مقاله

لزوم تحول دانشگاه

نگارش: ضیاءالحق طنین، استاد دانشگاه و پژوهش‌گر

نهاد دانشگاه در افغانستان از بدو پیدایش تاکنون با افت‌وخیزهای فراوان روبرو بوده است. گام‌های ابتدایی در راستای ایجاد نهاد دانشگاه در عهد حبیب‌الله خان برداشته شد و در عهد امیر امان‌الله خان قدم‌های بلندتری در این زمینه گذاشته شد. با ایجاد دانشکدۀ طب در زمان نادر شاه، یک قدم بزرگ در عرصۀ تقویت نهاد دانش برداشته شد. تا اینکه در زمان حکومت ظاهرشاه اقدام به ایجاد دانشکده‌های بیشتری شد و از تجمیع آن‌ها در سال ۱۹۲۵ دانشگاه کابل پایه‌گذای شد. اما از زمان حکومت‌های کمونیستی تا ختم دورۀ طالبان با بی‌مهری مواجه شد.

ظهور نظام نوین افغانستان از دل حوادث ۱۱ سپتامبر، باب جدیدی را در عرصۀ نظام دانشگاهی کشور گشود. در این دوره، نهاد دانشگاه در دو سطح عمودی و افقی، به‌ویژه از نظر کمی پیشرفت‌های شگرفی داشته است. اما به‌ رغم قدامت نسبی دانشگاه و فرصت‌های فراهم آمده در دو دهۀ پسین، فرآیند تحول دانشگاه‌های افغانستان بسیار آهسته بوده و نتوانسته‌‌ به جایگاه مطلوب برسد. چنان‌که هنوزهم دانشگاه‌های ما جزو دانشگاه نسل اول به‌شمار می‌روند در حالی‌که نهضت دانشگاه در جهان وارد نسل چهارم خود شده است.

هنوز دانشگاه‌های افغانستان با رویکرد سنتی و تقلیل‌گرایانه به آموزش و انتقال اطلاعات و داده‌ها می‌پردازند. در اغلب‌ دانشگاه‌های افغانستان اعم‌ از دولتی و خصوصی، رویکرد‌ آموزش سلبی و غیر فعال مبتنی بر حفظ‌محوری، قالب‌‌گرایی و مطلق‌‌انگاری است. هیچ نشانه‌یی از انگیز‌ش‌دهی، تفکر خردبنیاد، یادگیری بینشی و حس پژوهش در دانشجویان دیده نمی‌شود. از آن‌جا که روش‌ حافظه‌محور و یادگیری مکانیکی یک روش‌ غیرفعال است، زمینه‌های خلاقیت و یادگیری فعال و بینشی را می‌زداید.

برآیند چنین دانشگاهی ارایۀ یک نسل به‌ظاهر دانش‌آموخته‌ است که به محض ورود در جامعه و محیط‌ کاری، دچار بن‌بست‌های جدی می‌شود. چون دانشجو را با محیطش درگیر نبوده بل به‌گونه‌یی انتزاعی و بریده از جامعه، آموزش می‌یابد.

افزون برآن، دانشگاه‌های افغانستان از نظر مقاطع تحصیلی نیز تاکنون به‌ غیر از چند رشتۀ محدود و آن هم بیشتر در کابل، نتوانسته‌اند تحصیلات تکمیلی در مقاطع ماستری و دکترا را برگزار نمایند. مواد آموزشی دانشگاهای افغانستان در اغلب موارد با نیازهای جامعه و نیازهای نسل جوان کشور هم‌خوانی چندانی ندارد. موارد یادشده دال بر منفعل بودن نهاد دانشگاه در افغانستان است.

بنابراین، در افغانستان نهاد دانشگاه به دگرگونی عمیقی ضرورت دارد. اما این تحول یک‌باره امکان‌‌پذیر نیست، بل به‌گونۀ تدریجی دست‌یافتنی است. در مسیر متحول‌سازی نهاد دانش، در شرایط کنونی دانشگاه بایستی از نهاد صرف آموزش‌گرا به‌عنوان محملی برای پژوهش‌ تبدیل شود و موجبات گذار آن به نسل دوم و به‌ترتیب نسل‌های دیگر فراهم آید. چون بیش از این نمی‌شود به‌ شکل انتزاعی آموزش که در آن افراد سوای از جامعه و فقط در صنف‌های درس به فراگیری دانش می‌پردازند، بسنده کرد.

دانشگاه نسل دوم، فلسفۀ نوینی برای آموزش قایل است که در آن آموزش از حالت انتزاعی به حالت انضمامی تغییر می‌کند. دانشجویان در فرآیند آموزش با محیط پیرامون خود درگیر می‌شوند و محیط آموزش با محیط پژوهش درهم تنیده می‌شود و در اثر آن آموزش ایستا به آموزش پویا متحول می‌شود. این امر می‌تواند قابلیت دانشگاه را در راستای حل مسایل بنیادین جامعه افزایش دهد. همچنین در این دانشگاه، زمینۀ خودشکوفایی، خلاقیت و نوآوری فراهم می‌آید و تلاش می‌شود با پیشکش‌ کردن ایده‌های نو و خلاقانه، آموزش باکیفیت و کارایی بالاتر عرضه می‌شود.

در چنین دانشگاهی، دانشجو نقش جدی‌تری بر عهده گرفته و وارد حوزۀ پرکار پژوهش می‌شود و استاد نقش تسهیل‌گر را ایفا می‌کند. افزون بر متغیر شنیدن، مولفه‌هایی چون مشاهده، پرسش‌گری، تفکر، کاوش‌گری، آزمایش و پژوهش‌ نیز نقش‌آفرینی می‌نماید. در نتیجه دانشجو از همان ابتدا به قابلیت تفسیر و قضاوت و نظریه‌پردازی مجهز می‌شود.

به این‌ترتیب، تمرکز بر پژوهش و بازشدن باب‌ تفکر پژوهشی، سبب راه‌اندازی برنامه‌های تحقیقاتی و شکل‌گیری سمینارهای گوناگون می‌گردد. بدین ترتیب فرآیند یاددهی و یادگیری با پژوهش بافت خورده و با راه‌اندازی پژوهش‌های مساله‌محور در حل مسایل بنیادین جامعه موثر واقع می‌شود. ماحصل آن، تربیت نیروی متخصص، توسعۀ مرزهای دانش و انجام پژوهش‌های مساله‌محور و کاربردی خواهد بود. البته باید گفت، گذار از دانشگاه آموزش‌محور به دانشگاه پژوهش‌محور، به‌زودی و ‌سادگی دست‌یافتنی نیست، بل مستلزم مؤلفه‌هایی است که مهم‌ترین آن‌‌ها را این‌جا بیان می‌کنیم.

یک: تغییر نوع نگاه به دانش و دانشگاه

 نخست باید نوع نگاه ما به دانش و دانشگاه به ‌صورت بنیادین تغییر کند. نگاه حاکم در کشور، نسبت به دانش و دانشگاه قالبی و کلیشه‌یی است. در این نگرش، دانش به‌گونۀ مطلق‌گرایانه و تقلیل‌نگرانه و قالبی تصور می‌شود. این نگرش، با روش‌‌شناسی مطلق گرایانه‌یی که به دانش دارد، نمی‌تواند محملی مناسب برای پژوهش بیافریند. زیرا در پی‌ تعمیم شناخت خود از مسایل و نفی بقیه شناخت‌ها می‌شود.

افزون برآن، حامل تفکر قالبی است. تفکر که پیش‌ از پیش قالب یافته و فراتر از جعبۀ ساخته‌شدۀ خود را نمی‌شناسد و نمی‌پذیرد. تفکر قالبی به اتاقک تاریکی می‌ماند که فرد منهای خودش، چیز دیگری را دیده نمی‌تواند. چنین تفکری مانع پردازش علمی به موضوعات و دست‌یابی به شناخت علمی و منطقی از مسایل می‌شود. چون‌ افراد برپایۀ اطلاعات ناچیز و پیشین و به‌صورت کلیشه‌یی به مسایل می‌پردازد. این تفکر سپهر پژوهش‌ را غبارآلود و پژوهش‌گر را از مسیر منحرف می‌سازد.

بنابراین، گذار به دانشگاه پژوهش‌گرا و پهن کردن بستر پژوهش علمی، مستلزم تغییر تفکر قالبی حاکم به تفکر خردبنیاد است. به همین‌ترتیب، نگاه تقلیل‌گرا نسبت به دانشگاه بایستی به‌صورت جدی تغییر کند و جایش را به نگاهی وسیع به دانشگاه بدهد تا بتواند نقش‌ کلیدی و اثرگذاری در حوزۀ پژوهش و پاسخ‌دهی به نیازهای جامعه ایفا کند. دانشگاه باید از حالت تجریدی و بسته بیرون شده، با محیط پیرامونش در تعامل شود تا به نهادی پویا و کنشگر مبدل شود.

دوم، اصلاح ساختاری دانشگاه

 برای تبدیل شدن دانشگاه به محملی برای پژوهش ضرورت است که ساختار دانشگاه نیز اصلاح و به‌سازی شود. ساختار دانشگاه به‌صورت کلی، سبک رهبری، ساختار مالی و شیوه‌های آموزش‌دهی، نحوۀ جذب استاد و دانشجو، شیوۀ تعامل با محیط و نحوۀ ورود به حوزۀ پژوهش همه متغیرهایی‌اند که موجبات تحول و به‌سازی این نهاد را فراهم می‌آورد. ساختار کلی دانشگاه باید به‌گونه‌یی تغییر کند که شاخص‌هایی چون تعهد به به‌گزینی در گزینش استاد و دانشجو؛ موجودیت سپهر آموزشی، پژوهشی و اداری منعطف و روزآمد؛ برخورداری از کارگاه‌ها، آزمایش‌گاه و واحدهای تحقیقاتی و اطلاعاتی؛ خلق فضای آموزشی و پژوهشی پذیرای تنوع و تفاوت؛ داشتن تعامل فعال با دانشگاه‌ها و شبکه‌های پژوهش‌گران بین‌المللی حاکم شود.

سوم، پایان دادن به کمی‌گرایی و لزوم کیفی‌گرایی

گسترش نگاه کمی‌گرایانه در دانشگاه به‌ویژه در سال‌های پسین، چالش‌های بی‌شماری آفریده است. از آن‌جمله می‌توان به بیکاری دانش‌آموخته‌گان، بحران مدرک‌گرایی، سرقت‌ علمی، فروش پایان‌نامه و مقاله، تقلیل ارز دانش، بی‌انگیزه شدن هر چه بیشتر استادان و دانشجویان، نگرانی از افت منزلت دانشگاهیان و امثالهم اشاره کرد.

برای برچیدن این معضل اگر اقدام نشود پیامدهای ویران‌گر آن به حوزه‌های مختلف تسری خواهد یافت. هرچند این چالش ریشه در عوامل مختلف سیستمی و فرهنگی-اجتماعی دارد که کار درازمدت می‌طلبد. اما با آن هم برای کاهش این معضل، از یک‌سو بایستی ورود افراد محدودتر شود و میکانیسم‌های سخت‌گیرانه‌یی در جریان تحصیل اتخاذ شود و سطح تخصص بالاتر رود. از سویی ‌هم روش‌های آموزشی و سیستم آموزشی، دانشجومحور و پژوهش‌محور شود.

چهارم، بازنگری روش آموزش با تاکید بر آموزش فعال

روش آموزشی کنونی اغلب روش غیر فعال است؛ یک سری اطلاعات علمی به دانشجویان منتقل می‌شود و دانشجویان نیز آن را حفظ ‌کرده و در هنگام امتحان باز پس می‌دهند. این روش سبب ایجاد توهم‌ دانایی نزد دانشجو می‌شود. دانشجو نه تنها آن را در عمل به‌کار بسته نمی‌تواند، بل با گذشت زمان به فراموشی می‌سپارد.

گذار به دانشگاه پژوهش‌گرا، تغییر در روش‌های آموزش و یادگیری را می‌طلبد. یعنی باید آموزش حفظ‌محور و منفعل جایش را به آموزش فعال بسپارد. آموزش فعال دانشجومحور، پژوهش‌محور و مساله‌محور است. در چنین آموزشی، به‌جای حفظ‌ کردن موضوعات علمی، خود به تحلیل اطلاعات، مطالعه موردى و حل مشکل مى‌پردازد. صنف درسی در این شیوه به صورت کارگروهى، ایفاى نقش و خودارزیابى است و استاد تسهیل‌کنندۀ یادگیری است. در نتیجه، دانشجو قابلیت اندیشیدن، تصمیم‌گیری و مواجهۀ منطقی و درست با مشکلات و قابلیت تجزیه و تحلیل نظریات را می‌یابد. در بستر چنین آموزشی، تفکر علمی و نقادانه‌ تقویت یافته و از این طریق قابلیت انجام پژوهش‌ و پرداختن به مسایل جامعه فراهم می‌آید.

پنجم، ایجاد پیوند میان نهاد دانش و جامعه با پژوهش‌های بومی

 نهاد دانشگاه با نهاد جامعه رابطۀ محکم دارد؛ به‌گونه‌یی که همدیگر را باز تکوین می‌کنند. اما در شرایط کنونی انقطاع و گسست جدی میان نهاد دانشگاه و جامعه وجود دارد و در اغلب موارد این دو از یکدیگر بیگانه و ناآشنایند. بنابراین، برای رفع این انقطاع بایستی از یکسو نگاه تجریدی و تقلیل‌گرا به دانشگاه جایش را به نگاه گسترده بدهد که در اثر آن نهاد دانشگاه با جامعه‌ ارتباط دوسویه می‌یابد و همدیگر را قوام می‌بخشند. از سویی هم، به پژوهش‌های مساله‌محور و بومی روی آورد. منظور از بومی بودن این که پژوهش‌هایی که صورت می‌گیرد بایستی مساله‌محور و ناظر به ‌نیازها، شرایط فرهنگی و تاریخی تاریخی باشد. به‌ویژه بومی‌سازی در حوزۀ علوم انسانی با عنایت به اینکه با انسان‌ها، جامعه، فرهنگ و تاریخ آنها پیوند وثیقی دارد، ضرورت حتمی حس می‌شود.

شوربختانه، در شرایط کنونی نهاد علم فاقد چرخۀ بومی‌سازی است از همین‌رو پژوهش‌های انگشت‌شمار هم که صورت می‌گیرد معطوف به مسایل برخاسته از دل جامعه نیست. طبیعتا راهکارهای پیشکش شده در گشایش مسایل جامعه، کارا نخواهند بود. در نتیجه مسایل جامعه، نه تنها حل نمی‌شوند بل به بحران مبدل شده‌اند.

ششم، برقراری پیوند ایجابی میان دانشگاه و دولت

اساسا نهاد دانشگاه و نهاد دولت با یکدیگر پیوند دیالکتیکی محکمی دارند. چنان‌که ارادۀ دولت، دانشگاه را هستی‌مند می‌سازد. دانشگاه در جایی حیات می‌یابد که دولت بخواهد و فعالیت دانشگاه با حمایت، نظارت و اختصاص منابع مالی از سوی دولت بستگی دارد. اما ازسویی ‌هم این امر نباید به نفی استقلال دانشگاه بینجامد. بل دولت در عین حمایت مالی، بایستی آزادی و استقلال آکادمیک این نهاد را به ‌رسمیت بشناسد و زمینۀ انجام آموزش و پژوهش علمی و مستقلانه را فراهم بیاورد. اما در عمل رابطۀ این دو نهاد به دو شکل سلبی و ایجابی تبارز نموده است. منظور از سلبی‌بودن این‌که رابطۀ دونهاد به‌گونه‌یی رقم می‌خورد که در بیشتر موارد بیگانه از همند. در برخی موارد وضعیت طوری می‌شود که دانشگاه از کارکرد و رسالت اصلی خود به ‌دور مانده و به یک نهاد سیاست‌زده و فاقد استقلال آکادمیک مبدل می‌شود و این امر سبب افت‌ منزلت علمی دانشگاه و عدم موثریت آن می‌شود.

بنابراین، رابطۀ این دونهاد باید به‌شکل ایجابی باشد تا در اثر آن، از یک‌سو دانشگاه قوام یافته و به یک‌ نهاد کنشگر در تمام حوزه‌های زندگی مبدل می‌شود. از سویی ‌هم، با ارایۀ نیروی متخصص کارآمد و پژوهش‌های کاربردی و سازنده می‌تواند پایه‌های قدرت‌ دولت را استحکام ببخشد. در نتیجه، در اثر چنین رابطه‌یی‌ هردو یکدیگر را بازتکوین می‌کنند. بنابراین نوع نگاه دولت به دانشگاه و نحوۀ ارتباط میان این دو نهاد، نقش اساسی در پژوهش‌محور شدن دانشگاه‌ها دارد. بارورشدن اندیشه‌ها، طرح دیدگاه‌های انتقادی و پرداختن علمی به مسایل در بستر یک فضای باز و مساعد سیاسی و در اثر موجودیت رابطۀ ایجابی میان نهاد دانشگاه و نهاد سیاست ممکن می‌شود.

روی‌هم‌رفته می‌توان گفت که دانشگاه به‌ عنوان یک نهاد پویا و اثرگذار در تحولات بشری، پا به‌ پای تحول زندگی بشری، متحول شده و تاکنون در چهار نسل بازنمایی شده است. در افغانستان نیز این نهاد با اینکه قدمت نسبی دارد اما به‌دلیل سال‌ها جنگ و بحران و به ‌رغم فرصت‌های دو دهۀ پسین، روند تحول آن بسیار آهسته بوده است و هنوزهم از نسل اول به نسل دوم گذار نتوانسته‌ است.

بنابراین، دانشگاه در افغانستان به تحول بنیادی نیاز دارد اما این تحول باید تدریجی صورت گیرد. در شرایط کنونی باید نهاد دانش در افغانستان از آموزش‌محوری محض به محملی برای پژوهش تبدیل شود تا بتواند نیازهای جامعه را پاسخ گفته و به توسعۀ مرزهای دانش بپردازد. این تحول به ‌سادگی دست‌یافتنی‌ نیست، بل مستلزم اعمال اقدامات اصلاحی چون تغییر نوع نگاه، اصلاح‌ساختاری، پایان دادن به کمی‌گرایی، بازنگری شیوۀ آموزش، رفع گسست با جامعه و برقراری پیوند ایجابی با نهاد دولت است.

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. عالی بود! سوگمندانه عواملی چون نبود امکانات آموزشی به روز، نداشتن پیوند با دانشگاه‌های بیرونی، نا آگاهی دانشگاهیان از روند تغییر نظام تحصیلی در جوامع توسعه یافته، بی انگیزه گی استادان و دانشجویان و بسا موارد این چنینی دست به دست شده و‌فرسوده گی دانشگاه های ما را برآیند شده است. دریافت عوامل بحران زا و ایجاد راهکار های تطبیقی میتواند، از چالش های موجود اندکی بکاهد.

دکمه بازگشت به بالا