افغانستان جای دموکراسی نیست!
داکتر رنگین دادفر سپنتا وزیر خارجه و مشاور پیشین دفتر شورای امنیت ملی افغانستان که از انگشتشمار سیاستورزان قلم بهدست افغانستان است، مقاله نسبتا مفصلی را زیر عنوان «دموکراسی و پیششرطها» در روزنامه هشت صبح، شماره ۳۲۰۲ چهارشنبه ۱۰ میزان ۱۳۹۸ منتشر کرده است.
با توجه به عنوان توجهبرانگیز این مقاله، مخاطب افغان که آرزوی زیستن در سایه حاکمیت دموکراسی دارد، با تمام تمرکز از سطور اول تا سطور پایانی آن را از چشم میگذراند تا دریابد که دموکراسی، این پارادایم هوسبرانگیز با کدام معابر و موانع در افغانستان مواجه است و اصولا دایره درک و دریافت نویسنده از این موانع و معابر در کدام مقیاس قابل اندازهگیری میباشد.
نویسنده گفتارش را با این جملات تیتری آغاز میکند: «دموکراسی هدیه نیست. دموکراسی بر بستر شرایط اجتماعی ویژهیی تحقق مییابد. دموکراسی بستر فرهنگی مساعد میخواهد. دموکراسی پسآمد پیکارهای دموکراسیخواهی است. دموکراسی تنها انتخابات نیست. دموکراسی همانگونه که خواسته لجامگسیخته حکمدار نیست، خواست فراقانونی و ضد دموکراتیک شهروندان نیز نیست.»
نویسنده دموکراسی را یک نظام سیاسی میداند که تحقق آن نیاز به پیششرطهایی دارد و ضمن پرداخت نظری به این بحث، از دموکراسی بهعنوان یک فرآیند پایانناپذیر نام میبرد که کرانههای آن تا بینهایت قابل گسترش بوده و عدالت و آزادی را به ارمغان میآورد.
آقای سپنتا تاکید میکند که: «تکامل دموکراسی همواره مستقیم و برگشتناپذیر، به سوی بالا و تعالی نیست و این روند با پسگردها و انهزامها نیز میتواند همراه باشد.»
پس از پایان مقدمه که در حول و حوش تعریف و تمجید از جلوههای متفاوت دموکراسی متمرکز شده، موارد زیر بهعنوان پیششرطهای دموکراسی معرفی میگردد:
- موجودیت درجهیی از پیشرفت اقتصادی
- توزیع عادلانه منابع قدرت در یک جامعه
- موجودیت پیششرطهای اجتماعی، سیاسی، حقوقی و بینالمللی
در پیششرطهای فرهنگی، نویسنده با مراجعه به نظریات منفرید شمید، پژوهشگر آلمانی میگوید: جوامعی که از تنوع تباری کمتری برخوردارند و مشکل اقلیت و اکثریت بهعنوان مباحث جدالبرانگیز مطرح نیست؛ شرایط و زمینههای مساعدتری برای تحقق دموکراسی فراهم است و همینگونه مشارکت شهروندان در فرآیندهای تصمیمگیری سبب ایجاد تنش و آشفتگیهای کمتر میگردد.
نویسنده ادامه میدهد، کشورهایی که دارای یکدستی تباری و زبانیاند از ثبات بهتر و بیشتر برخوردارند. در میان پیششرطهای ذکر شده اما، نویسنده بر پیششرطهای فرهنگی تاکید بیشتر دارد و شکفتگی فرهنگی را عاملی مهمتر برای تسهیل تحقق فرآیند دموکراسی میداند. در بخش دیگری با استناد به باورهای فردیناند تونیس، تبلور طبقات اجتماعی، درجه باور به آزادیهای فردی و اجتماعی، نیرومندی نهادهای جامعه شهروندی، درجه معرفت، احترام به قانون، درجه تحصیل و آموزش، باورمندی به تساوی حقوق زن و مرد، میزان خشونتپرهیزی و تلاش و پیکار مدنی، ابزار تحقق و استقرار دموکراسی خوانده میشوند.
اما همانگونه که اشاره شد، مخاطب این بحث خواننده افغان است و با اولین نگاه به عنوان این مقاله انتظار دارد که نویسنده ضمن برشمردن جمال و کمال دموکراسی، به شرایط تحقق و همچنین به موانع موجود در برابر تحقق آن در جامعه افغانی پرداخته و خاطرنشان سازد که با تسهیل کدام شرایط و یا برداشتن کدام موانع امکان تحقق دموکراسی به عنوان یک فرآیند ذهنی در جلوههای نظام سیاسی و الگوهای رفتاری فراهم میگردد.
اما متاسفانه چنین نیست و متن با ثقل گفتار بر کیفیت و کمیت دموکراسی، بیشتر به پرداخت سمیناری شباهت دارد که تحقق دموکراسی را بهعنوان یک پارادایم مجرد، فارغ از توضیح و تبیین مقتضیات فرهنگی و ظرفیتهای زبانی تعریف میکند.
آقای سپنتا که خود یکی از معماران دموکراسی در افغانستان بوده، نمیگوید که آیا بستر متنوع فرهنگی افغانستان، دایره محدود اندیشه و فقر غمانگیز زبان در این کشور میتواند شرایط و درک دموکراسی را به عنوان یک پدیده غربی مهیا کرده و امکان تحقق آن را در این سوی عالم فراهم کند یا نه؟
بیتردید در میان پدیدههای فلسفی غربی، دموکراسی شاید یکی از برجستهترین پدیدههایی است که بیشمار در مورد جلوههای متفاوت آن پرداخته شده است، اما آنگاه که پای این پدیده به بستر فرهنگ، سنت و هنجارهای حاکم بر مناسبات اجتماعی در افغانستان کشیده میشود؛ اولین سوالی را که باید به آن پاسخ گفت این است که آیا زبان ما ظرفیت فهم، درک و هضم دموکراسی را دارد یا نه؟
دموکراسی هرچند که از اندیشههای یونان باستان برخاسته، اما با فراز و فرود بسیار در بستر زبان و فرهنگ غرب دچار دگردیسیهای شگرف گردیده و به پویایی و بالندگی رسیده است. از همین رو بیمناسبت نخواهد بود که بگوییم دموکراسی یک پدیده غربی است و در کنار سایر پارادایمهای فلسفی غربی، بستر تعریف ساختارهای سیاسی و الگوهای رفتار و اخلاق جوامع غربی را فراهم کرده است.
آنگاه که راه ورود این پدیده در جوامع اسلامی و بهخصوص در حوزه تمدنی ما گشوده شده است، تا به حال هیچگونه مواردی مدلل نگردیده که پردهیی هرچند کوتاه از جلوههای راستین دموکراسی به نمایش رفته باشد. پس از آن که ابن تیمیه با نگاه آخرتمحور خود به فرآیند فلسفه خردمحور نقطه توقف گذاشت، هیچ اندیشهیی معطوف به نظاممند ساختن مناسبات اجتماعی با هدف تامین و تسجیل سعادت دنیایی انسانها در جوامع اسلامی جوانه نزد و بدینسان جریان اندیشه و تفکر سر در آغوش سکوت و رکود فرو برد.
همانطور که اشاره رفت، دموکراسی یک پارادیم فلسفی غربی است و شرح و بسطی هم که پیرامون آن ارایه میشود نیز ادبیات وارداتی است که با واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی ما همخوانی ندارد. از یک نویسنده جاپانی خوانده بودم که زبان جاپانی ظرفیت فهم هنر غرب را ندارد، بنابراین اگر ما هم بگوییم که زبان فارسی قدرت فهم و هضم فلسفه غرب را ندارد، به خطا نرفتهایم؛ زیرا زبانهایی که فلسفه غرب را به شکفتگی و بالندگی رسانیدهاند، مفرداتی چندین برابر مفردات زبان فارسی را در خود جا دادهاند.
آقای علی امیری، در یک مقاله در فصلنامه اندیشه که توسط بنیاد اندیشه نشر میشود نوشته بود: زبان انگلیسی دوصدهزار مفردات دارد، در حالی که تمام مفردات زبان فارسی از دههزار تجاوز نمیکند. اندیشه و فلسفهیی که در بستر یک زبان با ظرفیت دوصدهزار مفردات به بالندگی رسیده باشد، چگونه میشود آن را در ظرف زبانی ریخت که بیشتر از دههزار مفردات ندارد؟
صرف نظر از محدودیت دایره زبانی ما که فهم و هضم فلسفه غرب را دشوار کرده است، موانع و معابر دیگری نیز از دل فرهنگ و سنتهای حاکم بر مناسبات اجتماعی ما سر برافراشته که امکان تحقق دموکراسی را با جلوههای متعارف غربی آن غیر ممکن ساخته است. از همین رو پیششرطهایی را که آقای سپنتا برای تحقق دموکراسی مطرح میکند، یک قضاوت کلی یا به تعبیر دیگر نگاه توریستیک به یک منطقه محسوب میگردد که افغانستان به دلایل مختلف نمیتواند مصداق مطالعه آن قرار گیرد.
همانگونه که آقای کاتوزیان، ایران را جامعه کوتاهمدت و فاقد استمرار مطرح میکند، افغانستان نیز یک جامعه کوتاهمدت و فاقد استمرار است که هیچیک از برسازههای مدرن زندگی اجتماعی در این جا ثبات و قوام نیافته است. جامعه کوتاهمدت در واقع صورتی از جامعه فروپاشیده است که خرد، عواطف و اعتماد جمعی در آن از کار افتاده و زندگی جمعی در لایههای مختلفی از خشونت و خودزنی فرو رفته است.
جامعهیی با این خصوصیات، نهتنها استعداد فهم و استقرار دموکراسی را ندارد، بل هرگونه تلاش و تاکید بر تحقق دموکراسی در آن، فرآیند فروپاشی را به یک فاجعه گره میزند. دموکراسی و ادبیات مربوط به آن در افغانستان عمری به اندازه حضور جامعه جهانی در این کشور دارد که برای فهم و تحقق آن میلیاردها دالر از مساعدتهای جامعه جهانی به رهبری ایالات متحد امریکا به مصرف رسیده و هزاران انسان نیز جان خود را از دست دادهاند.
آنچه را ما به نام مظاهر دموکراسی در افغانستان تجربه میکنیم یک پارادایم وارادتی است که در بستر زبان و فرهنگ کاملا بیگانه به شکوفایی و بالندگی رسیده است. این پارادایم وارداتی توسط فرهنگ و ظرفیت فکری ما جذب نشده، بل همراه با پول و توان نظامی جامعه جهانی وارد افغانستان شده و دوام و قوام آن نیز به پول و حمایت جامعه جهانی از افغانستان گره خورده است.
مطالعات پدیداری نشان میدهد که دموکراسی وارداتی امکان گذر از فروپاشی و شرایط همبستگی و پیوستگی ملی را در افغانستان فراهم نکرده و منجر به ایجاد یک قاعده نظاممند برای توقف و مدیریت بحران نشده است. افغانستان، امروز یک جامعه به تمام معنی فروپاشیده است که تمامی مظاهر همبستگی و دلبستگی انسانی در آن نابود شده و رجعت به زندگی طبیعی که ایمانول کانت از آن نام میبرد، آیینه تماشای سرنوشت مردم این سرزمین شده است.
از همین رو فهم و تحقق دموکراسی که آخرین فرآورده فلسفی فکری بشر مدرن است، در یک جامعه فروپاشیده که وسعت دایره واژگانی یک دانشجوی دانشگاه آن در سههزار واژه خلاصه میشود، سفری به درازای تاریخ دموکراسی تعبیر میگردد که پیمودن آن دستکم دو هزاره میلاد را در بر خواهد گرفت.
با توجه به شاخصههای متعدد ظرفیت خرد جمعی در افغانستان و اندازهگیری سقف فهم همگانی، نسخهپردازیهای استقرار دموکراسی در این کشور، شباهت به رویانگاریهای سورریالیزم دارد که با منطق حسی قابل استدلال نیست. در افغانستان تا هنوز پدیدهیی به نام خرد جمعی شکل نگرفته است که امکان تشخیص و تامین منافع جمعی را به پشتوانه عواطف و علایق سرزمینی فراهم کند.
طول و عرض تاریخ افغانستان چیزی بیشتر از تاریخ خودویرانگری نیست که الگوهای فرهنگی، سنت و هنجارهای غالب بر مناسبات اجتماعی ما از دل همین تاریخ پدید آمده است و انسجام عاطفی و دموکراتیزه کردن یک جامعه فروپاشیده و قرار دادن آن در ردیف جوامع دموکراتیک، یک امر کاملا ناممکن شمرده میشود و هزینه کردن روی آن با عقلانیت معاصر همخوانی ندارد.
در افغانستان نه خردی شکل گرفته است که به قول ایمانولکانت به مثابه قطبنما به اندیشه ما جهت بخشد، به پرسشها و نیازهایمان پاسخ ارایه کند و با سمتگیری درست کردار اخلاقی ما، از افتادن در لجنزار تعصب و خرافات جلوگیری کند و نه اندیشهیی تولید شده که شالودههای تامین ثبات و آسایش ما را فراهم کند.
به عبارت دیگر، افغانستان در وضعیتی قرار دارد که شرف جمعی انسانهای این سرزمین از سرشت خردمند برخوردار نگردیده؛ اما بسیار مهم و حیاتی است که برای گذر از فروپاشی و ایجاد پیوستگی و انسجام ارگانیک جامعه به تفکر و تدبیر مبادرت ورزید. جغرافیای واحد، نظام سیاسی و قانون اساسی افغانستان بهمثابه یک کشور مستقل به هیچ عنوان نتوانسته و نمیتواند بر روی فروپاشی این جامعه و جدا افتادگیها و تنفر قومی در این کشور پرده آویزد.
مطالعه پدیداری مناسبات اجتماعی در افغانستان حکم مینماید که هیچ رویکرد و راهکاری به غیر از یک ساختار دیکتاتوری فراقومی و فرادینی، هیچ ساختار دیگر نمیتواند شرایط و سازههای همبستگی و پیوستگی مردم افغانستان فراهم کرده و تکههای جدا افتاده و از هم متنفر را در هیات و ماهیت یک اندام واحد، طرح و اعمار نماید.
باری آقای ملک ستیز پژوهشگر شناختهشده افغان در یکی از یادداشتهای فیسبوکیاش از رهبران کشورهای آسیای میانه به عنوان دیکتاتوران عاشق یا چیزی شبیه آن نام برده بود که در عین دیکتاتوری از جان و دل برای توسعه و ثبات در کشورشان کمر بستهاند. در افغانستان نیز ساختار سیاسی شبیه به این نوع دیکتاتوری ضرورت داریم که ثبات و توسعه اساس وجودی آن قرار گرفته و خدمات دولتی فارغ از احساس و علایق نژادی، قومی، زبانی و مذهبی عرضه گردد و بستر اجتماعی شدن شهروندان در محور پدیدارهایی مانند عواطف جمعی، اعتماد جمعی، علایق سرزمینی و در نهایت خرد جمعی فراهم گردد.
فرجام کلام این که دموکراسی پاسخ نیازهای مردم افغانستان نیست و فهم و تحقق آن نیز با زبان قاصر و منظومه تاریک فکری این جامعه امکانپذیر نیست. بنابراین خیلی خوب خواهد بود که آقای سپنتا و سایر روشنفکران دموکراسیپرداز ما از برج عاج نگرش اروپایی قدم بر صحن دانشگاه کابل نهاده و با اندازهگیری سقف ظرفیت آموزشی این دانشگاه و مطالعه شاخصههای همبستگی و پیوستگی اجتماعی، دریابند که تحقق دموکراسی در این جامعه، چیزی بیشتر از رویاهای سورریالیزم نخواهد بود که با منطق محسوس قابل توضیح و تبیین نیست.