳـﺴﺘﻲ ﻣـﺸﺮوﻋﻴﺖ ﻣﻲﺑﺨﺸﻴﺪ.
اوج ﭼﻨﻴﻦ ﻓﻀﺎﻳﻲ در دﻫﻪ ۵۰ و۶۰ ﻣﻴﻼدی (ﺑﺮاﺑﺮ ﺑﺎ دﻫـﻪﻫـﺎی ۳۰ و۴۰ ه.ش) ﺑﻮد. بهعلاوه در اﻳﻦ دوره ﻫﺮ ﻳﻚ از اﺑﺮﻗﺪرتﻫﺎ اﮔﺮﭼﻪ ﺧـﻮد را ﻣﺘﻌﻬـﺪ ﺑـﻪ رﻋﺎﻳـﺖ ﻗﻮاﻧﻴﻦ و ﻣﻘﺮرات ﻣﻨﺸﻮر ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﻠﻞ ﻣﻲداﻧﺴﺘﻨﺪ، اﻣﺎ در ﺧﻔﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺗﻔﻮق ﺑﺮ دﻳﮕـﺮی ﻣﻮﺟــﺐ ﻣﻘــﺎوم ﺷــﺪن ﮔــﺮوهﻫــﺎ، ﻧﻬــﻀﺖﻫــﺎ و ﺳــﺎزﻣﺎنﻫــﺎی ﺗﺮورﻳــﺴﺘﻲ اﻳــﺪﺋﻮﻟﻮژﻳﻚ در ﺳﺮزﻣﻴﻦﻫﺎی اﻗﻤﺎری ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺷـﺪﻧﺪ و از ﻃﺮﻳـﻖ ﺣﻤﺎﻳـﺖ و ﺑـﻪﻛـﺎرﮔﻴﺮی آﻧـﺎن ﺗـﻼش میﻛﺮدﻧﺪ دﻳﮕﺮی را ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺧﻮد ﺑﻪ ﻋﻘﺐﻧﺸﻴﻨﻲ وادار ﻛﻨﺪ. زیرا که این سازمانها متعهد به رﻋﺎﻳﺖ ﻗﻮاﻧﻴﻦ و ﻣﻔﺎد ﻣﻨﺸﻮر ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﻠﻞ ﻧﺒﻮدﻧﺪ و ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر دﺳتﻴﺎﺑﻲ ﺑﻪ اﻫﺪاف ﺳﻴﺎﺳـﻲ ﺧﻮد در ﺳﻄﻮح ﻣﻠﻲ، ﻣﺤﻠﻲ و ﻣﻨﻄﻘﻪیی ﺑﺪون رﻋﺎﻳﺖ ﻣﻮازﻳﻦ اﺧﻼﻗﻲ اﻗـﺪام ﺑـﻪ ﻋﻤﻠﻴـﺎت ﺗﺮورﻳﺴﺘﻲ ﻣﻲﻛﺮدﻧﺪ.» (۵ : ۵۹ ـ ۶۰).
انگیزۀ بنیادگرایی و ظهور گروههای بنیادگرا که شعار و اصالت عملشان با مکتب منطقی اسلام هیچگونه همخوانی ندارد، در افغانستان پس از ایجاد حکومت جمهوری و در زمانی که قدرتهای بزرگ شرقی و غربی متوجه این مرز وبوم شدند، شکل گرفت و بینظمی و بحرانهای داخلی به این مبارزات جان بیشتر بخشید. پس از حاکمیت داوود خان و کودتای سال ۱۳۵۷ ه. ش بلوک شرق و دول کمونیزم به شکل مستقیم وارد افغانستان شدند و برای اشغال و تغییر افکار مردم بر ضد نظام سرمایهداری به استعمار و حاکمیت ادامه دادند. در این هنگام ایالات متحدۀ امریکا نیز به پشتیبانی و حمایت مالی گروههای اسلامی پرداخت و در نتیجۀ مبارزات چهارده ساله، نهضت اسلامی افغانستان به پیروزی رسید.
نپذیرفتن حمایت غربیها از سوی حکومت اسلامی مجاهدین، استقلال در تصامیم و در کل رقابت و مبارزه میانشان به خاطر حقخواهی و کسب قدرت، باعث بیطرفی ایالات متحدۀ امریکا در امور داخلی افغانستان گردید. همچنان، پایان جنگ سرد و شکست رقیب بزرگ ایالات متحدۀ امریکا در افغامستان باعث خاطرجمعی امریکا گردیده و پس از این سرنوشت افغانستان برایش مهم نبود. بنابرآن جنگ، خشونت و عدم همیاری در افغانستان پس از چهار سال حکومت مجاهدین، طالبان را بر سرنوشت افغانستان مسلط نمود.
گروه طالبان که حمایت کشورهای عربستان، امریکا و پاکستان را با خود داشتند، به آسانی وارد افغانستان شده و در درازنای چهار سال حاکمیتشان از هیچگونه خشونت، افراطیت و اعمال ضد انسانی پرهیز نکردند. بنیادگرایان تکثر گرایی و پلورالیزم را در هیچ عرصهیی نمیپذیرند و به حذف فیزیکی رقیب میاندیشند. ادعای آنها در شیوۀ حاکمیتشان، هراس از نفوذ فرهنگ غربی و استعمار قدرتهای بزرگ بود که برای اسلام و حکومتهای اسلامی خطر بزرگ جلوه داده میشد. پس از حاکمیت طالبان، در دو دهۀ اخیر گروههای هراسافگن زیادی در مرزهای مختلف افغانستان، بهویژه در امتداد خط دیورند و دو طرف آن به فعالیتهای دهشت افگنی ادامه داده و تداوم اینگونه اعمال را با دین اسلام و عملکرد اسلامی توجیه میکنند. به باور آنان، تا هنگامی که حکومت غیر اسلامی و دامن دموکراسی غربی از افغانستان برچیده نشود، به فعالیت خود ادامه خواهند داد.
نتیجهگیری
با درک این که پدیده جهانی شدن خواهناخواه وارد جوامع انسانی گردیده و همه ابعاد زیستمانی را تحت تأثیر قرار میدهد، کشورهای جهان سوم به شمول افغانستان باید با آگاهی کامل و شناخت از همه ابعاد و سویهای که برآیند پدیده جهانی شدن است، به استقبال به سوی کشورها و نظامهای جهانی برود.
پدیده جهانی شدن با اینکه؛ در رویارویی با جوامع جهان سوم و کشورهای رو به توسعه، چالشهای نظیر محو هویت، واگرایی فرهنگی، ظهور گروههای بنیاد گرا، تقلید از معماری غربی، نبود استفاده از تکنالوژِی و فرهنگ مصرفی را به دنبال داشته است؛ اما میتواند با تقویت اصالت فرهنگی، افزایش سطح آگاهی و استفاده از منابع و ثروت طبیعی، همه چالشها را از میان برده و پالیسی روشن در قبال رویا رویی باجهانی شدن اتخاذ نماید تا وجود خود را واقعبینانه و آگاهانه در این فرآیند نشان دهد.
منابع
- آلبرو، مارتین. (۱۳۸۱). عصر جهانی، جامعهشناسی پدیده جهانی شدن. ترجمه نادر سالارزاده امیری، تهران: نشرآزاد اندیشان.
- استعلاجی، علیرضا و حسینی، نعمت الله. ( ۱۳۹۲). چالشهای پدیده جهانی شدن در کشورهای درحال توسعه با تأکید برایران. فصلنامه جغرافیایی سرزمین. سال دهم، شماره ۳۸.
- پیران، ﭘﺮوﯾﺰ، ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺑﺮونزا و ﺷﻬﺮ، ﻣﻮرد اﯾﺮان،۱۳۸۷ ، ﻣﺠﻠﻪ اﻃﻼﻋﺎت ﺳﯿﺎﺳﯽ اﻗﺘﺼﺎدی، ﺷﻤﺎره ﻫﺸﺖ.
- تاﻣﯿﻠﻨﺴﻮن، ﺟﺎن،۱۳۸۱،ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺷﺪن و ﻓﺮﻫﻨﮓ، ﺗﺮﺟﻤﻪ ﻣﺤﺴﻦ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺗﻬﺮان: دﻓﺘﺮ ﭘﮋوﻫﺸﻬﺎی ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ.
- جهانی شدن تروریسم. (۲۰۱۰). تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.
- چپمن، دیوید. (۱۳۸۶). آفرینش محلات و مکانها در محیط انسان ساخت، ترجمه شهرزاد فریادی و منوچهر طبیبیان، دانشگاه تهران: چاپ دوم.
- حریرچی، امیرمحمود، میرزایی، خلیل جهرمی و مکانی، اعظم. (۱۳۸۸). چگونگی وضعیت کیفیت زندگی شهروندان شهر چدید پردیس، فصلنامه پژوهش اجتماعی، سال دوم، شماره چهارم.
- حسینی، سید هادی. (۱۳۸۰). پدیده شناسی فقر و توسعه. قم: بوستان کتاب، جلد اول.
- سرفرازی، مهرزاد. ( ۱۳۹۱). فنآوریهای نوین اطلاعاتی و مدیریت جهانی. تهران: نشر نی.
- ﺻﻔﯽ، ﻟﻮآیم. (۱۳۸۰ ). ﭼﺎﻟﺶ ﻣﺪرﻧﯿﺘﻪ؛ ﺟﻬـﺎن ﻋـﺮب در ﺟﺴـﺘﺠﻮی اﺻـﺎﻟﺖ، ﺗﺮﺟﻤـﻪ اﺣﻤـﺪ ﻣـﻮﺛﻘﯽ، تهران: نشر داد گستر.
- کهن، کویل. ( ۲۰۰۲). تکنالوژِی اطلاعاتی و توسعه ملی در کشورهای جهان سوم. فصلنامه اطلاع رسانی، سال ۱۱. شمارۀکم.
- موسایی، میثم. (۱۳۸۸). ریشههای فرهنگی الگوی مصرف باتأکید بر ارزشهای دینی، در اصلاح الگوهای مصرف، به کوشش سید حسین میر معزی، قم: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
- موسایی، میثم. ( ۱۳۸۸). نقش فرهنگ بر الگوی مصرف. فصلنامه علمی پژوهشی اقتصاد اسلامی. سال نهم، شماره ۳۴.
- ﻣﻬﺮﻋﻠﯽزاده، ﯾﺪاﻟﻪ، 1385، ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺷﺪن ﺟﻬﺎن ﺳﻮم ﻓﺮﺻﺘﻬﺎ و ﺗﻬﺪﯾﺪﻫﺎ، ﻓﺼﻞﻧﺎﻣﻪ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ و ﺗﻮﺳﻌﻪ، ﺷﻤﺎره ﻫﺠﺪﻫﻢ.
- میرمحمدی، داوود.( ۱۳۸۱). جهانی شدن؛ ابعاد و رویکردها. فصلنامه مطالعات ملی؛ سال سوم، شماره ۱۱.
- واترز، مالکوم.( ۱۹۹۵). جهانی شدن. ترجمه اسماعیل گیوی و سیاوش مریدی، تهران: سازمان مدیریت صنعتی، چاپ اول.
- هوشنگی، حسین. (۱۳۸۹). نقش مدرنیته در توسعه بنیادگرایی در جهان اسلام. فصلنامه دانش سیاسی، سال ششم، شماره اول.
دوستان،
نبشته استاد تابش سخن های بسیاری در باره بود و نمود فرایند جهانی شدن و سایه آن در افغانستان امروزین نهفته دارد. استفاده عالمانه ایشان از منابع نیز در خور ستایش است. این نکته را باید افزود که آثاری که در گستره علوم انسانی و اجتماعی از زبانهای بیگانه (به ویژه زبان های اروپایی) به فارسی دری گزارده می شوند، اغلب ناکامل و دشواریاب اند، و این بیشتر به این دلیل است که مترجم گاهی در خوانش متن اصلی دچار کژفهمی میشود و در گزارش مطلب به فارسی نیز به مغالطه می پردازد. بر دست اندرکاران دانشهای اجتماعی و انسانی است که تا آنجا که مقدور است، تنها به خوانش ترجمه ها بسنده نکنند، بل سعی ورزند تا خود توانمندی خوانش متون را به زبانهای اصلی بیابند و مستقیما از آن متون استفاده ورزند، و محض به ترجمه ها اکتفا نکنند. ژرفای تحلیل و پهنای نگرش انتقادی استاد تابش دال بر آن است که، با استفاده آگاهانه از متون اصلی، ایشان می توانند کارکردهای پژوهشی و علمی برازنده و فراخوری ارایه کنند. پیروزمندی ایشان را تمنا می برم.