تحلیلی بر کرونولوژی فرهنگی
پوهاند دکتور حبیب پنجشیری؛
استاد دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه کابل
شهرها، بازارها، مساجد و باغها، کانون دادوستد بودند. تعلیمات ابتدایی در مساجد و منازل متنفذان محلی صورت میگرفت. روستاهای کشور از تمامی وسایل مدنی و فرهنگی محروم بودند. روحانیون در زیر سایه دولت به دریافت لُقمه نانی آرامیده بودند و اذهان مردم را بهنفع دولت آماده میکردند. اقشار شهری همه طرفدار امنیت و قدرت مرکزی پنداشته میشدند.
در روزگاران باستان تا صدر اسلام، شاهان به وسیله ثروت دربار به پرورش دانشمندان و هنرمندان در مسابقه به سر میبردند. مشوق دانشمندان و هنرمندان حمایت روحانیون و متنفذان محل مُتکی به سپاه بود. مهمترین ادارههای دولتی؛ اداره مالی، رسایل، جاسوسی، نظامی و قضایی بود. نهاد قضایی قضایا را در روشنایی اصول حقوق اسلامی در یک مرحله فیصله مینمود. رجال نخبه دارای القاب شیخالعمید و شیخالجلیل بودند.
دولتهای افغانستان با چنین تشکیلات و اداره، از پیشهوران، صنعتکاران، پیروان ادیان غیراسلامی، عوارض و مالیات سرانه گرفته، آن را به مصرف دربار، معاش ماموران ملکی و نظامی، ترمیم و تعمیر مدارس، نهرها، زندانها و رونق تسهیلات زراعت و آبیاری میرسانیدند.
اسلام در پنج قرن، دین عمومی مردم افغانستان و تعالیم اسلامی با زبان فارسی در تحکیم بُنیاد وحدت مردم افغانستان اثرهای بارز داشت. در صدر اسلام بعد از رحلت پیامبر (ص)، میان مسلمانان اختلاف نظر ایجاد شده، منجر به ظهور طریقههای مذهبی سنی، شیعه و خوارج گردید؛ بر همین بنیاد مسلمانان به پارهیی از گرایشهای جدید رو آوردند.
دولت اموی بر پایۀ ارجگذاری به نژاد عربی استوار بود که موجب واکنش در ساحه اجتماعی و سیاسی تحت رهبری رهبران نامدار چون: نیزک، استاد سیس، ابومسلم خراسانی، برمک، طاهر، یعقوب و … گردید.
در فراز و فرود تاریخ، طریقههای معتزله، قرمطی و اسماعیلیه در اکثر نقاط افغانستان ازجمله ولایتهای شمالی، غربی و شرقی کشور پیروانی داشت. در هر صورت مذهب بهنوبه خود در شخصیت، سلوک و طرز تفکر، دانش و بینش مردم جهان و افغانستان نقش بزرگ داشت. علمای مذهبی در شعور و اخلاق اجتماعی اثرگذار و قدرتمند بودند.
فرهنگ مردم افغانستان متأثر از فرهنگ کشورهای منطقه بود. بعد از موج نخست، فرهنگ افغانی شکل دیگری به خود گرفت و متاثر از فرهنگ اسلامی گردید. طی قرون متمادی، دانشمندان به ترجمه آثار از زبانهای هندی، عربی و … پرداختند که ابوریجان بیرونی، برمکی و سهل موسی از چهرههای برجسته در این راستا بودند.
دانشمندان عالیمقام در کشورهای مختلف از جمله افغانستان سر برآوردند و آثاری آفریدند که از حرمت زیاد برخوردار شدند. آثار آفریدهشده مسلمانان در کشورهای غربی در حوزههای مختلف علوم، چشمان دانشمندان مسیحی را خیره مینمود. از تألیفات فارابی و سینا آشکار میشود که در آن زمان تیوریهای عقلانی با خشم و غضب پاسخ داده میشد و از گرایشهای بر پایه عقل، جلوگیری به عمل میآمد.
در سده 12، فرهنگ اسلامی توسعه یافت. مردم افغانستان با پذیرش دین اسلام به ایجاد تعلیمگاهها، مدارس و … بزرگ دست یازیدند و محصول اینگونه نهادهای آموزشی، تربیت مؤلفان، مترجمان و علما در ممالک جهان بود. یکی از فرهیختگان فرهنگی در جهان اسلام، ابوبکر محمد بن ذکریا رازی است که عالم ورزیده در علوم طبیعی و فلسفی بود. مؤلفات رازی را بیشتر از 130جلد تخمین زدهاند. کشف جوهر گوگرد از ابتکارهای رازی است.
فارابی معلم ثانی شهرت دارد و متولد حوزه سیحون بود. وی در فلسفه اسلامی به ارسطو جایگاه ویژۀ قایل بود. او طرحهای ارسطو و افلاطون را باهم در آمیخت و فلسفه و اسلام را با هم انطباق داد و شیوه منطقی را در فلسفه اسلامی و مقدمات دوره اسکولاستیک ترکیب نمود.
ابوریحان محمد بن محمد خوارزمی یکی از ستارگان پُردرخشش فرهنگی، مؤرخ و سیاح بود. او در علم ریاضی، نجوم، جغرافیا و فلسفه درک عمیق و گسترده داشت. ارزش آثار تحقیقی و پژوهشی بیرونی جاودانه است. تحقیقهای او از تعصب عاری بود. کتاب ماللهند که در هشتاد باب به رشتۀ تحریر درآمده شاهکار اوست. بیشتر از 100عنوان اثر به او نسبت داده میشود. این دانشمند به زبانهای مختلف جهان آشنایی داشت و در دربار غزنویان میزیست.
ابن سینا متولد بلخ و جامعترین عالم در عصر خود بود. به فلسفه، طب، تفسیر، تصوف، اخلاق، کیمیا و سایر علوم در عربی و فارسی مسلط بود. او در عصر خود یگانه متفکری بود که در قبول علم، تقلید کورکورانه از گذشتگان را نقد و نفی مینمود. ابوعلی سینا بلخی یکتن از متقدمان شعر پارسی خوانده شده است. این رباعی را به او نسبت میدهند که از تکفیر متعصبان نسبت به شخص او، حکایت دارد: کفر چو منی گزاف و آسان نبود/ مُحکمتر از ایمان من ایمان نبود/ در دهر چو من یکی و آن هم کافر/ پس در همه دهر یک مسلمان نبود/ با این دو سه نادان که چنان میدانند/ از جهل که دانای جهان آنانند/ خر باش که این جماعت از فرط خری/ هر گونه خر است کافرش میخوانند.
یکی از چهرههای مهم فرهنگی، ناصرخسرو بلخی زادۀ یمگان بدخشان بود. عالم هندسه، ستارهشناس، شاعر و از دانشمندان بزرگ سدۀ 11 افغانستان به شمار میرود. دیوان اشعار او مملو از علم و حکمت بود. سفرنامهاش از ارزش فراوان تاریخی برخوردار است. آثار متعدد را به رشته تحریر درآورد و زحماتی را در راه باورهای سیاسی متحمل گردید.
از نظر تاریخ، جریان تصوف رکنی از ارکان تمدن فکری ملل مسلمان بود. در ابتدا به اساس اصل وحدت وجودی خواهان اخوت بشری و طالب صلح شدند و از تعصبات مذهبی و ملی دوری جستند. از مشاهیر تصوف افغانستان یکی هم ابراهیم ادهم بلخی است.
عبدالکریم قاسم خراسانی صوفی دیگری است که فقه و سنت را به روش شافعی تدریس مینمود. حسین بن منصور حلاج و شاگرد او سهل بن عبدالله نیز به تدریس آموزههای صوفیانه پرداخته بود و متصوفان دیگر افغانستان را میتوان چنین برشمرد:
شفیق، معروف کروخی، شیخ ابراهیم، عمر نیشاپوری، ابوعبدالله طاقی، یحیی سیستانی، شیخ نجمالدین کبری، شیخ احمدغزالی برادر امام محمد غزالی (رح)، حکیم سنایی غزنوی، فریدالدین عطار نیشاپوری که در راستای تصوف خدمات چشمگیری را با تألیف آثار گرانبها از خود بهجا گذاشتند.
نفوذ دیانت اسلامی در افغانستان شرایط را برای ترجمه علوم به زبان عربی مساعد گردانید. غنامندی این زبان مردم کشورهای تازهمسلمانشده را وادار ساخت که آهسته آهسته زبان عربی را بپذیرند. زبان عربی در اکثر موارد زبان غالب شد و سایر زبانها را عقب راند. فقط زبان فارسی در افغانستان اهمیت پارینه خود را حفظ کرد.
در طی دو قرن، زبان فارسی آنقدر انکشاف یافت که در سده نهم و عهد صفاریان، از زبان عربی سبقت جست. از آن بهبعد همۀ دولتها در داخل و خارج کشور حامی و ناشر جدی زبان فارسی گردیدند.
توسط دولت غزنوی، زبان فارسی به هند منتقل شد و در شهرهای هند مخاطبانی برای خود یافت. از قرن 11 تا 16 طی 500 سال، زبان و فرهنگ فارسی در کشور پهناور هند به حیات خود ادامه داده و رجال بزرگ علمی و سیاسی افغانستان را به هند کشانید و در آنجا استعداد و لیاقت خود را در سایه دولتهای اسلامی در رشتههای فرهنگی و سیاسی به کار بستند.
از آنجا که کاغذ از کشور چین به افغانستان وارد میشد و به ماوراءالنهر و سمرقند ارسال میشد فرهنگ و ادب فارسی نسبت به دوره قبل از اسلام در جغرافیای وسیعتری سیر نمود و آثار علمی و ادبی بیشتر بهوجود آمد. این توسعه به قدری بود که افغانستان از نظر زبان و ادب جایگاۀ ویژه را در جمع کشورهای پیشرفته جهان بهدست آورد و در شهرها و پایتختها موفق به ایجاد کتابخانههای بزرگ شد.
دولتهای سامانی، غزنوی، سلجوقی، غوری و خوارزمشاهی در راه ترقی زبان و ادب فارسی خدمات شایانی انجام دادند. هرچند زبان رسمی کشورهای اسلامی، عربی بود، اما دبیران و شعرای افغانستان سرآمد و مشهور تلقی میشدند.
زبان فارسی نه تنها استقلال ادبی و رسمی خود را از دست نداد؛ بل قدم به قدم در راه علم به جلو رفت. از برگهای تاریخ برمیآید که در دربار غزنه، 400 شاعر زندگی میکردند. اگر این فرض قابل قبول باشد، میشود گفت که در آن زمان هیچ پایتختی در جهان مثل افغانستان محل تجمع شاعران و ادیبان نبوده است.
افغانستان از قدیم دارای اشعار حماسی و رزمی بود که به تدریج روح دینی و فداکاری در آن نمایان شد. در هرحال از آغاز اسلام تا دوره غزنوی طی 5 قرن هر قدر زبان فارسی رونق یافت بیشتر واژههای عربی را در خود جا داد و سبک خراسانی به سوی سبک عراقی کشانیده شد.
فقط در سدههای 14 تا 16 مدرسه میناتوری هرات به وجود آمد و سبک ویژۀ را برای مردمان منطقه و جهان پیشکش کرد. در افغانستان قبل از اسلام ارزشهای تعلیمی و تربیتی ویژه وجود داشت که محصول اوضاع اجتماعی و اثرگذاری سیاسی، اقتصادی، مذهبی و محیطی بود. در دوره اسلامی نهادهای تعلیم و تربیه در افغانستان احیا و بازنگری گردید.
تربیت اسلامی جای آموزشهای قدیمی را گرفت و این ارزشها مثل معیارهای فرهنگی از دین تابعیت میکرد. به تقلید و اطاعت در این آموزهها اولویت داده میشد. در امور سیاسی و قضایی مردم از حق تفکر محروم بودند. حس زیباییپسندی در چوکات نهادهای تعلیمی و تربیتی محصور بود. پدیدههای زشت و زیبا، اشیای فرمایشی بود. هیکلتراشان و نقاشان از به تصویر کشیدن جانداران منع میشدند. روحانیون با مطرح کردن حلال و حرام از کار هنرمندان جلوگیری میکردند. تعلیم و تربیه بیشتر مبتنی بر رسوم و تبلیغات علمای دینی و بازتابدهندۀ تاثیرهای محیطی، اجتماعی و اقتصادی تلقی میشد که مردم را در تنگنا قرار داده بود.
ارزشهای آن زمان افغانستان، تودهها را از ترقی بازمیداشت. آموزش و پرورش در افغانستان روش تقلیدی داشت و خشونت و فشار در آن مشاهده میشد. اینگونه ارزشهای تعلیمی و تربیتی در کانون خانوادهها، بازارها، کارگاههای حرفوی، مدارس، مساجد و خانقاهها عملی میگردید. تحصیل فقط در انحصار شهرها بود. فرهنگ و تمدن اسلامی نیز خدمت بزرگی را به طبقه برتر و مرفه پیشکش کرد. نهادهای آموزشی در خدمت افراد معدودی قرار داشت.
تحصیلات نظری برای زنان در شهرها نه ممکن بود و نه میسر؛ زیرا محدودیتها و حجاب مانع فعالیت آزاد زنان در بیرون از خانه و اشتراک آنان در مدارس میشد. با آن هم زنان منسوب به خانوادههای مرفه حق تحصیل داشتند و سوارکاری، تیراندازی، شکار و شطرنج را فرا میگرفتند.
این تعلیم و تربیت، باعث ایجاد جامعه کارکُن و صابر شد و روح استقلالخواهی و شکستناپذیری را در میان مردم قوام داد که خون خویش را در راه دفاع از وطن و حراست از ارزشهای دینی فدا کردند.