فرهنگ خشونت و فاصله ما تا صلح
مجیبالرحمان اتل؛ پژوهشگر در پوهنتون ایرلنگن آلمان
چند هفته پیش تصویر کودک قندهاری روی شبکههای اجتماعی نمایان شد که نشان میداد با چشمهای اشکبار مظلومانه در پهلوی پدر مقتولش به بیرون از شیشه موتر به شاهدان رویداد نگاه میکرد.
نگاه معصومانه او تا مغز استخوان فرو میرفت و دلها را غمگین میساخت. همه به قاتل طعن و لعن فرستادند و چنین قساوتی که پدر را در حضور کودک خوردسالش به گلوله بسته بودند، جنایت نابخشودنی خواندند. اما این آخرین رویداد خشونتبار نبود و خشونتهای بعدی در کابل، ننگرهار، بلخ، فاریاب و سایر ولایات روی آن سایه افگند و از حافظهها رخت بست.
آیا ما فرهنگ خشونتپرور داریم؟
شاید چنین قضاوتی سطحی پنداشته شود، ولی آنچه از عناصرعمده شکلدهنده فرهنگ جامعه افغانستان درمییابیم، این است که فرهنگ افغانستان متاسفانه مستعد ترویج خشونت بوده و فروپاشی حاکمیت دولت و گسست نظم اجتماعی به ویژه در چند دهه پسین، نه تنها این فرهنگ را تقویت؛ بل الگوهای رفتاری جامعه را که به نحوی از درجه زشتی خشونت میکاهد، جدا تحت تاثیر قرار داده است.
از همین رو در جامعه افغانستان نهتنها زمینههای فرهنگی تشدیدکننده اعمال غیر تساهل و مدارامحور موجود بوده، بل جنگ و منازعه همچنان بنیادهای اخلاقی جامعه را آسیب رسانده است.
به همین خاطر علل نبود تساهل در جامعه را میتوان با تمرکز روی رفتارهای خشونتزا مطالعه کرد. هرگاه خشونت در چارچوب بیعدالتی و عدم برابری در ساختارهای اجتماعی بروز کند، خشونت ساختارمند و غیر مشهود در جامعه نهادینه شده از گروههای حاشیه و اقلیتها قربانی میگیرد.
این نوع خشونت برعکس خشونت مستقیم (حمله به جان و مال دیگران) به سادگی قابل تشخیص نیست. از همین رو سطح جرایم و رفتارهای غیر تساهلمحور در میان آنهایی که خود را قربانی یک فرایند تدریجی و تاریخی میدانند بالاتر از بقیه گروههای همگون و اکثریت صاحب قدرت و ثروت در جامعهاند.
این نوع قربانیپنداری، ذهنیت ستیزهجو و انتقامگرایانه را تقویت و به اعتماد جمعی آسیب میرساند. از همین رو بین پندار و رفتار رابطه تنگاتنگی وجود دارد که تعامل با دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد، ولی ژرفتر از این، هرگاه برای خشونت (فرهنگ) قایل شویم که عناصر آن ارتکاب خشونت را مشروعیت میبخشد و یا حداقل از قباحت آن میزداید، باید بپذیریم که فرهنگ صلح همچنان وجود دارد که بنیادهای آن را همپذیری، تساهل و احترام به تفاوتها میسازد. اما دستیابی به آن، بدون درک زمینههای فرهنگی خشونت ناممکن است.
گالتونگ، دانشمند ناروژی و بنیانگذار انستیتوت مطالعات صلح اسلو، شش مولفه عمده برای فرهنگ خشونت را در نظر میگیرد که عبارتند از دین، ایدیالوژی، زبان، هنر، دانش تجربی و دانش رسمی.
در این میان بهطور نمونه اگر نگاهی به مولفههای چون دین و زبان در افغانستان انداخته شود، دیده میشود که هردوی آن به درجات مختلف توجیهکننده خشونت حاکم در جامعه بودهاند. اینکه چگونه فتاوی ابن تیمیمه بدون در نظرداشت شرایط اجتماعی و تاریخی آن، توسط گروههای تندرو چون داعش احیا و برای توجیه خشونت این گروه چه در افغانستان و یاهم خارج از آن بهکار گرفته میشوند بخش کوچک استفاده ابزاری و سیاسی از دین است.
طالبان همچنان با استدلال و استناد جزمگرایانه از دین حملات انتحاری خود را که در آن افراد غیر نظامی کشته میشوند مشروعیت میبخشند. بدین ترتیب دین بهعنوان توجیهکننده خشونت، ابزار ویرانگری است که در دستدینداران ناآگاه قرار گرفته است.
نیوتن گارور؛ فیلسوف امریکایی معتقد است که زبان نه تنها به عنوان یکی از عناصر فرهنگ؛ بل بهعنوان یک نهاد مستقل ظرفیت پرورش و نهادینهسازی خشونت را در جامعه دارد. جامعه خشونتپرور، صاحب زبان خشن و مردسالارانه است که ارزشهای آن از یک نسل به نسل دیگر از طریق زبان (گفتار و نوشتار) انتقال مییابد.
متاسفانه زبان ما در افغانستان زبان خشونت، جنسیتزدگی و سکسیسم است که نه تنها هر روز برای مشروعیتدهی خشونت بهکار میرود؛ بل همچنان در آن از جنس زن با کاربرد واژههای چون سیاهسر، عاجزه، کوچ و بقیه واژههای همگون تحقیر و انکار میشود.
ترویج جوک و فکاهیهای قومی از نظر جامعهشناسان میتواند سرآغاز ذهنیتسازی تبعیضآمیز و کینتوزی در مقابل دیگران باشد که بین مردم در افغانستان کاربرد گسترده دارد، ولی پیامدهای آن کمتر مورد بحث قرار گرفته است. ادبیات معاصر ما بیشتر زیر سایه خون و خشونت شکل گرفته تا روح لطیف شاعرانه و تساهلپسند: گر ندانی غیرت افغانیم/ چون به میدان آمدی میدانیم. شعرهای از این دست حامل غرور کاذبی است که به مخاطب افغان انتقال میدهد.
در حوزه آموزش غیر رسمی و بهخصوص مساجد، جای پنجگنج، دیوان حافظ و گلستان سعدی را امروز آموزههای تندروانه دینی گرفته است. از جمله شش مولفه بالا، دین و زبان فقط دو نمونه کوچکیاند که در جامعه افغانستان به درجات مختلف به خشونت مشروعیت میبخشند.
بدون شک، این مولفهها با درنظرداشت تفاوتهای اجتماعی، نیازمند موشکافی بیشترند و دستیابی به جامعه تساهلمحور، بدون درک زمینههای خشونتزا، ناممکن است. بنابراین در جامعه سیاستزدۀ چون افغانستان باید بهطور جدی برای زدودن زمینههای خشونتپرور کار شود تا نسل نو با همپذیری و نرمخویی عادت کنند و ارزشها را تنها در غیرت توام با خشونت خلاصه نکنند.
ضرورت ترویج ارزشهای مدنی
در جامعه افغانستان ضرورت ترویج ارزشهای مدنی نهتنها وظیفه دولت، بل رسالت طیف روشنفکر، عدالتخواه و هر شهروند اگاه جامعه است. دولتها صاحب قوه خشونت مشروعاند که برای جلوگیری از خشونت و برقراری نظم در جامعه بهکار میبرند. تخطی از آن باعث ایجاد خشونتهای تازه میشود. دولتهای دموکراتیک خود را مکلف میدانند تا از زمینههای بروز خشونت جلوگیری و برای جامعه تساهلمحور با ارزشهای مدنی کار کنند.
از همین رو بحث کارکرد تبلیغاتی احزاب دست راستی در کشورهای غربی، امروزه وارد گفتمانهای رسمی شده تا مرز بین تبلیغات انتخاباتی و نفرتپراکنی را روشن و با تصویب قوانین جدید، از آنچه به تساهل و مدارا در جامعه آسیب میرساند، جلوگیری کنند.
در ضمن دانشگاهها، نهادهای علمی و اتاقهای فکر درصدد آن بوده تا در برابر اسلامستیزی روزافزون در غرب، تصویری معتدلتر و متمدنتر از جهان اسلام ارایه کنند.
متاسفانه افغانستان به عنوان کشوری درگیر خشونت، سهم مهمی در راهاندازی گفتمان تساهل و مدارا، بازنگری زمینههای خشونتپرور، جلوگیری از ارایه قرائتهای تندروانه از دین، صدور فتاوی خارج از افغانستان در رابطه با قضایای افغانستان و بقیه مواردی که میتواند در جلوگیری و مشروعیتزدایی خشونت موثر باشند، گامهای موثری برنداشته است.
فقط کار قابل ملاحظه در این زمینه صدور فرمان تازه رییسجمهور غنی برای تاسیس دارالافتاء است که ابتکار عمل را از گروههای تندرو چون طالبان و حامیان آنها در اصدار فتاوی میرباید که منجر به خونریزی و خشونت در افغانستان میشود، این گامی است که باید سالها قبل برداشته میشد.
از طرف دیگر رسانهها به عنوان قوه چهارم، نقش سازنده در سمت و سو دادن افکار عامه دارد. از آنجا که فرهنگ روزنامهخوانی در افغانستان نهادینه نشده و سطح سواد بهطور فاجعهباری در کشور پایین است، نشریات چاپی بنابر مشکلات مالی در روابط کلاینتالیستیک با اربابان قدرت قرار دارند و همسو با منافع کوچک شخصی گام برمیدارند.
از همین رو، نقش عمده اطلاعرسانی به رسانههای دیداری محول شده است. برنامههای تلویزیونهای افغانستان دچار روزمرگی و تکرار نمایش و سریالهای خشن با درونمایه فرهنگ بیگانه و تجاریاند که روحیه خشونتپروری را میان جوانان تقویت میکنند. مثال زنده آن تقلید از نقش و نام کرکترهای منفی این سریالهاست که روی رفتار جوانان تاثیر ویرانگری گذاشته است. جوانی که خودش را در نقش کرکتر سریال ترکی یافته و پایههای برق را در سالنگ از بین میبرد و بیشتر از پنجمیلیون شهروند کابل و اطراف آن را در تاریکی مینشاند، هشداری است که مسوولان رسانهها و وزارت اطلاعات و فرهنگ باید جدی بگیرند.
در ضمن بیکاری و بیبرنامگی باعث شده که شبکههای اجتماعی بین جوانان به ابزار سرگرمکننده تبدیل شوند که بیشتر به نشر شایعه و نفرتپراکنی میپردازند.
نهادهای علمی همچنان مسوولاند تا با ارایه گفتمانها، ارایه ادبیات تساهلمحور، نقد تفکر افراطی، بازنگری متون دینی که از آن برای توجیه خشونت استفاده میشود، نقش فعالتری در راستای روشنگری و ترویج ارزشهای مدنی در جامعه به عهده گیرند. برای قرائت تندروانه از دین، باید بدیل روشنگرانه با توجیهات معتبر ارایه شود.
بدین سبب کار کردن در تمام این عرصهها برای زدودن زمینههای فرهنگی خشونت و برقراری صلح، از نظر نگارنده سخت، پیچیده و طولانیتر از پیوستن طالبان با پروسه صلح است.
از همین رو برداشت ما در رابطه با برقراری صلح در گفتمانهای فعلی خیلی خوشبینانه به نظر میرسد. گرچه فاصله ما با صلح بیشتر اما رسیدن به آن ناممکن نیست.